دانلود و خرید کتاب زندان موصل علی‌اصغر رباط‌جزی
تصویر جلد کتاب زندان موصل

کتاب زندان موصل

معرفی کتاب زندان موصل

کتاب زندان موصل نوشته جواد کامور بخشایش، مجموعه خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی علی‌اصغر رباط‌جزی است. کتاب زندان موصل خواننده را با حقایقی آشنا می‌کند که احتمالا هیچ اطلاعی از آن ندارد.

درباره کتاب زندان موصل

اسارت و آزادگی بخشی از تاریخ پر فراز و فرود و البته ارزشمند دفاع مقدس است؛ بخشی که هنوز تاریخ آن به دلیل شرایط خاصش به درستی از تاریکی و ابهام بیرون نیامده است و تکیه این تاریخ بیشتر بر روایت راویانی است که خود دیروز دوره‌ای طلایی از عمرشان را در اسارت بوده‌اند و امروز به عنوان گنجینه‌ای ارزشمند برای ثبت دقیق و درست تاریخچه اسارت و آزادگی به شمار می‌روند.

ادبیات اردوگاهی یا اسارتگاهی مرهون اسراست و جهانی شدن آن نیز همواره به روایت آن‌ها از لایه‌های زیرین اسارت و اردوگاه و اسارتگاه و رخدادهای ریز و درشت و تلخ و شیرین آن و در ادامه پوشاندن لباس فاخر ادبیات به تن این خاطره‌ها از سوی نویسندگان وابسته است. کتاب زندان موصل یکی از این آثار است که ما را با دنیایی که هرگز نمی‌بینیم آشنا می‌کند.

کتاب پیش رو خاطرات آزاده‌ای است به نام علی‌اصغر رباط‌جزی از بیش از هشت سال اسارتش در اردوگاه‌های عراق و پنجره تازه‌ای است برای خواننده از دنیای اسارت و اردوگاه.

شاید بتوان این اثر را شرح سفر رباط‌جزی دانست؛ سفری که نه به دلخواه او بلکه به خواست تقدیر برایش رقم خورد و او مسیر رباط تا فرات را پیمود و اینک خاطرات سفر پر رمز و راز خود را برای ما روایت می‌کند.

خواندن کتاب زندان موصل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زندان موصل

زادگاهم روستایی دورافتاده به نام «رباط‌جز» است. «رباط» معنی «پیونددهنده» و «کاروان‌سرا» می‌دهد و چون روستای ما حلقهٔ اتصال چند روستا بوده نام «رباط‌جز» بر آن گذارده‌اند که پیشینهٔ تاریخی طولانی دارد. در گذشته، بسیاری از مجموعه آبادی‌های مسیر سبزوار ـ مشهد را رباط می‌نامیدند که در واقع نقش کاروان‌سراهای بین راهی را برای زائران داشتند و زوار حرم رضوی در راه سفر به مشهد در این روستاها اتراق می‌کردند.

به رسم انتخاب نام محل تولد به عنوان شهرت، نام خانوادگی من هم مانند دو سوم جمعیت روستایمان رباط‌جزی است که به آن افتخار می‌کنم. ولی گویا در دوره‌ای، این نام به مذاق نیاکان ما خوش نیامده و نام فامیلی «قرایی» را برای خود برگزیده‌اند. اما نسل بعد دوباره همان «رباط‌جزی» را ترجیح دادند با این حال در رباط‌جز ما را هم به «قرایی» و هم به «رباط‌جزی» می‌شناسند.

رباط‌جز از نظر کشاورزی خاک حاصلخیزی دارد. هندوانه، خربزه، گندم و جو از معروف‌ترین محصولات آن به شمار می‌رود که به سراسر کشور نیز صادر می‌شود. قدیمی‌ها نمی‌دانستند خاک رباط‌جز برای پسته‌کاری هم مناسب است، اما کشاورزان نسل امروز منطقه، مدتی است در زمین‌های رباط‌جز پسته می‌کارند و الحمدلله محصول خوبی برداشت می‌کنند.

رباط‌جز در حدود هفت کیلومتری مسیر خط راه‌آهن سبزوار ـ مشهد قرار گرفته و با ایستگاه سبزوار فاصله اندکی دارد. از نظر اهالی، گذر این خط راه‌آهن از نزدیکی روستا، موقعیت اقتصادی مناسبی برای رباط‌جز ایجاد کرده است. زمان تولد من، رباط‌جز حدود هشتصد نفر جمعیت داشت ولی امروز به خاطر توسعهٔ روستا، جمعیت آن بیشتر شده است. و شاید الان جمعیتی حدود سه هزار نفر در آن ساکن باشند. «قرایی‌ها»، «عمادی‌ها» و «معصومی‌ها» از طوایف معروف رباط‌جز هستند.

اول خرداد ۱۳۳۸ روزی بود که به دنیا آمدم. آن روزها همه کارهای مربوط به تولد نوزادان را قابله‌های روستا انجام می‌دادند. به همین خاطر همه بچه‌های روستا، قابله‌ها را می‌شناختند و به آن‌ها احترام می‌گذاشتند. اهمیت نقش قابله را در سالم به دنیا آمدن نوزادان و زنده ماندن مادران، از زبان مادرم شنیده‌ام. آن سال‌ها به خاطر نبود امکانات پزشکی بهداشتی و دکتر و پرستار و ... این کارها را قابله‌ها و حکیم‌باشی‌ها انجام می‌دادند. من هم به کمک معصومه خانم که به معصومه بیدی بیدی معروف بود به دنیا آمدم. به او احترام می‌گذاشتم و نامش را از یاد نمی‌برم.

z.a.gol.yakh.2000
۱۴۰۰/۰۶/۱۶

سلام کتاب زندان موصل کتاب خوبی بود اما به نظر من مطالبی که در انتهای هر فصل آمده بود بسیار طولانی و خسته کننده میشد تا حدی که خط اصلی روایت گم میشد

هنگام ورود امام حسین (ع) به این سرزمین ایشان نام آن را پرسید. در میان نام‌ها یکی کربلا بود، فرمود: «ارض کرب و بلا» و خواست از آن خارج شود که نگذاشتند. از دیگر نام‌های این سرزمین می‌توان به این اسامی اشاره نمود: «طف» به معنای ساحل و کناره‌های رود در سمت خشکی گویند. «غاضریه» به سبب سکونت طایفه‌ای به نام بنی غاضر، از قبیله بنی اسد در نزدیکی این خطه. «نینوا» که نام شهری تاریخی در مقابل موصل از سرزمین بابل است که کربلای قدیم نیز جزو آن بوده است و لذا قدمت آن به عصر تمدن بابل می‌رسد. «عقر» که در لغت به شکاف و فاصله میان دو مکان گفته می‌شود و از آنجایی که این مکان میان بابل و کربلا و نزدیک به بابل بود، آن را عقر و عقر بابل می‌خواندند. «نواویس» این نام ریشه‌ای مسیحی و سریانی دارد که به قبرستان مسیحیان، واقع در شمال غرب کربلای کنونی گفته می‌شد.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
در جواب نامه همسرم پس از ابراز محبت‌های فراوان، نوشتم: «با اینکه شما را دوست دارم و برایتان احترام قائلم، اما به لحاظ شرعی تکلیف را از شما برمی‌دارم. معلوم نیست اسارت ما چقدر طول بکشد؛ پنج سال، ده سال، بیست سال، شاید هم هیچ‌وقت آزاد نشدیم. پس شما از این به بعد مختاری برای زندگی‌ات تصمیم بگیری و با هر کسی که خواستی ازدواج کنی. این برای دنیا و آخرت شما خوب است. من مخالفتی ندارم که هیچ، کاملاً رضایتمند هستم.» خواهم گفت که این نامه چقدر برایش گران تمام شده بود و شش ماه بعد که جواب نامه آمد، چه‌ها که برای من ننوشته بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
نکتهٔ جالب در این اردوگاه، آشنایی عده‌ای از اسرا به زبان‌های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی می‌کردند با برگزاری کلاس‌های آموزشی به بچه‌های علاقه‌مند، زبان خارجی یاد دهند.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
روزنامه را برداشتیم و ورق زدیم. وقتی چشممان به نتیجه گزارش مأموران صلیبی افتاد، خشکمان زد؛ با تیتر بزرگ نوشته شده بود: «رضایت مأموران صلیبی از اردوگاه‌های عراقی». از خواندن چنین تیتری شگفت‌زده شدیم! در توضیح خبر آمده بود: «عراق، کشوری مسلمان و انسان‌دوست است و با اغلب اسرای ایرانی به بهترین وجه ممکن رفتار می‌کند. اسرای ایرانی از نظر پوشاک، خوراک و ورزش در بهترین وضعیت به سر می‌برند»! خونم به جوش آمده بود؛ به حدی که حرکت خون را در رگ‌هایم حس می‌کردم. سرتا سر گزارش صلیبی‌ها دروغ بود. اصلاً تحمل خواندنش را نداشتم. یعنی صلیبی‌ها این‌قدر دروغ‌گو بودند و ما نمی‌دانستیم؟!
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
آن‌ها می‌گفتند اگر ما گزارش واقعی می‌دادیم درهای این اردوگاه و اردوگاه‌های دیگر همه به روی ما بسته می‌شد. پس یقین داشته باشید چاپ این گزارش دروغ خیلی به نفع شماست. حرفی برای گفتن نداشتیم.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
دیدیم یک روحانی از اتاق فرمانده اردوگاه خارج شد و با همراهی فرمانده و افسران و سربازان به طرف جایگاه آمد. اول او را نشناختیم. جلوتر که آمد به چهره‌اش خیره شدیم تا شاید او را بشناسیم. کمی که نزدیک‌تر شد، یکی از بچه‌ها یواشکی گفت او شیخ علی تهرانی (۵۱) است.‌ هاج و واج مانده بودیم که او چه می‌خواهد بگوید؟ برای چه به اردوگاه ما آمده؟ از طرف کی و از کجا آمده و چه کاری دارد؟ دلمان هزار راه رفت تا او به پشت جایگاه برسد. دربارهٔ او کمی اطلاعات داشتم، اما وقتی صحبتش را شروع کرد، فهمیدم طرفدار بعثی‌هاست. یاد دوستم افتادم که قبل از انقلاب شاگرد شیخ علی تهرانی بود و از شخصیت و زهد او خیلی تعریف می‌کرد. آدم بزرگی در حوزهٔ علمیهٔ مشهد بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
مدتی، بازگشت به زندگی عادی، برایم سخت بود. همه‌چیز عوض شده بود. حتی مغازه رفتن هم برایم سخت بود. اسکناس‌ها عوض شده بود. وقتی مغازه می‌رفتم و قیمت اجناس را می‌دیدم، مغزم سوت می‌کشید. چندین سال از زمان عقب مانده بودم. فرصتی لازم بود تا خودم را به روز کنم. وقتی مغازه‌دار قیمت جنسی را چند برابر قبل می‌فروخت، با او بگومگو می‌کردم. یادم می‌رفت که نه سال از آخرین باری که آن جنس را خریده بودم، گذشته است. فضای سیاسی، اجتماعی جامعه هم همین‌طور بود. تغییر کرده بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
به دعوت دوستان، دوباره به شغل معلمی برگشتم و در ابرپوش (۱۶)، همان مدرسه‌ای که دوران ابتدایی را گذرانده بودم، استخدام شدم و مدیریت آنجا را بر عهده گرفتم. روزهای اول حال و هوای عجیبی داشتم. معلمی در این مدرسه را زمان اسارت، در خوابم دیده بودم و می‌دانستم اگر به ایران برگردم در ابرپوش معلمی‌خواهم کرد. اکنون که این خواب به واقعیت پیوسته بود، برایم آرامش‌بخش بود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴

حجم

۷٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۴۴ صفحه

حجم

۷٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۴۴ صفحه

قیمت:
۱۹۳,۰۰۰
۹۶,۵۰۰
۵۰%
تومان