کتاب زیر آسمانی به رنگ خون
معرفی کتاب زیر آسمانی به رنگ خون
کتاب زیر آسمانی به رنگ خون نوشته مارک سولیوان، داستانی از زندگی پسر جوانی است که در روزهای جنگ جهانی دوم، تبدیل به قهرمانی بینظیر میشود.
زیر آسمانی به رنگ خون را با ترجمه ساسان گلفر بخوانید و همراه با ماجراهای پینو للا به سالهای حکومت آلمان نازی سفر کنید.
دربارهی کتاب زیر آسمانی به رنگ خون
مارک سولیوان در کتاب زیر آسمانی به رنگ خون از زندگی پینو للا نوشته است. پسر جوانی که تنها فکر و ذکرش، موسیقی، غذا و دختران است. غافل از اینکه باید به زودی این زندگی را فراموش کند و مانند یک قهرمان زندگی کند. پینو خانهاش را در بمباران متفقین از دست میدهد و به همین دلیل به گروهی ملحق میشود که به طور مخفیانه، یهودیان را از کشور خارج میکردند. در این میان، دل به عشق آنا میبازد که شش سالی از او بزرگتر است. پدر و مادر پینو، او را مجبور میکنند که در ارتش آلمان نازی ثبتنام کند تا از خطر جنگ در امان باشد. اما این پایان ماجرا نیست. او در جنگ مجروح میشود و کمی بعد رانندهی ژنرالی میشود که وزیر دست چپ هیتلر در ایتالیا و از مرموزترین فرماندهان رایش سوم است. پینو، باید شجاعتش را نشان دهد.
زیر آسمانی به رنگ خون، نتیجهی گفتگوهای مارک سولیوان با پینو للا است که از روزهای جنگ برای او میگوید. او از واقعهای میگوید که با شجاعتش، تبدیل به یکی از قهرمانانهترین اعمال او شد. پینو للا پسری است که توانست در تاریکترین روزهای تاریخ، تاب بیاورد و دنیا را دگرگون کند...
کتاب زیر آسمانی به رنگ خون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال زندگینامهای مهیج از زندگی یک قهرمان میگردید، کتاب زیر آسمانی به رنگ خون گزینهی عالی برای شما است.
بخشی از کتاب زیر آسمانی به رنگ خون
وقتی داشتند از پیاتزا دوآمو میرفتند، غرش تندری به گوششان خورد. از خیابان گذشتند و رفتند زیر سقف کوچهٔ طاقدار بهسمت گالریا، اولین مرکز خرید سرپوشیدهٔ دنیا، دو پیادهروی عریض با چند چهارراه که دو طرفش مغازه بود و با سقفی گنبدیشکل از جنس آهن و شیشه پوشیده شده بود. آن موقع روز که سه پسر به آنجا رسیدند، صفحههای شیشهای را برداشته بودند و فقط چهارچوب فلزی مانده بود که سایههایی مستطیلشکل بر سرتاسر بازار میانداخت.
صدای تندر که نزدیکتر شد، پینو متوجه نگرانیای شد که در چهرهٔ بسیاری از رهگذران خیابان گالریا افتاده بود، ولی او سر درنیاورد که نگران چه هستند؛ تندر بود و رعدوبرق، نه انفجار بمب.
«گل میخوای؟» صدای زنی بود با سبد گلهای تازهچیدهشده. «برای دوستدخترت؟»
پینو گفت: «هروقت پیداش کردم، برمیگردم.»
میمو گفت: «سینیورا، ممکنه مجبور بشین چند سال صبر کنین تا همچین اتفاقی بیفته.»
پینو مشتش را برد بهطرف برادر کوچکش. میمو جاخالی داد و راهش را کشید و رفت بیرون از گالریا و بهطرف میدانی که مجسمهٔ لئوناردو داوینچی در آن بود. آنسوی مجسمه، طرف دیگر خیابان و پشت ریل تراموا، درهای تئاتر آلا اسکالا باز بود تا هوا به سالن اپرای مشهور وارد شود. صدای کوک شدن ویولنها و ویولنسلها و خوانندهٔ تِنور که داشت گامهای موسیقی را تمرین میکرد، در آنجا جریان داشت.
پینو دوید دنبال برادرش، ولی چشمش افتاد به دختری زیبا؛ دختری با موهای مشکی، پوستی سفید و چشمهای سیاه درخشان. داشت از میدانگاهی میگذشت و بهسمت گالریا میآمد. پینو ناگهان ایستاد و محو تماشای او شد. آرزو و تمنا مانند سیل داشت او را با خود میبرد، طوری که حتی نمیتوانست حرف بزند.
دختر که رد شد و رفت، پینو گفت: «فکر میکنم عاشق شدم.»
کارلتو که داشت پشتسر او میآمد گفت: «بپا حالا نخوری زمین.»
میمو برگشت بهسمت آنها. «یه نفر میگفت متفقین تا کریسمس میرسن اینجا.»
کارلتو گفت: «امیدوارم آمریکاییها زودتر از اون به میلان برسن.»
پینو موافقت کرد: «منم همینطور. موسیقی جَز بیشتر! اپرا کمتر!»
مثل برق دوید و از روی یک نیمکت خالی پرید و روی نردهٔ فلزی منحنی محافظ مجسمهٔ داوینچی سُر خورد. فاصلهای کوتاه را روی سطح صاف آن لغزید و از آنطرفش پرید و مثل گربه چهارچنگولی فرود آمد.
میمو که هیچوقت حاضر نبود کم بیاورد، همان شگرد را امتحان کرد، اما جلوی یک زن سنگینوزن موسیاه که لباس گُلگلی به تن داشت، با مغز به زمین خورد. زن ظاهراً سی چهل سالی داشت. جعبهٔ ویولنی در دست گرفته و کلاه حصیری آبیرنگ پتوپهنی هم بر سر گذاشته بود تا خیلی آفتاب نخورد.
حجم
۵۶۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۵۶۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
نظرات کاربران
عالیه این کتاب همه چیزش به اندازه و خوبه عشق و جنگ با هم