کتاب فاطو و پری دریایی
معرفی کتاب فاطو و پری دریایی
فاطو و پری دریایی نوشته امین فقیری نویسنده معاصر ایرانی، مجموعهداستانهایی است که اولین آنها در سیر تاریخی، مربوط به سال ۱۳۴۶ و آخرین آنها در سیر تقویمی کتاب، مربوط به سال ۱۳۹۲ است. سیر کتاب بهوضوح تاریخی است و در اتفاقها، نام شخصیتها و ظرایف دیگر، روند تاریخی را به لطافت میتوان دریافت.
درباره کتاب فاطو و پری دریایی
این سیر ۴۶ساله، سی گزیده از نوشتههای داستانی امین فقیری، نویسندۀ باتجربه و سرشناس شیرازی است که هر داستان آن، دریچهای است به گوشهای از وجود خود نویسنده.
داستانهای کتاب، جغرافیای خاص خود را دارند و جداکردن آنها از بستر جغرافیاییشان، به جز آنهایی که فارغ از جغرافیا نوشته شدهاند، آنها را گنگ و مبهم میکند. مدرسه، دریا، روستا و بسترهای جغرافیایی دیگر داستانها، همه شخصیت دارند و به داستان هویت میدهند.
وضع اقتصادی، فرهنگی و رابطه مردم در داستانهای کتاب بخشی از هویت شخصیتها را میسازند. فقر اقتصادی و روابط انسانی، زندگی آدمهای قصهها را شکل میدهند و در روایت داستانی بخشی از جامعۀ ایرانی، جایگاه ویژهای دارند.
خواندن کتاب فاطو و پری دریایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید داستانهایی با فضای اصیل ایرانی بخوانید، فاطو و پری دریایی را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره امین فقیری
امین فقیری ۳۰ آذر ۱۳۲۲ هـ.ش در شیراز متولد شد. او پژوهشگر، نمایشنامهنویس و نویسنده ایرانی است. فقیری در لباس سپاه دانش به روستا سفر کرد و آنجا با دیدن زندگی تلخ روستائیان و کمبود امکانات و آب و نبود بهداشت و ...دست به نوشتن کتاب دهکدهی پرملال زد و پس از آن داستانهایی با حال و هوای ایرانی و وضع مردم گوشه گوشه ایران به ویژه روستایيان نوشت. او علاوه بر مجموعه داستانها، رمانها و نمایشنامههای بسیاری نیز دارد.
بخشی از کتاب فاطو و پری دریایی
از همان بعدازظهر آسمان کیپتاکیپ ابر شده بود؛ سفید یکدست. معلوم بود که این ابر برف دارد. صدای کوبۀ درِ مدرسه که آمد تعجب کردم. پالتوام را که یادگار دوران سپاهیدانشم بود روی کولم انداختم. سوسۀ برف میآمد. در را که باز کردم جلوم ایستاده بود. چهارشانه با موهای فر، البته نه اینکه فر کرده باشد، موهایش بهطور طبیعی مجعد بود. اگر چند روز هم شانه نمیخورد حالتش را ازدست نمیداد.
ـ مهمون نمیخوای آقمعلم؟ اسمم محمده. رفقا بهم میگن محمدفری. تازه اتوبوسم رو انداختهم تو این خط. گفتم بچۀ شهری، مزاحمت شدم.
به همین راحتی قدم در اتاق سه در سهونیمی من گذاشت که هم دفتر مدرسه بود و هم محل زندگیام. دو پتویی را که زیر بغل زده بود گذاشت کنار دیوار و به آنها تکیه داد. آهی از سر خستگی و رضایت کشید. نگاهش با آتش بیقرار بخاری بازی میکرد. هرازگاهی حبابهای درون هیزمها میترکیدند و جرقههایی به هوا میپرید.
ـ جای دنجی داری آقمعلم!
ـ برای زمستون خوبه، کوچیکه، زود گرم میشه.
سکوت شد. گفتم: «شام که نخوردی آقمحمد!»
رویم نشد فریاش را بگویم. حتماً برای موهای مجعدش بوده. آن روزها رسم بود که بعضی از جاهلها موهایشان را فر ریز میکردند. اما فری موهای او طبیعی و خدادادی بود. شاید هم چون در زورخانه خیلی تند میچرخیده؛ با دستهای کشیده و مشتکرده از دو طرف، یک پا کمی جلوتر از پای دیگر، تند میچرخیده و میچرخیده، طوریکه همه خسته میشده و صلوات میفرستادهاند.
ـ چهطوریه که ما دو دور میچرخیم سرمون به دوار میافته.
ـ تمرین و عادت. از همه مهمتر اینکه شکمت نباید پر باشه، که اگر پر باشه استفراغه و مایۀ آبروریزی و اگر هم خالی باشه زردآبت بالا میآد.
شاگرد نداشت، اولها فکر میکردم شاگردش در اتوبوس میخوابد.
ـ لااقل بیاد تو انباری بخوابه، گرمتره.
خندهای کرد و گفت: «خدا یکی، محمدفری هم یکی، حوصلۀ هیچکس رو ندارم.»
قصابی که نبود. مرغ قحط شده بود. گهگاه شوید و لوبیایی، باقلایی، عدسی به برنج میزدم و با ترشی یا ربانار و سهچهار تخممرغ نیمرو میخوردیم. اوضاع را که فهمید بعضی وقتها شامی نخود میآورد، میگفت دستپخت مادرش است. بعضی وقتها هم مرغ پروبیتکرده. همخانهام شده بود. بدون هیچ قرارومداری. درست بود که وجود او یخ تنهاییام را شکسته بود، اما یکجوری دستوپاگیر بود.
حجم
۳۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۳۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
نظرات کاربران
من هرچه ازین نویسنده خواندم خیلی خوب بوده