کتاب روحیلا
معرفی کتاب روحیلا
کتاب روحیلا نوشتهٔ رقیه مقدم بهنمیری است. انتشارات نسل روشن این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی مجموعهای از شعرهای نو است.
درباره کتاب روحیلا
کتاب روحیلا مجموعهای از شعرهای رقیه مقدم بهنمیری است که خودش در ابتدای کتاب گفته تمام آنها کاملاً از روی غریزه بوده و هیچگونه علمی از ادبیات و آرایههای ادبی ندارد و پس از سرودن این اشعار شروع به خواندن کتاب شعر کرده است. عنوان بعضی از این شعرها که در قالب نو سروده شدهاند عبارت از «تو چشات ستاره داری»، «عشق آسان نمود اول»، «احساس غریب»، «دوستت دارم» و «بزرگ که میشوی» است.
شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
شعر نو فارسی با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک در قرن ۱۴ هجری بهوجود آمده است. این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر میدهد. شعر نو به لحاظ محتوا و جریانهای اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک فارسی متفاوت است و بهلحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص. استفاده از قافیه نیز در شعر نو آزاد است.
معمولاً شعر نو فارسی را به ۳ دستهٔ اصلی شعر نیمایی، شعر سپید و موج نو تقسیم میکنند و پدر شعر نوی ایران را نیما یوشیج (علی اسفندیاری) میدانند. احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج (سایه)، نادر نادرپور، فریدون مشیری و محمدرضا شفیعی کدکنی بعضی از شاعران مشهور ایرانی هستند که در قالب شعر نو میسرودهاند.
خواندن کتاب روحیلا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب روحیلا
«مهروی شیرین من، درد و بلات به جانم
میخواهم تا ابد کنارت زنده بمانم
پشت پنجره چشمبهراهت نشستهام
هرجا که باشم سمت تو پر میکشد پرندهٔ خیالم
هر دم تمنای وصالت را در سر میپرورانم
گر زمانه به ما جفا کند باز هم امیدوارم
میجنگم اگرچه به غم فراغت مبتلایم
خدایا این چه دردیست که درمان ندارد
این چه سوداییست که سامان ندارد
که همه عالم را تو یکتنه برابری
تو هر جمعی، بدون تو میروم در پیلهٔ تنهایی
انگار عقل و منطقم رفتهاند باهم به تعطیلات
غرور کجاست؟! که چنگ میزنم به دامانت
حیران و پریشانم گر ز تو بیخبر بمانم
میسپارم به صبا برساند به تو پیغامم را
بگوید دوستت دارم، بیا یک شب به بالینم
ای مهروی شیرینم بیا نزدم دمی بنشین
جامی از باده و می به دستم دِه
ساقی بشو و از ساغر مِی شرابم دِه
که غم عشقت در جانم کرده است ریشه
بیا و با نگاهی به غمهایم سلامی دِه
مرحمت کن و از عشقت جرعهای به کامم دِه
با این همه مستی باز چشمبهراهت نشستهام
باز این دلِ تنگم از غم ندیدنت جامها شکسته است
ای مهروی شیرین بیا که دلم از غمت خون جگرها خورده است
بیا که جامهها دریدهام و خمرها نوشیدهام
بیا که توان انتظار تو دیگر افسار گسیخته است
ای مهروی شیرین من بیا تا که از دست نرفتهام»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه