دانلود و خرید کتاب امام سجاد (ع) جواد نعیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب امام سجاد (ع)

امام سجاد (ع) اثر جواد نعیمی، جلد ششم از مجموعه چهارده جلدی قصه‌های زندگانی چهارده معصوم (ع) است که به زندگی حضرت امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان می‌پردازد.

مجموعه چهارده جلدی قصه‌های زندگانی چهارده معصوم (ع) به زندگی چهارده معصوم می‌پردازد و ادوار مختلف زندگانی آن بزرگواران را از بدو تولد تا پایان عمر با نثر داستانی بیان می‌کند.

این مجموعه شامل مینی‌مال‌ها و داستانک‌هایی با موضوعاتی نظیر ارتباط معصوم با مردم، حاکمان، دوستان و دشمنان است.

خواندن مجموعه قصه‌های زندگانی چهارده معصوم (ع) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این مجموعه به همۀ کسانی پیشنهاد می‌شود که می‌خواهند در قالب داستان‌های شیرین و خواندنی دربارۀ راه و روش زندگی ائمۀ معصومین بدانند و مشی ایشان را سرلوحۀ زندگی خود قرار دهند.

 بخشی از کتاب امام سجاد (ع)

کنیزی هستم که می‌خواهم برای امام چهارم (ع) آب وضو فراهم آورم. ناگهان ظرف سفالین از دستم فرومی‌افتد، به سر حضرت می‌خورد و می‌شکند. گمان می‌برم که مولایم بر من خشم خواهد گرفت... . در همین هنگام می‌بینم که امام (ع) نگاهش به‌سوی من است. بی‌درنگ آیه‌ای از قرآن را می‌خوانم که در آن آمده است (...و الکاظمین الغیظ...)؛ یعنی پرهیزگاران بهشتی و برخوردار از آمرزش پروردگار، آنانند که... خشم خود را فرومی‌خورند.

امام‌سجاد (ع) می‌فرماید: «بر خشم خویش چیره شدم.»

من به خواندن قرآن ادامه می‌دهم: (و العافین عن الناس...)؛ آنان که از خطای دیگران چشم می‌پوشند.

امام (ع) می‌فرماید: «از تو درمی‌گذرم.»

باز می‌افزایم: (و الله یحبّ المحسنین)؛ خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

مولایم با لبی خندان به من می‌گوید: «تو را در راه خدا آزاد کردم!»

امام بزرگوار، حضرت زین‌العابدین (ع) از جایی عبور می‌کند. تنی چند از بیماران جذامی را می‌نگرد که در کمالِ بی‌نوایی، در گوشه‌ای نشسته‌اند. از آن محل، دور می‌شود؛ اما بی‌درنگ می‌اندیشد که: «خداوند متکبران را دوست نمی‌دارد.» هم از این روی، بازمی‌گردد و از این‌که نمی‌تواند در آنجا برایشان غذایی فراهم کند، از آنها پوزش می‌طلبد. پس آنگاه، آنان را به خانهٔ خویش فرامی‌خوانَد و به آنها غذا می‌دهد. همچنین به هرکدامشان مبلغی پول می‌بخشد و با احترام زیاد، از آنان دلجویی می‌کند.

امام‌سجاد (ع) به دیدارم آمده است. آن حضرت همین که دلم را غمگین و دیدگانم را اشک‌آلود می‌یابد، با ناراحتی سبب را جویا می‌شود. می‌پرسد:

- تو را چه می‌شود، ای زیدبن‌اسامه؟

می‌گویم:

- بیمارم و در بستر افتاده‌ام؛ حال آن‌که پانزده هزار دینار بدهکارم و نمی‌دانم چگونه آن را ادا نمایم!

مولایم با مهربانی دلداری‌ام می‌دهد و می‌فرماید:

- به‌هیچ‌روی نگران نباش. من بدهی‌ات را خواهم پرداخت.

حـســیـن شــریــفـــــ
۱۴۰۰/۰۹/۱۲

عالی

هشام‌بن‌عبدالملک، حاکم آن روزگار، نمی‌تواند بغض و کینهٔ خویش را به امام‌سجاد (ع) پنهان کند. هم ازاین‌روی زهری فراهم می‌آورد و با خوراندن آن به حضرت زین‌العابدین (ع) نقشهٔ شوم خویش را عملی می‌کند.
زهرا یارمحمد
شهر، یک‌پارچه شور و عزا و غوغاست. همه برای شرکت در مراسم تشییع پیکر پاک پیشوای چهارم، از خانه‌ها بیرون آمده‌اند. انبوهی از اندوه بر چهره‌ها و سینه‌ها سنگینی می‌کند! انگار درودیوار شهر هم، ماتم گرفته‌اند! آسمان، غمگین است و زمین اندوهگین! پیکر مطهر و مقدس امام‌سجاد (ع) را با شُکوه فراوان بر ستیغ دستها به قبرستان بقیع می‌برند و در آن‌جا، به خاک می‌سپارند.
زهرا یارمحمد
هنگامی که امام (ع) دیده از دنیا فرومی‌بندد، شترِ حضرت نزد قبر آن بزرگوار می‌آید، گلو و گردن خود را روی قبر بر زمین می‌مالد، به خاک درمی‌غلتد، می‌نالد و اشک از دیدگانش فرومی‌بارد! ماجرا را به امام‌باقر (ع) می‌گویند. آن حضرت به‌سراغ شتر می‌رود و خطاب به او می‌گوید: «بس است حیوان. برخیز و برو. خداوند تو را مبارک گرداند.» شتر، بلند می‌شود و می‌رود؛ اما طاقت نمی‌آورد و دیگرباره بازمی‌گردد و در کنار مرقد، بر زمین درمی‌غلتد و می‌گرید! باز امام پنجم (ع) به او می‌فرمایند: «برخیز و برو!» می‌رود؛ ولی اندکی بعد، بازمی‌گردد! امام‌باقر (ع) می‌گوید: «برخیز و برو!» اما شتر همچنان خود را در کنار قبر امام‌سجاد (ع) یله کرده است و از جای خود، تکان نمی‌خورَد! امام پنجم (ع) به همراهان خویش می‌گوید: «او را به حال خود واگذارید که در حال وداع است!»
زهرا یارمحمد
آیا درست می‌بینم؟ این همان آقای سبزپوشِ رؤیاهای زیبای من است؟! آیا به گمشده‌ام دست یافته‌ام؟! لحظه‌هایی چند، بی‌هیچ حرکتی برجای می‌مانم. سپس به خود می‌آیم، گامی فرا پیش می‌گذارم و در برابر حسین‌بن‌علی می‌ایستم و چشم به زمین می‌دوزم. همگان در دل گواهی می‌دهند که چشمها و دل و جان من، چه کسی را برگزیده است! چیزی نمی‌گذرد که به شرفِ شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیام‌آورِ آخرین، حضرت محمد مصطفی (ص) نائل می‌شوم و افتخار همسری با حسین (ع) را به‌دست می‌آورم. از این‌که به آرزوی دیرینه‌ام دست یافته‌ام، حق را سپاس می‌گزارم و اشک شوق در دیدگانم گرد می‌آید.
زهرا یارمحمد
اینک، نودوچهار پنج سال از هجرت پیامبر اسلام (ص) گذشته و امام چهارم (ع) نهایت تلاش خویش را کرده است تا به هر وسیله که شده، گوهر آگاهی و آزادگی را به مردم بشناساند، وجدانها را بیدار کند، دلها را صیقل بزند، مسائل دینی را بیان کند، به پاسداری از عدالت و ایمان و بیداری بپردازد، با همهٔ کژی‌ها و کاستی‌ها بستیزد و علیه دشمنان و بداندیشان افشاگری کند... و این‌همه، پلیدان را واداشته است تا با سینه‌ای پُر از کینه، به طرح توطئه‌ای شوم بیندیشند
زهرا یارمحمد
سیدسجاد (ع) با اشاره، مردم را به سکوت فرامی‌خواند، سپس زبان به ستایش خداوند و درود بر پیامبر او می‌گشاید و می‌افزاید: «ای مردم، من علی، فرزند حسین‌بن‌علی‌بن‌ابی‌طالبم. فرزند کسی هستم که اموال‌اش را غارت کردند و خاندانش را به اسارت بردند. من فرزند کسی هستم که وی را در کرانهٔ فرات کشتند! بی آن‌که خونی ریخته باشد یا حقی بر گردن او باشد... . ای مردم، به خداوند یکتا سوگندتان باد که همین شما نبودید که به پدرم نامه‌ها نوشتید و او را به کوفه فراخواندید و چون به‌سوی شما آمد، خونش را ریختید؟ هان! ای مردم! به روز واپسین در پیشگاه عدل الهی چگونه با پیامبر روبه‌رو خواهید شد، آنگاه که به شما بگوید: خاندان مرا کشتید و حرمتم را شکستید! مگر شما از امت من نیستید؟»
زهرا یارمحمد
صدقهٔ پنهانی، خشم خداوند را فرومی‌نشاند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
خداوند، رهایی پرهیزگاران از آنچه خوش نمی‌دارند، [ضمانت کرده است] و روزی‌شان را از آن‌جا که گمان نمی‌برند، نیز ضمانت کرده است. خداوند، خیانتکاران و خودستایان را دوست نمی‌دارد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
بدانید که پیامبر اسلام، امیر مؤمنان، جعفر طیار، حمزه سیدالشهدا همه از مایند. امام‌حسن و امام‌حسین، دو نوهٔ رسول خدا (ص) از مایند و من... من فرزند مکه و منا هستم. فرزند زمزم و صفا. زادهٔ پیامبری که حجرالأسود را با عبای خویش برداشت. فرزند بهترین کسی‌که اِحرام بست، طواف و سعی کرد و حج به‌جای آورد. من فرزند کسی هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصی بُرده شد. فرزند کسی‌که خداوند بزرگ به او وحی فرستاد. من فرزند محمد مصطفی (ص)، فرزند شهید کربلا، فرزند فاطمهٔ زهرا، فرزند خدیجهٔ کبرایم. آری، من فرزند آن بزرگواری هستم که در خون خویشتن شناور شد!
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸

حجم

۴۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۴۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۸,۵۰۰
تومان