کتاب پزشک پوشالی
معرفی کتاب پزشک پوشالی
کتاب پزشک پوشالی، نوشته چارلز دیزنزو که با ترجمه هوشنگ حسامی، جلد بیست و سوم مجموعه تجربههای کوتاه است. بیست سال پیش که مجموعه تجربههای کوتاه زیر نظر حسن ملکی برای اولینبار منتشر شد، هدفش کمک به عاشقان کتاب بود که فرصت کمی برای مطالعه داشتند. این مجموعه را نشر چشمه دوباره منتشر کرده است.
درباره کتاب پزشک پوشالی
بسیاری از ما در زندگی فرصت خواندن یک رمان طولانی را نداریم، یا امکان حمل کتاب را هر روز تا محل کارمان نداریم و کتابها نیمهکاره میمانند. راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمورقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. بین دو ایستگاه مترو، بین محل کار تا خانه،در مسیر دانشگاه و ... مجموعهی تجربههای کوتاه بهترین فرصت است برای خواندن در وقتهای اندک، برای خواندن در ساعتهایی که فکر میکنیم هیچکدام از کتابهای کتابخانهمان را نمیتوانیم بخوانیم. با مجموعهی تجربههای کوتاه شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و تاریخ نمایش جهان در اختیار ما قرار میگیرد.
دکتر فرانک، مردی میانسال است که بطور غیرقانونی طبابت میکند. آنتونی، جوانی بیستوسه ساله، بدون اطلاع از پیشینه دکتر فرانک نزد او میآید. آنتونی که از نوعی اختلال روانی رنج میبرد ابتدا با اعتماد کامل خود را به دکتر فرانک میسپارد اما به تدریج و در طول مداوا وضعیت مضحک و خندهآوری بین این دو مرد شکل میگیرد که نهایتا به درگیری میانجامد.
خواندن کتابهای مجموعه تجربههای کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فکر میکنید فرصتتان برای کتاب خواندن کوتاه است اما عطش خواندن و لذت بردن از دنیای کتاب شما را رها نمیکند، این مجموعه برای شما نوشته شده است.
بخشی از کتاب پزشک پوشالی
دفتری یکاتاقه، با وسایل دستدوم، یک میز کارِ توسریخورده و چند صندلی، چراغ رومیزی، چوبرختی، و یک فایل بایگانی کهنه. بهجز اینها، صحنه چیز دیگری ندارد و تقریباً لُخت است.
دکتر فرانک مردی میانسال یا حتی اندکی مسن، با سرووضعی شلخته و ازمدافتاده، پشت میزش نشسته، دارد فال ورق میگیرد. تقهئی به در میخورد.
دکتر فرانک مکثی میکند. ورقها را جمع میکند و در کشوی میزش میگذارد.
دکتر فرانک: (با صدای بلند) کمی صبر کنید، لطفاً! دارم با تلفن صحبت میکنم. (گوشی تلفن را بر میدارد، آن را روی میز میگذارد، بلند میشود، پیراهناش را در شلوارش فرو میکند، سلانهسلانه به طرف در میرود و در راه کتوشلوارش را مرتب میکند. در را باز میکند و با لحنی خوشآیند میگوید:) بفرمایید تو، خواهش میکنم.
آنتونی جلوی در دیده میشود. جوانی است بیستوچندساله. جدی، اما در حال حاضر مضطرب.
آنتونی: (انگار چیزی در گلویش گیر کرده) میخواستم دکتر فرانک رو ببینم.
دکتر فرانک: (با لبخند) بفرمایید خواهش میکنم.
آنتونی: شما دکتر فرانک هستید؟
دکتر فرانک: (با غرور) بله، دکتر فرانک من هستم.
آنتونی: (با لبخندی زورکی) اِ... ساعتِ کاریتون هست؟
حجم
۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
حجم
۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
نظرات کاربران
مختصر و مفید بعد خوندن داستان فقط یه جمله تو ذهن تکرار میشه: هیچ جوابی وجود نداره.
من که خیلی خوشم اومد، فقط تنها نکته منفیش ویراستاریشه که میشه نادیدهاش گرفت.