کتاب رستاخیز
معرفی کتاب رستاخیز
کتاب رستاخیز نوشتهٔ لئو تولستوی و ترجمهٔ پرویز شهدی است. انتشارات مجید این رمان روسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب رستاخیز
کتاب رستاخیز حاوی یک رمان روسی است که اولینبار در سال ۱۸۹۹ میلادی به چاپ رسید. داستان از این قرار است که «شاهزاده دمیتری نکلیودف» که جزو هیئت ژوری در دادگاه محاکمهٔ فردی متهم به قتل است، ناگهان با صحنهای شوکهکننده مواجه میشود. او میبیند که این زندانی، «کاتیوشا» است؛ خدمتکاری جوان که دمیتری سالها پیش او را اغوا و در نهایت رها کرد. دمیتری که میبیند در حال مواجهشدن با عواقب کارهایش است، تصمیم میگیرد از زندگی لوکس و مرفه خود بگذرد و هر طور شده، کاتیوشا را نجات دهد؛ حتی اگر این کار بهمعنای رفتن بهدنبال او در تبعیدش به سیبری باشد. آیا انسان میتواند رستگاری حقیقی را از طریق نجات شخصی دیگر پیدا کند؟ رمان «رستاخیز» با خلق تصویری وسیع از زندگی، تواناییهای خیرهکنندهٔ لئو تولستوی در داستانسرایی را به ما نشان میدهد. چند فیلم با اقتباس از این رمان ساخته شده است.
خواندن کتاب رستاخیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۱۹ روسیه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره لئو تولستوی
«لیِو نیکُلائِویچ تولستوی» در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا در دویستکیلومتری جنوب مسکو به دنیا آمد. او را از بزرگترین رماننویسهای تمام ادوار تاریخ میدانند. او از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶ هر سال نامزد دریافت جایزۀ نوبل ادبیات شد و در سالهای ۱۹۰۱، ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ نامزد جایزهٔ صلح نوبل شد، اما هرگز برنده نشد. از آثار ارزشمند او میتوان به «جنگوصلح»، «آناکارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «رستاخیز» اشاره کرد. لئو تولستوی مادرش را در دوسالگی و پدرش را در نهسالگی از دست داد. سرپرستی این هنرمند در ابتدا بر عهدۀ یکی از بستگان دور و پس از مرگ پدر، به عمهاش «کنتس الکساندرا ایلینیچنا» سپرده شد. تولستوی تا سال ۱۸۴۱ یعنی تا زمان مرگ عمهاش پیش او ماند و بعد از آن به کازان نزد سرپرست جدیدش، یعنی عمهٔ دیگرش نقلمکان کرد. تحصیلات لئو تولستوی ابتدا بهوسیلۀ معلمی فرانسوی انجام شد. او در سوم اکتبر ۱۸۴۴ و هنگامی که ۱۶ سال داشت، تحصیل در رشتۀ ادبیات شرقی (عربی - ترکی) را در دانشگاه سلطنتی کازان آغاز کرد، اما در آزمون انتقالی پایان سال مردود و مجبور شد دوباره در برنامۀ سال اول شرکت کند. پس از این به دانشکدۀ حقوق رفت و آنجا نیز با نمرات برخی از دروس، مشکلات ادامه داشت، اما بالاخره توانست آزمون انتقالی پایان سال را قبول شود و سال دوم از درس خود را آغاز کند. لئو تولستوی پس از چند رفتوآمد، به مسکو بازگشت و در آنجا اغلب اوقاتش را به قمار گذراند. این روند بر وضعیت مالی او تأثیر منفی گذاشت. او در این دوره از زندگی، علاقۀ خاصی به موسیقی پیدا کرد؛ پیانو را بهخوبی مینواخت. اشتیاق به موسیقی بعدها او را بر آن داشت تا سونات «کریتسرووی» را بنویسد. آهنگسازان موردعلاقۀ تولستوی، باخ، هندل و شوپن بودند. او در زمستان ۱۸۵۰ - ۱۸۵۱ شروع به نوشتن کتاب «دوران کودکی» کرد؛ سپس بهدعوت برادرش به ارتش ملحق شد و نوشتن داستان «قزاقها» را در آن دوران آغاز کرد. بعد از چاپ چند اثر، لئو تولستوی در زمرۀ نویسندگان بزرگ جوان آن دوران جای گرفت و شهرت ادبی یافت.
نگارش کتابها و داستانهایی مانند «بریدن جنگل»، مجموعه داستانهای «سواستوپل»، «لوسرن» و یا داستان «آلبرت»، همه حاصل سفرهای تولستوی، حضور در ارتش و دیدار با آدمها و زندگیهای گوناگون بود. تولستوی در سال ۱۸۶۲ با زنی به نام «سوفیا» ازدواج کرد. حاصل این ازدواج ۱۳ فرزند بود. او در سال ۱۸۶۹ «جنگوصلح» را به چاپ رساند. در طول ۱۲ سال، «جنگوصلح» و «آنا کارنینا» را نوشت. در سال ۱۹۰۱ با انتشار کتاب «رستاخیز» که انتقاد شدید از آیینهای کلیسا در آن جای داشت، بهوسیلۀ شورای مقدس از کلیسای ارتودکس تکفیر شد. کمکم تولستوی، بهگفتۀ خودش دچار بحران معنوی شد و برای یافتن پاسخی به پرسشها و شبهاتش که دائماً او را نگران میکرد، به مطالعۀ الهیات روی آورد؛ از هوسها و راحتیهای یک زندگی غنی چشمپوشی کرد و کارهای بدنی بسیاری انجام داد، سادهترین لباسها را میپوشید، گیاهخوار شد، تمام ثروت بزرگ خود را به خانوادهاش بخشید و حقوق مالکیت ادبی را نیز کنار گذاشت. او سه سال پس از مرگ دوست قدیمیاش، «ایوان تورگِنیِو»، کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» را به چاپ رساند که در ابتدا غدغن شد؛ اما پس از ملاقات او با تزار و با دستور مستقیم آلکساندر سوم، تزار روسیه به چاپ رسید. لئو تولستوی معتقد بود ادبیات و داستان و رمان، وسیلهای برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است. او فکر میکرد که قصهها تنها برای سرگرمی نیست که نوشته میشود؛ بلکه او میخواهد از قضاوتهای بیرحم انسانها کم کرده و به گسترش مهربانی و خوشاخلاقی کمک کند. لئو تولستوی در ۷ نوامبر ۱۹۱۰ و پس از یک بیماری سخت و دردناک، در ۸۳سالگی درگذشت. در ۹ نوامبر ۱۹۱۰، چندین هزار نفر در یاسنایا پولیانا برای تشییع جنازۀ این نویسندۀ بزرگ گرد هم آمدند.
بخشی از کتاب رستاخیز
«تقاضای تجدیدنظر خیلی امکان داشت تا پانزده روز دیگر در دادگاه مطرح شود. دیمیتری درنظر داشت در آن تاریخ به پترزبورگ برود و درصورت ردشدن تقاضا، آنگونه که وکیل توصیه کرده بود به تقاضای بخشش از سوی امپراتور متوسل شود. اگر تقاضای تجدیدنظر رد میشد، چون دلایلی که وکیل در تقاضانامه آورده بود چندان محکم نبودند، کاروانی که ماسلوا هم باید جزو آن میبود، بهاحتمال در اولین روزهای ژوئن حرکت میکرد، بنابراین اگر خودش هم میخواست همراه آن برود باید سری به همهٔ املاکش میزد و اقدامها و تدارکهای لازم را انجام میداد.
ابتدا به کوزمینسکوئیه که از همه نزدیکتر بود رفت که ملک پهناوری بود با زمینهای تیرهرنگ و بیشترین درآمد را برایش تأمین میکرد. دوران کودکی و نوجوانیاش را آنجا گذرانده و بعدها دوبار سر زده بود. یکبار بنا به درخواست مادرش، مباشری آلمانی را به آنجا برده بود تا صورت وضعیتی از نحوه و میزان بهرهبرداری از زمینها تهیه کند. این مباشر از مدتها پیش به اوضاع آنجا و روابط میان مالک و کشاورزان آشنایی کامل داشت. این روابط اگر درست گفته شود، مفهومش وابستگی کامل کشاورزان به مالک بود، یعنی درحقیقت استثمار و بردگی بیچون و چرا.
البته این وابستگی، مانند بردگی جسمانی که در سال ۱۸۶۱ لغو شده بود و رعیتها با زمین خریدوفروش میشدند نبود. درواقع نوع دیگری از بردگی بود، کشاورزی که زمین کوچکی داشت یا بههیچوجه نداشت وابسته به مالکان بزرگ و گاهی بهطور استثنایی نسبت به کسانی بود که هزینههای زندگیاش را تأمین میکردند. دیمیتری هم از این موضوع خبر داشت، زیرا بهرهبرداری از زمینهایش بهدست کسانی صورت میگرفت که صددرصد وابستهاش بودند. اما نمیشد گفت که فقط این موضوع را میدانست. از غیرعادلانه و ظالمانهبودن این وضع هم اطلاع داشت، آنهم از موقعی که دانشجو بود، بههمین دلیل هم به پیروی از نظریههای هنری جیمز که زمین را متعلق به کشاورز میدانست، زمینهایی را که از پدرش بهارث برده بود، به آنها بخشیده بود. از آن پس مالکبودن را در دوران ما گناهی به همان بزرگی به بردگی کشاندن کشاورزان و مالک مال و جانشانبودن بهشمار میآورد.
درست است که پس از خدمت نظام بهعلت عادت به بیستهزار روبل در سال خرجکردن، همهٔ این عقیدههای بشردوستانه اعتبارشان را ازدست داده بودند و نهتنها آنها را به فراموشی سپرده بود، بلکه هرگز از خودش نمیپرسید پولهایی که مادرش به او میداد از کجا و چهگونه بهدست میآیند، حتا به این موضوع فکر هم نمیکرد. بههرحال با مرگ مادرش، بهارثبردن داراییهای او و ضرورت ادارهکردن املاکش رفتارش را نسبت به مالکیت زمین زیر سوآل برد.
یک ماه پیش بهطور حتم به خودش میگفت قادر نیست نظم موجود را تغییر دهد، چون درواقع او نیست که املاک را اداره میکند و چون دور از زمینهایش زندگی میکرد، از این بابت وجدانش آسوده بود. اکنون بهرغم تصمیم به سفرکردن به سیبری و روابط دشوار و پیچیدهای که طی این سفر با دنیای زندانها پیدا میکرد، بهرغم نیازی که به پول داشت و لازمهٔ این جابهجایی بود، به این نتیجه رسیده بود که اوضاع را بهشکل کنونیشان نمیتواند رها کند و باید آنها را حتا اگر بهضررش تمام شوند تغییر دهد. بنابراین تصمیم گرفته بود خودش بهطور مستقیم از زمینها بهرهبرداری نکند و آنها را به مبلغ کمی به کشاورزان اجاره بدهد تا آنها بتوانند استقلالشان را بهدست بیاورند.
بیشتر وقتها موقعی که به این موضوع میاندیشید، مالکبودنش را چیزی شبیه دوران بردهداری میانگاشت و حتا اجارهدادن زمینها
را به کشاورزان، بهجای بهرهبرداری طبیعیشان از زمین، گونهای
روش بردهداری قدیم میشمرد که حالا تغییر صورت داده و بهصورت پرداخت پول دربرابر دراختیارداشتن زمین بهحساب میآورد.
این کار اگرچه راهحل نهایی مسأله نبود، اما دستکم قدمی بود
رو به جلو: یعنی گذشتن از وضعیت ناهنجار بهرهکشی به وضعیتی آسانتر و بشردوستانهتر. بنابراین تصمیم گرفته بود این روش را درپیش بگیرد.
نزدیکهای ظهر به کوزمینسکوئیه رسید.
بهخاطر سادهکردن روش زندگیاش، ورودش را به کسی اطلاع نداده و در ایستگاه راهآهن کالسکهای کرایه کرده بود. کالسکهچی که جوانی بود با پیراهن چیندار و چسبانی بهسبک چینیها، یکبری روی جایگاهش نشسته بود و با ارباب به گفتوشنود مشغول بود. طی این مدت، دو یابوی لاغر و مردنی که کالسکه را میکشیدند، با گامهای آهسته حرکت میکردند و از این بابت هم خیلی خشنود بودند.
کالسکهچی که نمیدانست مسافرش صاحب دهکده است، بیپرده دربارهٔ مباشر کوزمینسکوئیه حرف میزد. دیمیتری هم بهعمد خودش را معرفی نکرده بود.
کالسکهچی که مدتی در شهر زندگی کرده و رمانهایی هم خوانده بود میگفت: «این آلمانی زندگی مجللی دارد.»
در همان حالت نیمهچرخیده بهسوی مسافرش، به دانستههایش مباهات میکرد و همزمان شلاق بزرگش را گاه در هوا و گاه بهطرف زمین حرکت میداد.
ــ مباشر کالسکهای باشکوه با اسبهایی قدرتمند و اصیل برای خودش خریده و موقعی که با زنش توی کوچههای ده جولان میدهد، بیایید و ببینید. زمستان امسال درخت نوئل بزرگی در خانهٔ اربابی علم کرده بود و تعداد زیادی هم مهمان داشت. درختی با ستارهای الکتریکی در نوکش. در تمام ایالت چنین درختی وجود نداشت. اگر بدانید با پارو پول جمع میکند، واقعآ دیوانهکننده است. چرا که نه؟ قدرتش را دارد. میگویند ملک بسیار مرغوبی برای خودش خریده.»
حجم
۵۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۳۶ صفحه
حجم
۵۷۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۳۶ صفحه
نظرات کاربران
اول بخاطر اسم بلند والای تولستوی شروع به خواندن این کتاب کردم.سرعت خواندنم کم شده بود.مدام به شماره صفحه نگاه میکردم و در انتظار لحظات دلهرهآور و نفسگیر بودم.تا اینکه ,۵۰۰صفحه از کتاب گذشت. از آن به بعد متوجه شدم
باسلام خدمت دوستان خصوصا کاربر محترم با اسم فهیم من الان چندساله که اپ طاقچه رادارم ونزدیک هفتصد هزارتومان ازاین اپ خریدکردم چند بار گوشیمو عوض کردم بعدباحساب کاربریم دوباره واردشدم وتمامی کتابهایی که درکتابخانه داشتم را چه پولی چه
هدف از خوندن کتاب چیه؟ سرگرمی، یادگیری، تفکر ،اگر به دنبال سرگرمی هستید این کتاب را توصیه نمیکنم . اما اگر به دنبال بررسی شخصیت انسانی خوددر زمانی که منافع شما در خطر می افتد چه راهی را انتخاب میکنید توصیه می
کتاب خیلی خیلی خوبی بود من نسخهی چاپیشو خوندم ازون کتاباس که محاله تو زندگیت بیتاثیر باشه👌
شاید روند داستان چندان جذاب نباشه، اما تولستوی در واقع دغدغه های خودش رو با خواننده به اشتراک میگذاره که قابل تأمله. البته با همه ی تفکرات جاری در کتاب موافق نیستم به هر حال ما در موقعیتی هستیم که
یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم داستان سحرت میکنه طوری که اگه شروعش کردی تا نخونیش کامل دست از سرش بر نمیداری من با این کتاب زندگی کردم جملاتی داره که در هیچ جای دیگه پیدا نمیکنید و خاص
نمیدونم با اینکه ارادت و علاقه خاصی به نویسنده های روس و آثارشون دارم چرا نشده #رستاخیز رو بخونم همیشه تا نصفه ولش کرده بودم🙄 حالا که خوندمش میفهمم که چقدر خوبه این کتاب! چقدر حرفهای مهم و تامل برانگیز
سبک تولستوی سلیقه همه نیست این نویسنده قدرت عجیبی تو شرح جزئیات داره مثلا طوری محیطی رو جز ب جز تشریح میکنه که انگار داره میبینه اون محیط رو. این تشریح مو به مو شاید مورد علاقه همه نباشه و
تا اواسط کتاب جذاب بود ولی نویسنده برای بیشتر نشان دادن ظلم و ستم دستگاه قضایی به افراد بیگناه در زمان خود بغیر از شخصیت اصلی به داستان پردازی شخصیتهای جدید میپردازد که باعث طولانی شدن داستان شده.
نسخه چاپیه این کتابو خوندم میتونم بگم به معنای واقعی کتاب فوق العاده ایه رمانی عاشقانه و جذاب از سرگذشت تلخ دختری به اسم ماسلوا که محکوم به قتل یک فرد ثروتمنده... و در پی این جریانات فردی به اسم نخلدیف (از