کتاب کلاه قرمزیها
معرفی کتاب کلاه قرمزیها
کلاه قرمزیها نوشته زهره علیعسگری روایتی است از آزاده (اسیر جنگ تحمیلی) عبدالکریم کریمپور.
درباره کتاب کلاه قرمزیها
کلاهقرمزیها خاطرات بدون اغراق و صادقانه شیخ عبدالکریم کریمپور آزادهای روحانی از اهالی نجفآباد اصفهان به قلم خود اوست.
این اثر یک کتاب با مضامین بلند دفاع مقدسی است. خاطرات یک جوان طلبهٔ اسیر که بخشی از بهترین سالهای زندگیاش را در اسارت دشمن بوده.
نوجوانی عبدالکریم مصادف با اوج انقلاب بود پس از آن هم توانست مانند بسیاری از جوانان دیگر ا دستکاری شناسنامهاش خود را به اردوگاههای آموزشی بسیج برساند تا در خیل عاشقان دفاع مقدس حضور داشته باشد. اوایل دی سال ۱۳۵۹ چندین بار به مناطق جنگی اعزام شد و در چند عملیات نیز حضور داشت. سرانجام این طلبه شجاع در شهریور ۱۳۶۴ طی «عملیات قادر» به اسارت نیروهای دشمن درآمد و پنج سال از بهترین لحظههای عمر خود را در اردوگاههای ۶، ۷ و ۹ رمادی و اردوگاه ۱۷ تکریت (صلاحالدین) سپری کرد.فعالیتهای مذهبی و فرهنگی شیخ عبدالکریم و نیز جسارت او در اعتراض به اوضاع اردوگاهها و رفتار نگهبانان، همواره موجب آزار دشمن بعثی بود. این امر موجب شد تا او نیز در این مسیر مانند دیگر آزادگان شجاع، تاوانهای سخت و سنگینی بپردازد.
آنچه در خاطرات این آزاده مورد توجه است، حرفهای صریح و خوابهای صادقانهای است که شاید در وهله اول باورپذیری آنها کمی دشوار به نظر برسد، اما گفتههای شیخ عبدالکریم کریمپور از اسارت و خوابهایی که تعبیر میشد بهگونهای مورد تأیید دیگر آزادگان هماردوگاهی قرار دارد که صدق روایت او را تایید میکند.
خواندن کتاب کلاهقرمزیها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و خاطرات آزادگان جنگ تحمیلی
جملاتی از کتاب کلاهقرمزیها
پیش از این، از اسیر شدن خیلی میترسیدم و توان شنیدن خاطرات اسارت بچهها را نداشتم ولی در لحظهٔ اسارت، بی هیچ ترس و دلهره و با آرامشی که برای خودم هم عجیب بود از لای علفها بیرون آمدم. همانموقع، چهار عراقی را دیدم که با چشمهای از حدقه بیرون زده، سلاحهایشان را به طرف ما گرفته بودند و در فاصلهٔ کمی، این پا و آن پا میکردند. عراقیها پخش شدند و دور ما را گرفتند. رمضان که گویا صحنه را از لای علفها میدید فریاد زد: «من نمیخوام اسیر شم!» ولی چارهای نداشت. وقتی هم که بیرون آمد، با عصبانیت سنگی به طرف عراقیها پرتاب کرد. کار خطرناکی بود. سنگ مثل یک نارنجک به طرف آنها رفت. میتوانستند با احتمال اینکه نارنجک است همهٔ ما را بکشند ولی فقط یک رگبار جلوی پایمان گرفتند. بالأخره نفر چهارم هم که اصغر کاظمی بود از لای علفها بیرون آمد. همینموقع، سگ که قلادهاش دست یک عراقی بود و بدجوری تقلّا میکرد، از پارس کردن افتاد ولی همچنان بیقراری میکرد تا خودش را برساند و ما را از هم بدرد.
خیلی سریع همه چیز آرام شد. یک عراقی، سگ را ساکت کرد و برد. ما چهار نفر هم ایستادیم و در سکوت، گاهی به هم نگاه میکردیم و گاهی به عراقیها که هنوز سلاحهایشان را به سمت ما گرفته بودند و معلوم بود قصد شلیک ندارند.
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
نظرات کاربران
درود بر شما با این که روحانی بوده ولی با صداقت بیان کرده امیدوارم که در سلامتی باشید و طرف حق فراموش نشه