بریدههایی از کتاب امام سجاد (ع)
۳٫۸
(۶)
آیا درست میبینم؟ این همان آقای سبزپوشِ رؤیاهای زیبای من است؟! آیا به گمشدهام دست یافتهام؟!
لحظههایی چند، بیهیچ حرکتی برجای میمانم. سپس به خود میآیم، گامی فرا پیش میگذارم و در برابر حسینبنعلی میایستم و چشم به زمین میدوزم. همگان در دل گواهی میدهند که چشمها و دل و جان من، چه کسی را برگزیده است! چیزی نمیگذرد که به شرفِ شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامآورِ آخرین، حضرت محمد مصطفی (ص) نائل میشوم و افتخار همسری با حسین (ع) را بهدست میآورم. از اینکه به آرزوی دیرینهام دست یافتهام، حق را سپاس میگزارم و اشک شوق در دیدگانم گرد میآید.
زهرا یارمحمد
هنگامی که امام (ع) دیده از دنیا فرومیبندد، شترِ حضرت نزد قبر آن بزرگوار میآید، گلو و گردن خود را روی قبر بر زمین میمالد، به خاک درمیغلتد، مینالد و اشک از دیدگانش فرومیبارد! ماجرا را به امامباقر (ع) میگویند. آن حضرت بهسراغ شتر میرود و خطاب به او میگوید: «بس است حیوان. برخیز و برو. خداوند تو را مبارک گرداند.» شتر، بلند میشود و میرود؛ اما طاقت نمیآورد و دیگرباره بازمیگردد و در کنار مرقد، بر زمین درمیغلتد و میگرید! باز امام پنجم (ع) به او میفرمایند: «برخیز و برو!» میرود؛ ولی اندکی بعد، بازمیگردد! امامباقر (ع) میگوید: «برخیز و برو!» اما شتر همچنان خود را در کنار قبر امامسجاد (ع) یله کرده است و از جای خود، تکان نمیخورَد! امام پنجم (ع) به همراهان خویش میگوید: «او را به حال خود واگذارید که در حال وداع است!»
زهرا یارمحمد
سیدسجاد (ع) با اشاره، مردم را به سکوت فرامیخواند، سپس زبان به ستایش خداوند و درود بر پیامبر او میگشاید و میافزاید: «ای مردم، من علی، فرزند حسینبنعلیبنابیطالبم. فرزند کسی هستم که اموالاش را غارت کردند و خاندانش را به اسارت بردند. من فرزند کسی هستم که وی را در کرانهٔ فرات کشتند! بی آنکه خونی ریخته باشد یا حقی بر گردن او باشد... . ای مردم، به خداوند یکتا سوگندتان باد که همین شما نبودید که به پدرم نامهها نوشتید و او را به کوفه فراخواندید و چون بهسوی شما آمد، خونش را ریختید؟
هان! ای مردم! به روز واپسین در پیشگاه عدل الهی چگونه با پیامبر روبهرو خواهید شد، آنگاه که به شما بگوید: خاندان مرا کشتید و حرمتم را شکستید! مگر شما از امت من نیستید؟»
زهرا یارمحمد
روزی بر او نمیگذشت که طی آن یک یا چند بینوا را سیر نکند و شبی فرانمیرسید؛ مگر آنکه خوراکیهایی را در اَنبانی مینهاد و هنگامی که همگان در خانههای خویش، آرام گرفته بودند، آن انبان را بر دوش میگرفت و در شهر بهسراغ نیازمندان میشتافت و آنچه در انبان داشت، در میان ایشان پخش میکرد و این در حالی بود که نه آنان وی را میشناختند و نه از خاندان ما جز من، کسی از این امر، آگاهی داشت! مقصود پدرم از این کار، آن بود که پنهانی و با دستهای خویش صدقه داده باشد؛ زیرا معتقد بود که صدقهٔ پنهانی، خشم خداوند را فرومینشاند.
momen313
بدانید که پیامبر اسلام، امیر مؤمنان، جعفر طیار، حمزه سیدالشهدا همه از مایند. امامحسن و امامحسین، دو نوهٔ رسول خدا (ص) از مایند و من... من فرزند مکه و منا هستم. فرزند زمزم و صفا. زادهٔ پیامبری که حجرالأسود را با عبای خویش برداشت. فرزند بهترین کسیکه اِحرام بست، طواف و سعی کرد و حج بهجای آورد. من فرزند کسی هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصی بُرده شد. فرزند کسیکه خداوند بزرگ به او وحی فرستاد. من فرزند محمد مصطفی (ص)، فرزند شهید کربلا، فرزند فاطمهٔ زهرا، فرزند خدیجهٔ کبرایم. آری، من فرزند آن بزرگواری هستم که در خون خویشتن شناور شد!
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
خداوند، رهایی پرهیزگاران از آنچه خوش نمیدارند، [ضمانت کرده است] و روزیشان را از آنجا که گمان نمیبرند، نیز ضمانت کرده است. خداوند، خیانتکاران و خودستایان را دوست نمیدارد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
صدقهٔ پنهانی، خشم خداوند را فرومینشاند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
حجم
۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۸,۵۰۰
۲,۵۵۰۷۰%
تومان