کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان
معرفی کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان
کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان، نوشته رضا کریممجاور، آنتولوژی داستانکوتاه کردستان ایران از آغاز تا امروز است.
دربارهی کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان
کردستان ایران، یکی از بخشهای وسیع و مهم ایران است. البته کردها در نواحی دیگری به جز خود کردستان نیز ساکن هستند. اما آنچه در اینجا اهمیت دارد، نه کردستان، بلکه نویسندگان بزرگ و هنرمندانی بسیاری است که کردستان تا به حال پرورش داده است. رضا کریممجاور در کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان، آنتولوژی داستانکوتاه کردستان ایران از آغاز تا امروز را بررسی میکند. او تلاش کرده است تا در این جنگ ادبی به موضوعات مختلفی دربارهی داستان و داستاننویسی در کردستان بپردازد. چرا که اوج جنبش ادبیات داستانی کردستان ایران، در سالهای دههی ۱۳۷۰بود که داستاننویسان مدرن و نواندیش ظهور کردند و داستانهایی آفریدند که با داستانهای موفق ادبیات جهان پهلو میزند. بخش بعدی کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان معرفی نویسندگان و داستاننویسان بزرگ کرد است.
کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اکر به تاریخچه و بررسی داستان و داستاننویسی در کردستان علاقه دارید، کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان یک انتخاب عالی برای شما است.
بخشی از کتاب با شهرزاد در شبهای کردستان
تازه به تهران رفته بودیم. مثل همهٔ فقیرانی که سرنوشت، آنها را به محلههای فقیرنشین حاشیهٔ شهر میراند، ما هم در خیابان اسکندری، کوچهٔ صادق هدایت، در پایین محلهٔ سَلسبیل که در حاشیهٔ غربی تهرانِ آنروز واقع شده بود، ساکن شدیم. کوچهٔ صادق هدایت یک کوچهٔ هشتمتری شرقی ـ غربی بود و همهٔ ساکنان آن، بهگونهای باورنکردنی به قهرمانان بیچاره و درماندهٔ داستانهای هدایت میماندند... آدمهایی سادهلوح و سرخورده و سراسیمه و سرگردان و سرکوفتشده و توسریخورده. خیابان اسکندری بهقدری نزدیک بود که هیاهوی آدمها و ماشینها در خانهٔ ما میپیچید. در دوسوی خیابان، مغازههای جورواجوری، از کبابی و ساندویچی گرفته تا بقالی و چقالی و میوهفروشی و سبزیفروشی بهچشم میخورد. با طلوع آفتاب، بوی کباب و جغوربغور و آتوآشغال و لایولجن با همهمهٔ مردم میآمیخت و کوچه و محله را برمیداشت. این هوای آلوده باعث بیماری جسمی و روحی بسیاری از اهالی محل شده بود.
در دوسوی کوچه، چنارهای توسریخوردهای کاشته شده بود که شاخوبرگشان در دود و غبارِ چربوچیل شهر بهسیاهی نشسته بود. هوای محله ازبس کثیف بود، حتی مورها و موشها و مگسها و پشهها هم به آنجا روی نمیآوردند.
حالوهوای محلهٔ ما، بهویژه کوچهٔ صادق هدایت، شباهت شگفتآوری به حالوهوای برخی از داستانهای این نویسندهٔ ریزبین داشت. روح هدایت بر فراز کوچهای که بهنام او نامگذاری شده بود، در پرواز بود. مردم مسخشدهای که در چشم هیچکدامشان برق شادی دیده نمیشد، با سراسیمگی کوچه را میپیمودند و زندگی حقیرانهشان را از سر میگرفتند. هدایت در آغاز داستانکوتاه سگ ولگرد طوری از میدان ورامین سخن میگوید که انگار همین کوچهٔ داستان ما را توصیف میکند. من بخشی از توصیف او را بدون دستکاری در اینجا میآورم:
«چند دکان کوچک نانوایی، قصابی، عطاری، دو قهوهخانه و یک سلمانی که همهٔ آنها برای سدجوع و رفع احتیاجات خیلی ابتدایی زندگی بود، تشکیل میدان ورامین را میداد. میدان و آدمهایش زیر خورشید قهار، نیمسوخته، نیمبریانشده، آرزوی اولین نسیم غروب و سایهٔ شب را میکردند. آدمها، دکانها، درختها و جانوران از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی روی سر آنها سنگینی میکرد و گردوغبار نرمی جلوی آسمان لاجوردی موج میزد که بهواسطهٔ آمدوشد اتوموبیلها پیوسته به غلظت آن میافزود.
یکطرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنهاش پوک و ریخته بود، ولی با سماجت هرچه تمامتر شاخههای کجوکولهٔ نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایهٔ برگهای خاکآلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند که دو پسربچه در آنجا بهآواز رسا، شیربرنج و تخمهکدو میفروختند. آب گلآلود غلیظی از میان جوی جلوی قهوهخانه، بهزحمت خودش را میکشاند و رد میشد.»
حجم
۲۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۲۸ صفحه
حجم
۲۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۲۸ صفحه