کتاب در روزهای آخر اسفند
معرفی کتاب در روزهای آخر اسفند
کتاب در روزهای آخر اسفند، داستانهایی برای نوروز مجموعهی داستانهای کوتاه از نویسندگان مختلف ایرانی است. در روزهای آخر اسفند، حال و هوای زیبای روزهای پایانی سال را در قالب داستانهایی دلنشین و خواندنی به شما هدیه میدهد.
دربارهی کتاب در روزهای آخر اسفند
کتاب در روزهای آخر اسفند، داستانهایی برای نوروز است. اما داستانهایی که خواندنشان میتواند هرلحظه لبخند را به لبتان بیاورد. لبخندی از سر ذوق و لذت آشنایی با قلم نویسندگان مختلف. در کتاب در روزهای آخر اسفند، نویسندگان مختلفی مانند احمد پوری، سیدعلی میرفتاح، ملیحه بهارلو، علی کرمی، مصطفی مهریزی، مرجان عالیشاهی، محمد درودگری، شایان حسین نژاد، امیر معدنی پور، هانیه علی اصغری، مهیار قوچانی، مجیدقدیانی، علی معدنی پور، فاطمه زمانی، هستی قاپچی، آرش معدنی پور، داستانهایی زیبا نوشتهاند.
داستانهای کتاب در روزهای آخر اسفند هر کدام حال و هوایی خاص دارند. شما را به دنیای خاص نویسنده دعوت میکنند و با پایان خواندن آن حس میکنید روح جدیدی در وجودتان دمیده شده است. روحی از جنس داستان و از جنس حال و هوایی که در روزهای آخر اسفند جریان دارد.
کتاب در روزهای آخر اسفند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، کتاب در روزهای آخر اسفند را بخوانید. اگر دوست دارید با نویسندگان مختلف آشنا شوید، کتاب در روزهای آخر اسفند یکی از بهترین گزینههایتان برای اینکار است.
بخشی از کتاب در روزهای آخر اسفند
یادت که هست. تو میگفتی این عکس را در پاریس گرفته است. نمیدانم چرا این روزها همهاش فکر اینجور آدمها را میکنم. آنروز تصور میکردم که پس از سالها سفیدکردن مو در اینجا برگشتهام تهران و کتابفروشی باز کردهام و بچهها اسمم را گذاشتهاند مسترحبیب و منتظرند عکسِ با کراواتم را در آن تکهکاغذ مستطیلی بر در مغازهٔ بستهام ببینند.
فکر نمیکردم اینهمه ذوقوشوق آمدن به اینجا آنقدر زود بخوابد. پیش یک ایرانی که دوست سالهای دور خانوادهیمان است و اینجا پیتزافروشی دارد کار میکنم و شبها هم در مغازه میخوابم. فعلا جُرئت معرفی و تقاضای پناهندگی پیدا نکردهام. مامان فکر میکند از همان چهارماه پیش که یونان بودم مستقیما آمدهام انگلیس و الان هم وضعم خوب است. هفتهٔ پیش، دوشنبه که روز تحویل سال خودمان بود به دلم صابون زده بودم که کارفرما دعوتم میکند تحویل را با خانوادهٔ ایرانیاش باشم؛ اما این کار را نکرد. سفرهٔ کوچکی جور کردم. دوسهتا سین رویش چیدم. به هفتتا نرسید. مامان زنگ زد. همه جمع بودند. داییبزرگهام و بچههایش هم تحویل را خانهٔ ما بودند. صدای تلویزیون میآمد. گفتم من هم با دیگر دوستان سفرهٔ مُفصل چیدهایم و منتظر ساعتِ تحویل هستیم. خواهرم افسانه پیله کرده بود که سمنو از کجا گیر آوردهایم؟ چیزهایی بافتم و تحویلش دادم. آخرسر گفت خوش بهحالت. به تو بیشتر از ما خوش میگذرد. گوشی را که گذاشتند این در لعنتی مغازه را کیپ کردم که سرمای موذی تو نیاید. این مصرعِ اخوان آمد به ذهنم:'عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم...' هرکاری کردم نتوانستم بقیهاش را به یاد بیاورم.
حجم
۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بدی نبود خوب بود ولی نمیدونم اکثرا خوششون میاد یا نه .. نظر دادن درباره اش سخته