کتاب چشم سیاه دوستداشتنی
معرفی کتاب چشم سیاه دوستداشتنی
چشم سیاه دوستداشتنی اثر اعظم حسینپور یک رمان عاشقانه درباره دختری به اسم نورا است.
درباره کتاب چشم سیاه دوستداشتنی
نورا دختری فقیری است که پدرش را از دست داده و با مادر و برادرش زندگی میکند. او در رشته پزشکی مشغول به تحصیل است. نورا و شاگرد اول دانشکده ( امیر علی) که پسری مغرور با شیطنتهای دوران جوانی است وارد رقابتی میشوند که حاصلش عشق است اما نورا نمیتواند به پسری که هنوز به خاطر شرطبندی با دوستانش عاشقش شده اعتماد کند.
چشم سیاه دوست داشتنی داستانی عاشقانه و پرچالش بین دختر و پسری عاشق است و حسینپور سعی کرده راه و مسیر درست شکل گیری یک رابطه موفق را به مخاطبان نشان دهد.
خواندن کتاب چشم سیاه دوستداشتنی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای عاشقانه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب چشم سیاه دوست داشتنی
یک هفته فرجه به مثال برق و باد گذشت؛ در حالی که من تمام وقت شبانه روز در اتاقم را به روی خودم بسته بودم و به قولی خرخوانی میکردم. آنقدر درس تلمبار شده داشتم که حتی فرصت نکنم ساعتی استراحت کنم. شبها عزیزانم به خانه میآمدند و نشاط را با خودشان به اتاق پر از دفتر و کتابم می آوردند. مامانگلی با همان اندک خوراکیهای موجود در خانه، ازمن پذیرایی میکرد و قوتی دوباره به جان خسته و رنجورم می داد. دستم همچنان بسته بود و گویا قرار نبود به این زودیها از درد تلخش رهایی یابم. در میان مرور درسها بیشتر تمرکزم روی دو درس مشترکم با امیرعلی بود؛ مبادا که از آن صیاد بیرحم ببازم.
صبح روز شنبه، چهار دی ماه هوا بسیار سردتر از هر وقت دیگری بود و برای من که هفتهای را در اتاق گرم و نرم و کنار بخاری گازی گذرانده بودم، طاقتفرسا مینمود. در صف اتوبوس لرز بر تنم نشسته بود و تحمل سرما هنوز برایم سخت بود. اتوبوس که آمد، نفس راحتی کشیدم و سوار شدم. بالاخره پس از طی مسافتی طولانی رسیدم به دانشگاه؛ به محض پیاده شدن ماشین مشکی رنگی کنارم ترمز کرد. نگاهم رفت سمت راننده، ارشیا با لبخند دلپذیری نشسته بود پشت رُل و با نگاه صاف و بیریایش مرا زیر نظر داشت. لبخند ناخواسته به لبانم آذین بست و سری برایش تکان دادم. ارغوان پیاده شد و با شلوغ بازیهای همیشگیاش به سمتم آمد و بلافاصله در آغوشم کشید:
- وای نورا، چهقدر دلم برات تنگ شده بود! خیلی بیمعرفتی، حتی یه زنگ بهم نزدی! اینه رسم رفاقت؟
او را به خود فشردم و با خنده از خودم جدایش کردم. بارانی جدید سُرمهای تنش بود که با مقنعهٔ کرپ سُرمهای ستش کرده بود. صورتش سفیدتر از همیشه به نظر میرسید و رنگ چشمانش آبی تیره بود. حس دلتنگی به دلم چنگ زد. صورتش را بیاختیار بوسیدم و گفتم:
- منم همینطور دوستم. واقعا فرصت نشد؛ یه بند مشغول درس خوندن بودم. میدونی که چهقدر درس عقب افتاده داشتم.
دوست مهربانم مثل همیشه سریع قانع شد و سری به علامت موافقت برایم تکان داد:
- میدونم، حالا تونستی خودتو برسونی؟
قبل از اینکه جوابش را بدهم، صدای ارشیا توجهام را به آنسو معطوف کرد:
- سلام خانم دکتر آینده.
نگاهم را به چشمان آبی آرامش دادم:
- سلام از ماست آقا ارشیا، خوب هستین؟
حجم
۴۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
حجم
۴۳۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳۰ صفحه
نظرات کاربران
چرررت به معنای واقعی، انار رمان و یه بچه نوشته، هیچ عمقی نداره ، هر موجود نری هم که از کنار دختر رمان رد شده عاشقش میشه
خوب بود.با خواندنش حس خوبی داشتم.کتاب های دیگرخانم حسین پور رو خونده بودم قلم شیوایی دارند
به نظر من وقتی در یک رمان وضعیت شخصیت داستان رو شرح میده خواننده متوجه فقره اون شخصیت میشه دیگه لازم نیست خیلی اغراق بشه که مثلا در خونه زنگ زده بود یا دسته سوخته کتری یا چیزهای دیگه ....
کمه کاش ادمه داشت
قشنگ بود
قشنگ بود.هم حس خوب بهت میده هم یه جاهایی غم انگیزه.اینکه چطور یه آدم با داشتن اراده قوی جلوی سختی های زندگی دوام میاره خیلی جالب بود و اینکه چقدرعشق میتونه انگیزه خوبی برای ادامه زندگیت باشه.
داستانش بد نبود ولی خیلی خیلی کش پیدا کرده بود آخرش هم که دیگه از واقعیت بدور بود
کتاب خوبی بود بعنوان رمان جذاب و من با خواندن این کتاب اراده ام زیاد شد و از قشر آسیب پذیر جامعه گفته شده که چقدر خودشون رو با عزت نفس بالا کنترل میکنن .ولی خیلی طولانی بود .
با خسته نباشید به نویسنده ی گرامی داستان هیچ جذابیتی نداشت وداستان پردازیش مصنوعی بود خیلی زیاد یه نوع داستان که حس میکردی برای بچه ها میگی خیلی به زور خوندمش توصیش نمیکنم من نظرات کاربرانو خونده بودم ولی نمی
داستان عاشقانه و جذاب بود