کتاب دنیا بدون تو
معرفی کتاب دنیا بدون تو
دنیا بدون تو رمانی عاشقانه از ژیل سانتوپولو نویسنده اهل کلمبیا است. این اثر اولین رمان خانم ژیل سانتوپولو به شمار میرود که برای مخاطب بزرگسال به رشتهٔ تحریر درآمده است. سانتوپولو پیش از نگارش این رمان، مجموعه کتابهای موفقی را برای نوجوانان و کودکان نوشته بود.
درباره کتاب دنیا بدن تو
رمان دنیا بدون تو در اردیبهشت ماه ۱۳۹۶ در آمریکا منتشر و بلافاصله به چندین زبان دیگر ترجمه و در کشورهایی مانند نروژ، سوئد، آلمان، جمهوری چک، برزیل، اسپانیا، پرتقال، اسلواکی، هلند، مجارستان، بریتانیا، ایتالیا، فرانسه و چندین کشور دیگر منتشر گردید. داستان بنیادین رمان، حول محور عشق و انتخاب شکل میگیرد. قهرمان اصلی داستان درگیر عشقی میشود که او را مجبور میکند به انتخابهایی دست بزند که ممکن است لزوماً مطلوب او نباشند. به قول نویسندهٔ آمریکایی، خانم کارولین لیویت، چه چیزی میتواند خانمانبراندازتر از عشق باشد؟
در رمان دنیا بدون تو، سیزده سال از زندگی قهرمان داستان، لوسی کارتر به زبانی شیوا و دوستداشتنی روایت میشود. لوسی کارتر مثل میلیونها انسان دیگری که در این دنیا زندگی میکنند، فراز و نشیبهایی را در زندگی تجربه میکند که داستان این رمان را میسازند. آنچه این رمان را از روایتهای ساده و همیشگی که به صورت روزمره در اطرافمان میبینیم متمایز میکند، چیزی نیست جز نحوهٔ روبرو شدن لوسی و سایر قهرمانان داستان با مفهوم «انتخاب».
سانتوپولو معتقد است این رمان، قصیدهای است نفسگیر پیرامون اینکه حاضریم برای رسیدن به رویاهایمان تا کجا پیشروی و چه چیزهایی را بر سر راه عشقی که قرار است پایان غافلگیرکننده و پراحساسی داشته باشد، قربانی کنیم.
خواندن کتاب دنیا بدون تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی به ویژه رمانهای عاشقانه
درباره ژیل سانتوپولو
ژیل سانتوپولو، مدرک کارشناسی خود را در ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا و کارشناسی ارشد خود را در نویسندگی از دانشکدهٔ هنرهای زیبایی ورمونت دریافت کرد. او نویسندهٔ سه سری کتاب موفق برای کودکان و بزرگسالان بوده است و همینطور به عنوان مدیر ویراستاری در انتشارات فیلومل به عنوان یکی از زیر مجموعههای انتشارات پنگوئن فعالیت داشته است. ژیل به عنوان استاد حقالتدریسی دانشکدهٔ کارشناسی ارشد هنرهای زیبایی دانشگاه نیواسکول به نقاط مختلف دنیا سفر کرده و در مورد نویسندگی سخنرانی میکند. او ساکن نیویورک است.
بخشی از کتاب دنیا بدون تو
هیچوقت یادم نمیرود در حال ترک سالن فلسفه چه حرفهایی با هم زدیم. هرچند حرفهایمان اصلاً خاص و عجیب نبودند، ولی به وضوح در حافظه و خاطرهٔ من از آن روز، حک شدهاند. پلهها را با هم پایین رفتیم. نه دقیقاً با هم، بلکه به دنبال هم. هوا صاف و آسمان آبی بود. اما همه چیز عوض شده بود و ما هنوز نمیدانستیم.
کسانی که اطراف ما حضور داشتند، همگی با هم مشغول گفتگو بودند:
«برجهای دوقلو فروریختن!»
«مدرسه تعطیله!»
«میخوام برم خون بدم. میدونی کجا میشه خون داد؟»
من رو به تو گفتم: «چه خبر شده؟»
تو به خوابگاهت اشاره کردی و گفتی: «من توی محوطهٔ شرقی زندگی میکنم. بیا بریم ببینیم چی شده. تو باید لوسی۶ باشی درسته؟ کجا ساکنی؟»
من گفتم: «هوگن۷ ساکنم و ضمناً درسته اسمم لوسیه.»
تو دستت را دراز کردی و گفتی: «از دیدنت خوشبختم لوسی، منم گابریل هستم.» در همان حین با تو دست دادم و نگاهت کردم. چال گونهات برگشته بود. چشمانت آبی و روشن بود. آنجا اولین باری بود که به خودم گفتم: «چه خوشکله!»
به سوییت شما رفتیم و با هماتاقیهایت، آدام۸، اسکات۹ و جاستین۱۰مشغول تماشای تلویزیون شدیم. در تصاویر تلویزیون، آدمهایی را میشد دید که خودشان را از ساختمان، پایین میانداختند. تودههای سیاهِ آوار، سیگنالهایی از دود به آسمان میفرستادند و برجهای دوقلو در حال فروریختن بودند. بدن ما از شدت فاجعه، کرخت شده بود. به تلویزیون زل زده بودیم و نمیتوانستیم آنچه میدیدیم را باور کنیم. این حقیقت که همهٔ این اتفاقات در شهر ما و فقط ده کیلومتر دورتر از ما در حال رخ دادن بود و این بلاها داشت بر سر مردم واقعی میآمد، هنوز برایمان باورکردنی نبود. حداقل برای من نبود. برایم خیلی خیلی دور از ذهن بود.
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۳۰۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
من تا صفحه ی ۴۲۷ خوندم. تا همینجاشم کلی طاقت آوردم و خوندم تا ببینم تهش چی میشه ولی از اینجا نتونستم ادامه بدم. خیلی رمان بدی بود. مطمئنم یا نویسنده تجربه ی زندگی مشترک نداشته یا خیلی رویایی نوشته. زندگی
داستانی فوقالعاده زیبا و واقعا احساسی که ذهن آدمو درگیر میکنه و اشک آدمو درمیاره😢از دستش ندید این رمان واسه من مثل کتابهای کالین هوور بود💔❤
حرفهایی برای گفتن داشت در باب عشق و انتخاب و پیامدهای هر انتخاب. ولی در کل بعد از خواندن کتاب حس خوبی نداشتم . چهره زشت خیانت به هرشکلی باشه با عشق تطهیر نمیشه.
سبک نگارش داستان خیلی پایین بود طوری که انگار واقعا دفتر خاطرات یک آدم عادی رو میخونی ،ضمن اینکه به نظرم خود داستان هم به خاطر اینکه خیانت رو عشق پاک تعبیر میکنه اصلا جالب نیست. کلا عشقش به نظرم هوسی
آدم احساساتی نیستم، اما موقع خوندن بخش های آخر کتاب بغض گلوم رو گرفته بود. اگه دنبال یه رمان عاشقانه خوب هستید شدیدا پیش نهاد میشه
یک داستان عاشقانه تلخ
خیلی بااحساس و خوب بود❤
صد در صد توصیه میکنم. واقعا عالی بود. عالی عالی عالی