دانلود و خرید کتاب چفیه های زخمی سیدحسن حسینی‌ارسنجانی
تصویر جلد کتاب چفیه های زخمی

کتاب چفیه های زخمی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چفیه های زخمی

کتاب چفیه های زخمی نوشته سیدحسن حسینی ارسنجانی، خاطرات سردار حاج احمد مسعودی از دوران دفاع مقدس است که در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

درباره کتاب چفیه های زخمی

چفیه های زخمی خاطراتی از سردار حاج احمد مسعودی است که یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس است که در اوج جوانی و در زمانی که دانش‌آموزی بیش نبود به جبهه‌ می‌رود. او شجاعانه در برابر دشمنان ایستادگی می‌کند و در نهایت ایثار و فداکاری به درجه جانبازی نائل می‌شود. 

سردار حاج احمد مسعودی در عملیات‌های مختلفی از جمله عملیات بدر، عملیات خیبر و عملیات كربلای ۴ حضور داشته است. او بارها و بارها زخمی می‌شود و به دلیل جراحت‌هایش به پشت جبهه باز می‌گردد اما دلش آرام و قرار نمی‌گیرد و دوباره هر زمان که مطلع می‌شد عملیاتی جدید آغاز شده است، خود را به جبهه می‌رساند. او که مدتی را هم به عنوان بیسیم‌چی در عملیات‌ها شرکت می‌کرد، خاطراتی جذاب و البته دردناک و همچنین روایت‌هایی دست اول با مخاطبانش درمیان می‌گذارد.

کتاب چفیه های زخمی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

چفیه های زخمی را به دوست‌داران خاطرات رزمندگان و شهدا و همچنین به علاقه‌مندان به مطالعه خاطرات دوران دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب چفیه های زخمی

عصر جمعه بود که عده‌ای از نیروهای کُرد بارزانی نزدمان آمدند تا روی مواضع دشمن عملیات ایذایی انجام بدهند. از جلوی ما حرکت کردند و با احتیاط سمت دشمن به راه افتادند. هنوز به خط آن‌ها نرسیده بودند که محمدتقی ظهیری و اصغر خراس هم آمدند و به‌سرعت پشت سرشان از تپه سرازیر شدند. ساعتی بعد، درگیری شروع شد و عراقی‌ها همه جا را زیر آتش گرفتند. دقایقی از درگیری نگذشته بود که انفجار مهیبی در میدان مین رخ داد. لحظاتی پس از انفجار، اصغر خراس برگشت و بی‌آنکه حرفی بزند، چند نفر از بچه‌ها را با خود برد. شک نداشتم که ظهیری طوری‌اش شده است؛ که دقایقی بعد ظهیری را که بر اثر انفجار مین والمری مجروح شده بود آوردند و به ما سپردند و برگشتند. بی‌درنگ او را برداشتیم و به‌سرعت از تپه سرازیر شدیم. ترکش‌های مین، پاهایش را داغان کرده بود و بدنش خونین و مالین بود. در بین راه مرتب یا صاحب‌الزمان می‌گفت و تقاضای آب می‌کرد و ما که می‌دانستیم آب برایش خوب نیست اشکمان درمی‌آمد. دست‌بردار نبود و مرتب به من می‌گفت: احمد، من که شهید می‌شوم، پس نگذارید لب‌تشنه از دنیا بروم. 

به‌سختی عجز و التماسش را تحمل می‌کردیم و به راهمان ادامه می‌دادیم. منطقه کوهستانی بود و تا بنه تدارکاتی راه زیادی در پیش داشتیم. به هر جان‌کندنی بود به کمک اسماعیل و چند تن از بچه‌های دیگر او را به سنگر بهداری رساندیم. آن‌ها هم به‌سرعت او را پانسمان کردند و به عقب فرستادند. اما فردای آن روز، حیدر کشاورز که مسئول محور و مقر تاکتیکی بود به سرکشی خط آمد و گفت ظهیری شهید شده. خبر شهادتش برایم خیلی سنگین بود و حسابی مرا به هم ریخت، زیرا هنوز به این چیزها عادت نکرده بودم. بعدها که معنی شهادت را بهتر فهمیدم و شور و شوق بچه‌ها را دیدم همه چیز برعکس شد. از آن پس دیگر حسادتم گل می‌کرد و از رفتنشان غبطه می‌خوردم.

روزهای آغازین مهرماه ۱۳۶۲ بود که نیروهای جدید آمدند و خط را از ما تحویل گرفتند. ساعت سه‌ونیم بعد از ظهر بود که به پادگان جلدیان برگشتیم. چند روزی که در آنجا استراحت می‌کردیم، به بچه‌های اقلید سر زدیم و با هم عکس یادگاری گرفتیم. اما خیلی زود از بی‌کاری حوصله‌مان سر رفت. به همین علت، به اتفاق اسماعیل مسعودی از گروهان ضربت فتح زدم بیرون و به سراغ حسین میرسلیمانی که در واحد موتوری خدمت می‌کرد رفتم. حسین ما را به جلیل سبزیان که آدم چهارشانه و خوش‌برخوردی بود و از شهرستان فسا اعزام شده بود، معرفی کرد. او نحوه پنچرگیری لاستیک خودروی سبک را یادمان داد و مشغول به کارمان کرد.

شب جمعه فرارسید. در ساختمان واحد موتوری گرد هم جمع شدیم، چراغ‌ها را خاموش کردیم و مشغول خواندن دعای کمیل شدیم. رزمنده‌ای در بین دعا با صدای بلند و به طرز خاصی گریه می‌کرد که بچه‌ها از صدا و فرم گریه کردنش خنده‌شان گرفته بود. دعا از حال و هوای خود خارج می‌شد که مداح رو به او کرد و گفت: برادر جان، لطفاً قدری یواش‌تر و درست‌تر گریه کن. که بنده خدا متوجه قضیه شد و از همه عذرخواهی کرد. با همه این تفاصیل، دعای کمیل آن شب عرفانی بود. حالمان را دگرگون و شوق رفتن به خط مقدم را در دلمان زنده کرد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰
۵۰%
تومان