کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کلی
معرفی کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کلی
کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کِلی رمانی از پیتر کری با ترجمه فرزام امین صالحی است. این داستان درباره زندگی مردی است که به راستی یک یاغی واقعی است اما در یک طبقه محروم استرالیایی، نقش مهمی دارد و از محبوبیت بالایی برخوردار است.
این داستان در سال ۲۰۰۰ جایزه من بوکر را برای نویسندهاش به ارمغان آورد و در لیست صد کتاب برتر قرن بیست و یک گاردین قرار دارد.
درباره کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کِلی
پیتر کری داستان سرگذشت واقعی دار و دسته کلی را بر اساس وقایع حقیقی نوشته است و محبوبیت بسیاری هم به دست آورد. ند کلی، در خلال نامههایی که برای فرزندش نوشته است از زندگی کلی نوشته است. مردی که در میان خوانندگان داستان، یک جنایتکار شرور، دزد و آدمکش است. اما همین مرد در یک طبقه محروم استرالیایی از محبوبیت بالایی برخوردار است. چراکه او قهرمانی است که در برابر سلطه انگلیس ایستادگی میکند.
ند اولین بار در پانزده سالگی طعم زندان را چشیده است و بیست و شش سالگی تبدیل به مجرمی میشود که تحت تعقیب بود و جا پای چای کلی میگذاشته است. او هم مانند کلی کل منطقه را به فرمان خودش در آورده بود ولی در نهایت، قانون سرنوشت دیگری برای او رقم زده است...
کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کِلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی و رمانهای خارجی از خواندن این کتاب لذت میبرند.
درباره پیتر کری
پیتر کری ۷ مه ۱۹۴۳ در استرالیا به دنیا آمد. او نویسندهاست که دو بار در سالهای ۱۹۸۸ و ۲۰۰۱ جایزه ادبی من بوکر را از آن خودش کرده است. کری همچنین عضو برگزیده انجمن پادشاهی ادبیات انگلستان (۱۹۸۹)، عضو افتخاری آکادمی علوم انسانی استرالیا (۲۰۰۱) و عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا (۲۰۰۳) است. از میان آثار پیتر کری میتوان به ایلی واکر، اُسکار و لوسیندا، زندگی غیرعادی تریستان اسمیت، جک مگز، سرگذشت واقعی دارودسته کلی، من غیرقانونی و طوطی و اُلیور در آمریکا اشاره کرد. پیتر کری حالا همراه همسر و دو فرزندش در نیویورک آمریکا زندگی میکند.
بخشی از کتاب سرگذشت واقعی دار و دسته کِلی
پدرم را در دوازدهسالگی از دست دادم و میدانم که بزرگ شدن با دروغها و پردهپوشیها چه معنایی دارد. دختر عزیزم تو در حال حاضر کوچکتر از آنی که از کلمهای از نوشتههای من سردربیاوری اما این سرگذشت از آن تو است و حتی یک کلمهاش هم دروغ نیست. در آتش جهنم بسوزم اگر دروغ بگویم.
خدا کند آنقدر زنده بمانم که ببینم این نامهها را میخوانی تا شاهد حیرت تو باشم و ببینم که چشمان سیاهت از تعجب گشاد میشود و دهانت از حیرت باز میماند وقتی بالاخره سردرمیآوری که ما ایرلندیهای بدبخت در آن زمانه متحمل چه بیعدالتیهایی شدیم. چقدر این چیزها به نظر تو عجیبوغریب میرسد. انگار همهٔ واژههای خشن و ظلمی که برایت تعریف میکنم مربوط به گذشتههای دور و دراز در دورانی سپریشدهاند.
پدربزرگت مرد بیسروصدا و توداری بود از خانهاش در تیپهرِری درش آوردند و به زندانهای وَن دیمِنزلَند فرستادند نمیدانم چه بر سرش آمد هیچوقت حرفش را نزد. وقتی او را حسابی شکنجه کردند آزادش کردند و او از دریا گذشت و به مستعمرهٔ ویکتوریا رفت. تا این موقع سیساله بود سرخمو و ککمکی با چشمهایی که همیشه در برابر نور آفتاب تنگ میشد. بابام قسم خورده بود تا آخر عمر جلوی پلیس آفتابی نشود بنابراین وقتی دید در خیابانهای ملبورن از در و دیوار مثل مور و ملخ پلیس میریزد به شهرستان دَنیبروک در ۲۸ مایلی ملبورن رفت و همان موقع یا کمی بعد مادرم را دید. اِلِن کویین هجدهساله بود قلمی و موسیاه زیباترین هیکلی که بابام در تمام عمرش پشت اسب دیده بود ولی مادربزرگت به تلهای میماند که خدا سر راه کِلی سرخه پهن کرده بود. او یک کویین بود و پلیسها هرگز دست از سر خانواده کویین برنمیداشتند.
اولین خاطره من از مادر است که تخممرغها را میشکست و در کاسهای میریخت و گریه میکرد چون جیمی کویین دایی پانزدهساله مرا گزمهها دستگیر کرده بودند. نمیدانم آن روز بابام و خواهر بزرگم آنی کجا بودند. سهساله بودم. درحالیکه مادرم اشک میریخت خمیر زرد شیرین را با قاشق میکندم و میخوردم سقف بالای اجاق کلبه چکه میکرد هر قطره آب که به اجاق میخورد جلز و ولز میکرد.
مادرم کیک را روی پارچه کتانی برگرداند و لبه پارچه را گره زد. خالهات مگی هنوز نوزاد بود پس مادرم او را هم قنداق کرد بعد کیک و نوزاد را زیر باران با خودش برد. چارهای نداشتم جز اینکه دنبال او از تپه بالا بروم چطور میتوانم فراموش کنم چالهچولهها، رنگ خردلی و بارانی را که مثل سوزن در چشمم فرو میرفت.
حجم
۴۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۴۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه