کتاب بالماسکهی دزدان
معرفی کتاب بالماسکهی دزدان
کتاب بالماسکهی دزدان، نوشتهی ژان آنوی، یک نمایشنامهی جذاب کمدی با رگههایی از فانتزی است. بالماسکهی دزدان داستان سه دزد است که برای شرکت در جشنی وارد خانهی میزبان میشوند اما او دزدان را شناسایی میکند.
خواندن بالماسکهی دزدان با ترجمهی زیبای فهیمه موسوی و سعیده شکوری به تجربیات دلنشین شما تبدیل میشود.
دربارهی کتاب بالماسکهی دزدان
بالماسکهی دزدان، یک نمایشنامه کمدی عالی است که میتوان رگههایی از فانتزی را هم در آن دید. داستان دربارهی سه دزد است که برای اینکه در جشنی شرکت کنند، وارد خانهی خانوادهی ثروتمندی میشوند. اما اتفاقاتی میافتد و باعث میشود خانم خانه این سه نفر را شناسایی کند. در نمایشنامه بالماسکهی دزدان دو نوع شخصیت وجود دارد: «عروسک های خمیه شب بازی» که انسان هایی هستند غالیا قدیمی، مضحک، مردد و متناقض و «عاشق ها» که اغلب جوانان صادقی هستند که به عشقشان باور دارند ...
ژان آنوی برای نوشتن بالماسکهی دزدان خود را به دست خبالات و فانتزی سپرده است. نتیجهی کار نمایشنامهای عالی و بیننقص از آب درآمده است.
کتاب بالماسکهی دزدان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از دوستداران مطالعهی نمایشنامه هستید، حتما از خواندن نمایشنامه بالماسکهی دزدان لذت میبرید.
دربارهی ژان آنوی
ژان آنوی با نام کامل ژان ماری لوسیَن پیِر آنوی در ۲۳ ژوئن ۱۹۱۰ در بوردو، یکی از شهرهای فرانسه به دنیا آمد. آنوی مدت کوتاهی در دانشگاه سوربن در رشته حقوق تحصیل کرد و بعد از دو سال کار در آژانس تبلیغاتی با نویسندگانی چون ژاک پرهور، و ژان اورانش، توانست بهعنوان منشی نزد کارگردان و بازیگر فرانسوی، لویی ژووه، در تئاتر شانزلیزه مشغولبهکار شود. علاقهی او به تئاتر از همانجا دوباره شدت گرفت و بعد از آن بود که زندگی خود را وقف نویسندگی و تئاتر کرد.
در سال ۱۹۳۱ با مونل ولانتن، هنرپیشهٔ فرانسوی، ازدواج کرد که در چندین اثر انوی، از جمله در نقش آنتیگون، ظاهر شد. بعدها فرزند آنها، کاترین، نیز در نمایش سسیل یا مکتب پدرها بازی کرد. از میان آثار ژان آنوی میتوان به آنتیگون، بالماسکهی دزدان، والس گاوبازان، نانوا، زن نانوا و شاگرد نانوا و بکت اشاره کرد. ژان آنوی را موفقترین نمایشنامهنویس اروپا بعد از جنگ میدانند. سرانجام ژان آنوی در ۷ اکتبر ۱۹۸۷ در لوزان سوئیس از دنیا رفت.
جملاتی از کتاب بالماسکهی دزدان
هکتور: (گیج) مراقب باش، برای ما کف میزنن.
اوا: (از خنده رودهبر میشود) البته که نه، واسه ارکستره! همینه که از شما خیلی خوشم میآد.
هکتور: (که ناخودآگاه سبیلها و کلاهگیس خود را لمس میکند) از چی من خوشتون میآد؟
اوا: همهچیز. (روزبهخیر کوتاهی به او میگوید) اینجا نمونیم، خطرناکه. خداحافظ تا امشب ساعت هشت، بار فونیکس. بهخصوص اگه منو با عمهام ببینین نمیشناسین.
هکتور: (ملول) بازم دستتونو به من بدین.
اوا: مراقب باشین، لرد ادگار، دوست قدیمی عمهام، داره جلوی دکهٔ موسیقی روزنامه میخونه. ما رو میبینه.
دستش را دراز میکند، ولی خودش را بهسمتی برمیگرداند که لرد ادگار را زیر نظر داشته باشد.
هکتور: (شیفته) میخوام دستتونو بو کنم.
روی دست او خم میشود ولی مخفیانه ذرهبین مخصوص جواهرفروشها را از جیبش بیرون آورده و از آن برای بررسی انگشترها از نزدیک استفاده میکند. اوا دستش را کشید بدون اینکه چیزی ببیند.
اوا: تا امشب. (دور میشود)
هکتور: (بیحس و حال) عشق من... (دوباره به پایین صحنه میرود، ابزارش را سر جایش میگذارد و با صدای سردی زمزمه میکند) دویستهزار تا. بدلی نیست.
حجم
۵۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه