دانلود و خرید کتاب بیداد سکوت محمد درودگری

معرفی کتاب بیداد سکوت

در کتاب بیداد سکوت، داستان‌هایی از نویسنگان علی عبداللهی، ملیحه بهارلو، مهام میقانی، مجید قدیانی، فرزاد فروتنی، حمیدرضا شکاری، محمد درودگری، شایان حسین نژاد، مازیار عبایی، پوریا اخواص، علی معدنی پور، سام منصف، رضا رستمی، زهرا پاریزی، نجمه حسینیان، هانیه علی اصغری، هستی قاپچی، ندا هاشمی، پویا گویا، داود فرقانی، صبا فرقانی، سید حسین یحیوی، آرش معدنی پور درباره استاد محمدرضا شجریان می‌خوانید. 

درباره کتاب بیداد سکوت. در این کتاب نویسنده‌های گوناگون از خاطراتشان با ترانه‌ها و آوازهای استاد محمدرضا شجریان در قالبی داستانی می‌گویند، از این که چگونه با او آشنا شدند، کجا اولین آوازش به دلشان نشست، با کدام آواز و تصنیفش خاطره دارند و چه حس و حال‌هایی را از نوهای او گرفتند. 

خواندن کتاب بیداد سکوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان کوتاه و  دوست‌داران خسرو اواز ایران، محمدرضا شجریان

 بخشی از کتاب بیداد سکوت

بابا به‌شدت مخالف موسیقی بود و تا صدای آن را از اتاق‌مان می‌شنید کمربندبه‌دست ظاهر می‌شد. ما هم همیشه از نبودَش استفاده می‌کردیم و به موسیقی‌های مورد علاقه‌مان گوش می‌کردیم. آن روز هم که بابا نبود، کاست جان عشاق را در دستگاه گذاشته بودم که شجریان می‌خواند:

"دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود، تا کجا باز دل غم‌زده‌ای سوخته بود"

تا به خودم آمدم دیدم بابا کمربندش را مثل گرز رستم توی هوا می‌چرخانَد و به سمت من می‌آید. معلوم نبود بابا از کجا سر رسیده بود و از آن بدتر این‌که شجریان از کجا رخسارِ برافروختهٔ او را دیده بود. تا خواستم پا به فرار بگذارم:

"رسم عاشق‌کشی و شیوهٔ شهرآشوبی، جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود"

اگر پیش‌بینی استاد درست از آب درمی‌آمد بابا حتماً قصد جانم را کرده بود. آن‌هم فقط برای موسیقی؟

"جان عشاق سپندِ رخ خود می‌دانست، وآتشِ چهره بدین‌کار برافروخته بود"

دیگر داشتم مطمئن می‌شدم که استاد دارد از گوشه‌ای کتک‌خوردنِ من را تماشا می‌کند. مثل این‌که بابا تا اسفندِ وجودم را دود نمی‌کرد بی‌خیال نمی‌شد. فریاد می‌زد که: "بازم صدا رو زیاد کردی؟ بگیرمت کُشتمت..."

"گرچه می‌گفت که زارت بکُشم می‌دیدم، که نهانش نظری با من دل‌سوخته بود"

این را که خواند دست‌وپایم شل شد و نفس راحتی کشیدم. با خودم گفتم حالا که همهٔ پیش‌بینی‌هایش درست از آب درآمده حتماً این یکی هم درست است و در نهانِ بابا نظری با منِ دل‌سوخته هست. اصلاً خامِ همین حرف‌ها شدم که ایستادم. تازه آن‌جا بود که کمربند همچون آرشهٔ ویولن روی بدنم نواخته شد؛ آن هم با چه آهنگ دل‌نشینی.

بالاخره بعد از آن‌همه کتک‌خوردن بود که فهمیدم همهٔ پیش‌بینی‌ها هم درست از آب درنمی‌آیند، چون در انتها خواند:

"کفر زلفش رهِ دین می‌زد و آن سنگین‌دل، در پی‌اش مشعلی از چهره برافروخته بود"


Amirmahdi
۱۴۰۱/۰۱/۰۹

خیلی جالبه اگه به استاد شجریان علاقه دارید بخونید

pedram
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

من چون نخریدم همه رو منفی زدا اما میخواستم بگم اگراین کتاب در این ایام رایگان شوو خیلی بهتر است چون ایشان تازه فوت کرده اند . با سپاس

"... که من بیزارم از دیدار این خون‌بارِ ناهنجار..."
maryam_z
درِ اتاق را که باز کرد نغمهٔ غم‌انگیزی در فضای خانه پیچیده بود. کسی با سوزوگداز چیزهای نامفهومی را، گاهی زمزمه و گاهی فریاد می‌کرد. مادر با آرامشِ همیشه‌گی، زمزمه‌کنان مشغول جمع‌کردن ظرف‌های مهمانی بود. از پشت دست‌هایش را دورِ کمرِ مادر حلقه کرد. مادر سر برگرداند. به پهنای صورت اشک می‌ریخت. - مامان، تو می‌فهمی چی می‌خونه؟ - چیز مهمی نیست مامان‌جان. - می‌شه معنی‌ش رو برای من بگی؟ - بزرگ که شدی... ادامهٔ حرف را خورد. اولین‌بار بود که نادان‌ماندنِ دخترکش را آرزو می‌کرد.
maryam_z
ماندیم در ترافیک. شاکی شدم. گفتم: "چه خبره این‌جا این وقتِ شب؟" با پشت انگشتش نوار کاست را گذاشت داخل پخش‌صوت ماشین. با چشم به پخش‌صوت اشاره کرد و گفت: "کنسرت داره؛ با پسرش. به یاد زلزلهٔ بم." پشت صدای خش‌خشِ پخش‌صوت می‌شد شنید: "لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد..." شیشه را پایین دادم. سیگار در دست؛ گوشم با آهنگ بود و چشمم به ترافیک.
maryam_z
دخترکِ بیست‌وسه‌سالهٔ آن سال‌ها شبیخون بلا چه می‌فهمید؟ برای اولین‌بار در کنسرت هفتهٔ پیش همنوا با بم این عبارت با تکانه‌های جانانه‌ای بر جانش نشسته بود و همهٔ آن روزها ورد زبانش شده بود. روزهایی که ضبط صوتِ خبرنگاری‌اش و نوارهای چسب‌خوردهٔ مرضیه گوشهٔ میز کارش نهایتِ دل‌خوشی‌اش بود و نجاتِ دنیا، غایت آرزوی‌اش. دخترکِ سی‌وشش‌سالهٔ این سال‌ها، صبح امروز در حال شستن ظرف‌های به‌جامانده از شب پیش، به خود که آمد داشت زیر لب زمزمه می‌کرد: "بس که شُستیم به خونابِ جگر جامهٔ جان..." ادامه‌اش را به یاد نیاورد... رهایش کرد. قبل از خروج از خانه گوشهٔ کاغذ یادداشت روی یخچال، بالای فهرستِ خرید خانه نوشت: سال‌هاست بم شده‌ایم استاد... برخیز و هم‌نوا با ما بخوان... با ما لرزیدگانِ دستِ روزگار... هوشنگ ابتهاج
maryam_z
گفت: دلت واسه این‌جا هم تنگ نمی‌شه؟ واسه این سَروها... باریکه‌راه‌ها... نیمکت‌ها... واسه این دکه و چایی‌هاش و آهنگ‌های بی‌موقع و بدموقعش... گفت: مثل همین الان که بدترین آهنگ رو انتخاب کرده... گفت: اگه تو این موقعیت به‌جای بیداد چی پخش می‌کرد خوب بود؟ گفت: هرچی... هرچی به‌جز این... ازت خواهش کردم که با کلمه‌ها بازی نکنی... گفت: باشه... باشه... آروم باش لطفاً... گفت: بهم نگو آروم باش... من آروم‌ام... گفت: باشه... دیگه حرفی نمی‌زنم... سنتورِ مشکاتیان که تموم بشه می‌رم... گفت: آوازِ شجریان که تموم شد برو...
Behzad Ezzati
- می‌شه معنی‌ش رو برای من بگی؟ - بزرگ که شدی... ادامهٔ حرف را خورد. اولین‌بار بود که نادان‌ماندنِ دخترکش را آرزو می‌کرد. - برو تو اتاقت با موشی بازی کن... - موشی هم رفته مامان... فضای خانه را بیداد برداشته بود.
Behzad Ezzati
مادر گفت:‌ حالا چه فرقی داره؟ اسم اسمه دیگه. مهم اینه که از "میم" نوشتید. فامیل؟ گفتم: موسوی. مادر گفت: مشکاتیان. پدر تاملی کرد و گفت: شجریان! من پِقی زدم زیر خنده. مادر جلوی خنده‌اش را گرفت. پدر، که اشک در چشمانش جمع شده بود، چیزی نگفت.
Behzad Ezzati

حجم

۴۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۰ صفحه

حجم

۴۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۰ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان