کتاب آغوش تنهایی
معرفی کتاب آغوش تنهایی
کتاب آغوش تنهایی نوشته آذین وندادی (یوسفی) داستان عشق پاک و بیریای دختری به نام رها به پسری به نام کامران است. عشقی که زندگی را در کام خودش میکشد و یادگاری تلخ به جا میگذارد...
درباره کتاب آغوش تنهایی
آغوش تنهایی داستانی عاشقانه است. رها، که دل به عشق کامران داده است، روزها و شبهایش را با خیال او سپری میکند. اما خانواده و اول از همه برادرش با ازدواج دخترشان با او مخالفند. آنها کامران را پسری میبینند که تربیتی متفاوت دارد و ارزشهای خانوادگی خانواده رها برای او، ضد ارزش حساب میشوند. رها در عشق کامران میسوزد. او کور شده است و به جز رسیدن به کامران و چشیدن طعم خوشبختی با او، چیز دیگری نمیخواهد..
کتاب آغوش تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای عاشقانه ایرانی لذت میبرید شما را به خواندن کتاب آغوش تنهایی دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب آغوش تنهایی
با شنيدن حرفهايی كه قصر آرزوهايم را به ويرانی میكشيد، نفسم بند آمد و اشكهايم جاری شد. رُهام با ديدن اشكهايی كه در نهايت خاموشی و سكوت روی دستهايم میچكيد، به طرفم آمد و صورتم را بين دستهايش گرفت و گفت: «اين اشكها میخوان بهم چی بگن، رَها! يعنی من اشتباه میكنم، يعنی انقدر اسير اين مرداب متعفن شدی كه با اينكه میدونی چه سرانجامی انتظارترو میكشه ولی باز هم میخوای خودترو توی اون غرق كنی؟!»
سرم را به آرامی در بين دستانش تكان دادم و گفتم: «با اينكه مطمئنم حرفهات درسته اما نمیتونم فراموشش كنم.»
«ببين، رَها! تو هيچ آينده مشتركی با اون نداری و نخواهی داشت. تو انقدر پاك و بیآلايشی كه حتی ذرهای توجه از طرفت براش زياده، چه برسه به اينكه بخوای وجودترو بهش تقديم كنی. تو چطور میخوای همه عمرترو با يه مطرب كوچه و بازار سر كنی، كسی كه همه شبها و لحظههای شادشرو با غيراز تو تقسيم میكنه!»
رُهام با گفتن اين حرفها و شايد هم تصور آيندهای كه او به وضوح میديد و من با اصرار اشكهای مداومم نمیخواستم ببينم، سرش را بين دستانش فشرد، از جا بلند شد و طول اتاقم را چند بار پيمود و گفت: «ببين، رَها! من گفتنيهارو گفتم، با اينكه مطمئن نيستم با گوشهات شنيده باشی اما دلم میخواد چند روزی با خودت خلوت كنی و خوب به حرفهای من و آيندهای كه برات مجسم كردم فكر كنی، اگه باز هم جوابت مثبت بود میشينيم و در موردش صحبت میكنيم.»
به طرف در اتاقم میرفت، ايستاد و گفت: «در ضمن يه چيز ديگه مونده كه بايد بهت بگم و اونم اينكه تو با قبول پيشنهاد كامران بايد از همه اعتقادات و تعصباتی كه باهاش بزرگ شدی دست بكشی و عروسك بزم شبانه اون و دوستهای مثل خودش بشی.» و به سرعت در اتاق را پشت سرش بست.
با رسيدن به كامران و به دست آوردنش بقيه چيزها برايم مهم نبود، چون آنوقتها معتقد بودم كه برای به دست آوردن چيزهای باارزش گاهی لازم است چيزهای كهنه و قديمی و پوسيده را از دست داد.
چند روزی به سكوت و خاموشی گذشت، سكوتی كه من با عقل نورس خود به رضايت خانواده تعبير میكردم و از شادی در پوستم نمیگنجيدم. شبها و روزهايم در رؤياهای بیپايان كامران و عشقش میگذشت و من در آستان آن عشق به ظاهر پاك، سجده شكر و سپاس به جا میآوردم. مهلت چند روزهام به يك هفته كشيده شد و من به گمان كوتاه آمدن رُهام تقريبآ همه كارها را تمام شده میديدم...
حجم
۳۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۳۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه