کتاب هزار توی خواب و هراس
معرفی کتاب هزار توی خواب و هراس
درباره کتاب هزار توی خواب و هراس
این کتاب اولین بار در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسید. این کتاب داستان فرهاد، دانشجویی معمولی است که به شراب، زنان و شعر علاقه دارد و نسبت به باورهای مذهبی پدربزرگش بسیار بیاعتناست. اما در یک شب، همهی اینها تغییر می کند. اکنون سال ۱۹۷۹ است و افغانستان شاهد اولین روزهای کودتای حامی شوروی است. فرهاد با یکی از دوستانش که قصد فرار به پاکستان را دارد، برای نوشیدن و معاشرت بیرون رفته است. اما چند ساعت بعد، در خانهای ناشناس، کتک خورده و سردرگم، به هوش می آید. او در ابتدا فکر می کند که مرده اما به تدریج یادش میآید که چه اتفاقاتی افتاده است. همزمان با غرق شدن ذهن فرهاد در خاطرات، ترسها و توهمات، و محو شدن مرز میان واقعیت و خیال، او درمییابد که اگر میخواهد از دست سربازان فرار کند، باید مانند دوستش همهی دلبستگی های خود را کنار بگذارد و راهی برای ورود به پاکستان پیدا کند.
خواندن کتاب هزار توی خواب و هراس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب هزار توی خواب و هراس
بچهای صدایم کرده: «بابا!» چه پایان قشنگی برای یک کابوس. کاش بابابزرگم زنده بود. آن وقت میرفتم کنار حصیر زیرانداز نمازش مینشستم که همیشه زیرش پهن بود و از کابوس برایش میگفتم. آن وقت او از زیر مخده برودریدوزیشدهاش کتاب تعبیر خواب را درمیآورد که دا ملاسعید مصطفی پیش از مرگش به او بخشیده بود. پوشش لاستیکی را که دور کتاب پیچیده بود باز میکرد، ذرهبینش را برمیداشت و آیهای را از قرآن میخواند. بعد قسمتهایی را که به خوابم مربوط میشد برای خودش میخواند، آنها را با هم مقایسه میکرد و تعبیرش را میگفت:
«تو خواب بچه نشانه دشمن است. بچه ناشناس دشمنی است که هنوز با آدم روبرو نشده. گِل و کثافت نشانه آن است که چقدر از این دشمن میترسی.... و آب سرد علامت ضعف ایمان توست.»
بعد انگشتری نقره را که همیشه به انگشت میکرد و نامهای الله «الجبار...» رویش حک شده بود از انگشت درمیآورد و میلغزاند توی انگشتهای کوچک من. به میگفت که دا ملاسعید مصطفی زمانی به او گفته اگر در طول یک روز از طلوع تا غروب خورشید این نامهای خاص خدا را دوهزار و دویست و شصت بار دَم بگیری، همیشه در برابر خشم و آزار دشمنان و حاکمان ستمگر محفوظ میشوی.... الجبار، یک. الجبار، دو. الجبار، سه...
«بابا چیزی میگوید.»
الجبار... چندتا؟ این بچه عجیب، این دشمن ناشناس، نمیگذارد دَم بگیرم. در حقیقت این موجود اصلا بچه نیست. جن است. میکوشد جلو مرا بگیرد تا نتوانم تعداد ذکر نام الله را بشمرم. از نام خدا خوشش نمیآید. الجبار، الجبار، الجبار... مگر بابابزرگ همیشه نمیگفت که جن کوچولوست، مثل بچهها؟ الجبار...
«آها، بیا تو!»
الجبار. میتوانم هیکل کوچک جن را که در تاریکی پرسه میزند تشخیص دهم. الجبار. دور میشود. الجبار. دورتر میشود. الجبار. حالا میایستد. الجبار. دقیقآ میبینم کجا ایستاده. کنار دری ایستاده. صورت زنی جلو چشمانم پیدا میشود. الجبار.
«برادر...»
حجم
۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
نظرات کاربران
چرا باید کتابی که به فارسی دری نوشته شده، از انگلیسی ترجمه شود؟!
نسخه ارجینال کتاب به زبان فارسی دری و بسیار نثر پخته و جذابی داره .به جز برخی کلمات محلی افغان باقی کتاب کاملا قابل خوانش و جذاب است و نیت آقای غبرایی برای ترجمه یه کتاب فارسی به فارسی برای
متاسفانه من نسخه اصلیشو پیدا نکردم، کتاب خاکستر و خاک عتیق رحیمی فوق العاده بینظیر بود،با این انگیزه اومدم و این یکی اثر رو شروع کردم ولی به دلیل ترجمه یا شاید خود کتاب (نمیدونم!) به اندازه خاکستر و خاک
داستانی همراه با استعاره های ادبی زیبا، اما فاقد شروع و پایان منطقی.
ا جملات و استعاره ها و تعاریف ادبی قشنگی داره ولی واقعا نه قصد خاصی رو دنبال کرده نه شروع و نه پایان اصلا انگار فقط این کتاب نوشته شده تا این جملات و استعاره هارو به کار ببره همین