
کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
معرفی کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
کتاب الکترونیکی «دیگر نیازی به بادبزن نیست» نوشتهٔ پژمان سرلک و با ویراستاری «مهدیه کوهیکار» توسط نشر «قصه باران» منتشر شده است. این اثر در دستهٔ رمان ایرانی قرار میگیرد و با نگاهی به زندگی روزمره، روابط کاری و شخصی، و دغدغههای انسان معاصر، داستانی چندلایه و گاه سورئال را روایت میکند. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
«دیگر نیازی به بادبزن نیست» در فضایی آشنا اما با روایتی غیرخطی و گاه هذیانی، به زندگی کارمندی به نام «آقای ب» میپردازد. داستان در محیطی اداری و شهری میگذرد و شخصیتها با نامهایی چون «خانم الف»، «آقای ز» و «مرد ششسانتی» معرفی میشوند. روایت، ترکیبی از واقعیت و خیال است و مرز میان این دو را بارها جابهجا میکند. کتاب در دورهای معاصر نوشته شده و دغدغههایی مانند بازنشستگی، روابط انسانی، بیگانگی، و جستوجوی معنا در زندگی روزمره را به تصویر میکشد. نویسنده با استفاده از زبانی خاص و تصاویر ذهنی گاه عجیب، فضای رمان را به سمت طنز تلخ و انتقادی سوق میدهد. این اثر، با ساختاری اپیزودیک و فصلبندیهای کوتاه، تجربهای متفاوت از روایت داستانی ارائه میدهد و خواننده را به تامل دربارهٔ وضعیت انسان در جهان مدرن دعوت میکند.
خلاصه کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با بازنشستگی «آقای ب» آغاز میشود؛ مردی که پس از سالها کار در اداره، ناگهان با خلأ و بیهدفی مواجه میشود. او در مراسم خداحافظی، میان همکاران و شخصیتهایی با ویژگیهای اغراقآمیز و گاه عجیب، احساس بیگانگی میکند. رابطهٔ او با «خانم الف» و «آقای ز» در محور روایت قرار دارد؛ روابطی که میان طنز، دلسوزی و سوءتفاهم در نوسان است. فضای داستان پر از جزئیات روزمره، گفتوگوهای پراکنده و موقعیتهایی است که گاه به مرز هذیان و خیال نزدیک میشوند. «آقای ب» در تلاش برای یافتن معنا، با موقعیتهای عجیب، آدمهایی با رفتارهای غیرمنتظره و حتی اشیایی که شخصیت پیدا میکنند روبهرو میشود. روایت، مدام میان واقعیت و خیال در حرکت است و شخصیتها درگیر دغدغههایی مانند پیری، تنهایی، و تلاش برای حفظ کرامت انسانی هستند. پایان داستان باز است و سرنوشت شخصیتها در ابهام باقی میماند.
چرا باید کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست را خواند؟
این رمان با نگاهی متفاوت به زندگی روزمره و روابط انسانی، تجربهای تازه از روایت داستانی ارائه میدهد. فضای سورئال و طنز تلخ آن، خواننده را به تامل دربارهٔ بیگانگی، گذر زمان و معنای زندگی در جهان معاصر دعوت میکند. شخصیتپردازی خاص و زبان تصویری کتاب، فرصتی برای مواجهه با دغدغههای انسانی از زاویهای غیرمنتظره فراهم میآورد.
خواندن کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر ایرانی، دوستداران روایتهای تجربی و کسانی که به موضوعاتی مانند بیگانگی، بازنشستگی، و جستوجوی معنا در زندگی علاقه دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به طنز تلخ و فضای سورئال علاقهمندند، جذاب خواهد بود.
فهرست کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
- بخش اول: تقاعد روایت آغاز بازنشستگی «آقای ب» و مواجهه او با خلأ و تغییرات زندگی. - بخش دوم: ارتفاع ادامهٔ ماجراهای آقای ب در مهمانیها و روابط کاری، با ورود شخصیتهای جدید و موقعیتهای طنزآمیز. - بخش سوم: دهان روزمرگیها، خاطرات و گفتوگوهای پراکندهٔ آقای ب با همسایهها و همکاران. - بخش چهارم: خانم الف یا آقای ب دوم تمرکز بر رابطهٔ آقای ب با خانم الف و موقعیتهای اداری و شخصی میان آنها. - بخش پنجم: کلاه نارنجی روایت سفرها و جابهجاییهای آقای ب و خانم الف در شهر و مواجهه با آدمها و اشیای عجیب. - بخش ششم: زن بزرگ ورود شخصیت زن بزرگ و تاثیر او بر روند داستان و روابط میان شخصیتها. (کتاب شامل بخشهای بیشتری است که هرکدام به موقعیت یا شخصیت خاصی میپردازد و روایت را به شکل اپیزودیک پیش میبرد.)
بخشی از کتاب دیگر نیازی به بادبزن نیست
«آقای ب ناگهان موردتهاجم قرارگرفت. درحالیکه یکی از پاهایش را روی دیگری انداخته بود و بهسوی دیگری جز آنچه از آن ریزش پدید میآمد آنها را تکان میداد. بیاینکه حرکتی صورت گیرد یا چیزی از سرما حفظشان کند. نگاه میکرد. زیر آب کفشهایش جایی خارج از محلی که قرآن ظاهر شده بود بیرون آمده بودند، در صریب یک سوم. چیزی در بیرون وجود نداشت و اینگونه دفاع بیمعنی مینمود. بیحرکت روی صندلی نشست و به آوای دوردست موسیقی گوش سپرد. رقص اندیشمندانهٔ چند مستخدم. سخنرانی کوتاهی صورت گرفت و درمیان آن، مهمانها فرصت یافتند چیزی بنوشند. احساس کرد انگشتانش درحال خرد شدناند. چوب بریدهشده از درخت بدون نام مانند گرهی که به رگهای بستهشده در سفید سرش پدید آمده بودند، او را به سمت پایین میکشید و این تمام چیزی بود که آقای ب آن را میفهمید. چوب صندلی بیش از حد سفت بود. بنابراین صبر کرد تا آهنگ دیگری پخش شود. مانند موجی از مه. کشیده شد. درنگ دستانش را شست. هنگام پایین آمدن از تخت و همراه با کارتی که آن را از طریق پست هوایی دریافت کرده بود، گفت شبیه این است که در اتاقی ایستاده باشد و دیوارها هر لحظه نزدیک و پیش آیند، چیزی میان تمام آنها و بعد میگویند برود بهدرک.»
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۱۴ صفحه