کتاب به جنگ لبخند بزن
معرفی کتاب به جنگ لبخند بزن
کتاب به جنگ لبخند بزن نوشته جین هیلی و ترجمه شروین جوانبخت، داستانی خواندنی است که بر اساس زندگی واقعی دختران اعضای صلیب سرخ در جنگ جهانی دوم نوشته شده است.
درباره کتاب به جنگ لبخند بزن
جین هیلی در کتاب به جنگ لبخند بزن داستان زندگی فیونا را نوشته است. فیونا زندگی خوبی را برای خودش در ذهنش تجسم کرده بود: کار خوبی در شهرداری به دست میآورد، نامزدش از جنگ جهانی دوم برمیگردد و آنها با هم ازدواج میکنند. خانهای در حومه بوستون میگیرند و آنجا زندگی عاشقانهشان را میسازند. اما تمام این رویاهای زیبا با خبری از بین میرود: هواپیمای دنی جایی در آسمان آلمان هدف دشمن قرار گرفته و مفقود شده است. حالا زندگی برنامههای فیونا تغییر میکنند. فیونا میخواهد بداند چه بر سر دنی آمده است. او همراه با دو دوست صمیمیاش به نیروهای داوطلب صلیبسرخ میپیوندد؛ آنجا با زنانی شجاع آشنا میشوند که در تلاشند تا زندگی را کمی برای سربازان بهتر کنند. فیونا و دوستانش شجاعند اما هنوز با واقعیتهای جنگ آشنا نشدهاند. اما دوستی آنها باعث میشود تا در سختترین روزهای زندگی در کنار یکدیگر ایستادگی کنند و انگیزههایشان قویتر میشود.
جین هیلی این داستان زیبا را بر اساس خاطرات واقعی دخترهای کلابموبیلهای صلیبسرخ در جنگ جهانی دوم نوشته است و کتابش را هم به آنها تقدیم کرده است.
کتاب به جنگ لبخند بزن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی، رمانهای خارجی و ادبیات جنگ از خواندن کتاب به جنگ لبخند بزن لذت میبرند.
بخشی از کتاب به جنگ لبخند بزن
سربازی در نزدیکیمان گفت: «عزیز دلم، همهتون خیلی قشنگتر از تروتمیزین.» به داتی خیره شد و سوت زد. دوتا دوستش سرشان را در موافقت با او تکان دادند. احتمالاً تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودند. به نظر میآمد بسیاری از این سربازهای تازهنفس هنوز فکر میکردند همهچیز بازی است و یونیفرمهای پدرهایشان را پوشیدهاند. با همهء اینها، گونههای داتی گل انداخت و رویش را برگرداند.
ویو با آرنجش سقلمهای به او زد و پچپچکنان گفت: «محض رضای خدا، داتی حداقل تشکر کن.» بعد با لبخندی روی لب به سرباز گفت: «عزیزم، میگه متشکرم.» و این بار نوبت سرباز بود که سرخ شود.
گفتم: «راست میگه. مطمئن باش این آخرین باری نیست که یه سرباز ازت تعریف میکنه. بهتره عادت کنی.»
داتی میخواست جواب بدهد، ولی گروه موسیقی ارتش با نوای گوشخراشی شروع به نواختن ترانهء همانجا روی عرشهء پایینی کرد و گروه پرسروصدایی که آنطرفمان ایستاده بودند، آنقدر بلند با آنها همخوانی کردند که صدای ما به هم نمیرسید.
به عرشهء بالای سرمان نگاه کردم؛ به صدها مردی که مثل ما چسبیده بودند به نردهها و برای جمعیت دست تکان میدادند؛ همدیگر را هل میدادند و میخندیدند تا اضطرابشان را پشت شجاعتی نمایشی پنهان کنند.
و آن موقع بود که نامزدم را دیدم، ستواندوم دَنی بارکر، در میان مردهای بالای سرمان روی عرشه بود. با وجود گرمای هوا، پوستم مورمور شد و سرم گیج رفت. قدبلند و موطلایی بود و با آن یونیفرم نیروی هوایی ارتش آمریکا خیلی خوشتیپ به نظر میآمد. او هم داشت لبخند میزد و برای جمعیت دست تکان میداد و من تمام تلاشم را کردم که اسمش را فریاد نزنم و دواندوان ندوم طبقهء بالا. آنقدر دلم میخواست بروم پیش او که قلبم درد گرفته بود. ولی جلوی خودم را گرفتم، چون ته دلم میدانستم او آنجا نبود. نمیتوانست باشد. بیشتر از هشت ماه پیش اعلام کرده بودند که دنی بارکر مفقودالاثر شده، در آسمان آلمان هواپیمایش را هدف قرار داده بودند.
حجم
۳۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
حجم
۳۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
نظرات کاربران
کل داستان رو میشه در چند خط خلاصه کرد سهتا دختر قشنگ و جذاب پا میشن میرن جنگ برای روحیه دادن به سربازا، سهتا مرد خوشتیپ و جذاب هم عاشق اینا میشن اگه هنوزم فک میکنید ماجرا به اندازهٔ کافی رؤیایی
کتابایی با این دست از موضوعات نسخه فیزیکیش یا صوتیش جذاب تره چون باید طوری باشه که غرق در داستانش بشی و همه چیو حس کنی😍