دانلود و خرید کتاب میرزا مقنی گورکن علی درزی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب میرزا مقنی گورکن

کتاب میرزا مقنی گورکن

نویسنده:علی درزی
انتشارات:نشر خودنویس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۰۹۵ رأیخواندن نظرات
۴٫۶
(۱۰۹۵)
خواندن نظرات

معرفی کتاب میرزا مقنی گورکن

کتاب میرزا مقنی گور کن اولین داستان علی درزی است که در داوری آثار رسیده به مسابقه «خودنویس» سال ۱۳۹۸ توانست به مرحله نهایی راه یابد و مقام نخست مسابقه را از آن خود کند.

درباره کتاب میرزا مقنی گورکن

میرزا مقنی گور کن داستان پیرمرد چاه کن و تنهایی است که در روستایی به نام جیران زندگی می‌کند، در این روستا دو هفته (در اواخر بهار) از سال مسیر قبرستان به دلیل آبیاری مزارع به زیر آب می‌رود. میرزا؛ از یک قدرت ماورایی برخوردار است! او توسط دختر بچه‌ای قرمزپوش که به خواب‌هایش می‌آید، زمان مرگ برخی از اهالی روستا را متوجه می‌شود و جانِ آنها را نجات می‌دهد تا این که روزی اتفاقی غیرمنتظره می‌افتد.

خواندن کتاب میرزا مقنی گورکن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب میرزا مقنی گورکن

یک روز که میرزا خوابیده بود، گوهر بعد از کلی در زدن، کلید انداخت و وارد خانه شد. برای اینکه مزاحم خواب برادرش نشود، به پستو رفت. مدت‌ها بود که به این اتاق سر نزده بود؛ تار عنکبوت روی وسایل خودنمایی می‌کرد. گوهر کم‌کم مشغول گردگیری شد، تا اینکه به وسایل روی طاقچه رسید. قدش کوتاه‌تر از وسایل روی طاقچه بود، روی پنجهٔ پا بلند شده بود، به‌زحمت گردوخاک روی طاقچه را می‌تکاند که النگویش به پارچه‌ای گیر کرد. همین که دستش را کشید، تعدادی جعبه به همراه صندوقچه‌ای قدیمی پخش زمین شد.

میرزا از صدای افتادن وسایل با هول‌وولا از خواب پرید و با تعجب به اطراف نگاه کرد. متوجه صداهایی از پستو شد؛ خواب‌آلود و پریشان به‌سمت صدا رفت، همین که به درگاه پستو رسید، گوهر را دید که در میان گردوخاک نشسته و خط‌نوشته‌ها و نقاشی‌های دوران جوانی‌اش را با اشک در صندوقچه می‌ریزد. میرزا سرفه‌ای کرد:

«خوبی گوهر؟ کی اومدی؟».

گوهر به محض دیدن میرزا خشکش زد.

«چی شده خان‌داداش؟ خ.. خ خواب بد دیدی دوباره؟!».

«نه نترس، بد بیدار شدم!».

گوهر اشکش را پاک کرد و کمی خودش را جمع‌وجور کرد:

«ببخشید، نمی‌خواستم بیدارت کنم! لعنتی، النگوم به این پارچه گیر کرد…».

گوهر حرفش را نصفه گذاشت و بلافاصله کاغذها را در صندوقچه ریخت و باعجله سعی کرد صندوقچه را بالای طاقچه بگذارد. میرزا خودش را به گوهر رساند و صندوقچه را از دستش گرفت. گوهر با بغض به‌سمت در رفت. از اینکه خاطرات دورِ برادرش را دوباره برایش زنده کرده بود، ناراحت بود.

میرزا متوجه انتهای تکه‌پارچهٔ قرمزی شد که از در صندوقچه بیرون زده بود.

بدون اینکه گوهر متوجه شود، تکه‌پارچه را در مشتش جمع کرد و در جیب شلوارش گذاشت و با احتیاط درِ صندوقچه را بست و صندوقچه را بالای طاقچه گذاشت. گوهر که خودش را با کلون و زنجیر درِ پستو مشغول کرده بود، بدون اینکه به چشمان برادرش نگاه کند، با شرم و حیا گفت:

«کاش یه‌کمی به فکر خودت بودی خان داداش!».

toranj
۱۳۹۹/۰۳/۲۸

از بغل جیب، جعبه سیگار نقره اش را در می آورد و همینطور که با طمانینه مشغول پیچاندن سیگارش می شود، خودش را معرفی می کند: میرزا مقنی گورکن! آونگ وار است میان کندن زمین برای آب حیات یا خانه

- بیشتر
Emad
۱۳۹۹/۱۱/۱۱

کتاب را نخوانده ام ولی با توجه به آمار نامتعارف نظرها و امتیاز خوانندگان در مورد کتاب، احتمالا اشکالی وجود داره. بیشتر نظر ها در فاصله ۲۷ فروردین تا دوم اردیبهشت ثبت شده و تقریبا تمام نظر دهندگان در این

- بیشتر
وریا عقیلی
۱۳۹۸/۰۱/۲۹

داستان رو خوندم واقعا چیزی که خیلی برام لذت بخش توصیف فضای داستان بود برای لحظاتی خودم رو در محیط روستای جیران و سر کله زدن با مشت قربان و کدخدا حس کردم از این تخیل قوی و طرز بیانش

- بیشتر
کاربر 939948
۱۳۹۸/۰۱/۳۱

داستانتون رو مطالعه کردم قلمی زیبا داشتید ولی متاسفانه نتوانستم با ان ارتباط مستقیمی پیدا کنم امیدوارم موفق باشید

امین دولتی
۱۳۹۸/۰۲/۰۹

به به آقای یونس اشکانی باور کنین این ۵ ستاره روفقط به خاطر تقلای شما و اینکه از این به بعد دیگه نرین تا کتاب های بقیه رو خراب کنین دادم درضمن کتاب فامیلتون رای ش از هزار گذشت ولی دریافت اش

- بیشتر
دهقان غذاخوار
۱۳۹۸/۰۲/۰۷

همینجوری نشستنده بودندی که ناگهان در فکر عظیمی فرورفتم: توصیه ی این حکیم به این برنامه ی فرهنگ و هنر: ما تو این صفحه یه کتاب داستان ِ رایگان میبینیم و میبینیم چقدر نظرات درموردش زیاده و چقدر طرفدار و منتقد پیدا کرده. خب

- بیشتر
راضیه
۱۳۹۸/۰۲/۰۴

سلام ا شیوه نگارش و موضوع خیلی. برایم گیرا وجذاب نبود با این حال تا آخر خواندم تا رای عادلانه دهدم. موفق باشید

حاج خانوم
۱۴۰۰/۰۷/۱۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم هنوز هدف نوشته‌شدن داستان بما هو داستان که هیچ نتیجه اخلاقی، اجتماعی و... ندارد را نفهمیدم. حتی اگر رتبه اول یک مسابقه داستان‌نویسی باشد.

هنگامه
۱۳۹۸/۰۱/۲۹

نویسنده جوان از نسل دهه ۶۰

M.M
۱۴۰۰/۱۲/۱۲

فضاسازی نگارش جذاب سوژه های غریب نماد سازی های رازآلود اینها چیزهایی که نویسنده برای نوشتن نیازشون داره اما کافی نیست هنر نویسنده اینه که با بهترین مصالح بهترین بنا رو بسازه مصالح خوبی داشت ولی ترکیب جالبی نشده بود روحی که تمام داستان را در بر

- بیشتر
«تو بدترین کارِ دنیا رو کردی، تو هیچ کاری نکردی میرزا!».
ahmad
میرزا نگاهی به سیب کرد و با عصبانیت سیب را دست دخترک داد. دخترک گازی به سیب زد و با دهان پُر گفت: «فکر کردی فقط شما آدما خسته می‌شین؟». «کارم از خستگی گذشته. بیست‌ساله آدمایی رو که قراره بمیرن، میاری به خوابم که نجاتشون بدم. اینم شد زندگی؟». «خوابتم جزوِ زندگیته دیگه؛ غیرِ اینه؟».
toranj
سعی کن کمتر غافل‌گیر بشی، این‌جوری راحت‌تر زندگی می‌کنی
ahmad
«ولش کن دیگه، اتفاقیه که افتاده، کاریش هم نمی‌شه کرد. زیاد سخت نگیر، همین!».
ali
«سعی کن کمتر غافل‌گیر بشی، این‌جوری راحت‌تر زندگی می‌کنی میرزا».
سلام
آن شب، سوزِ سرما تا مغز استخوان رخنه می‌کرد. ابر در آسمان، مانند خمیر به هر شکلی درمی‌آمد. قطرات شبنم‌گونهٔ معلق در هوا، در برزخ برف و باران گیر کرده بود، یکی‌درمیان، برف و باران می‌شد تا اینکه فقط برف بی‌مهابا باریدن گرفت. در یک چشم‌برهم‌زدن، پشت‌به‌پشت، مانند پنبه روی زمین ریخت و کوچه را سفیدپوش کرد.
آسمان دار
«من فرازم، فراز مقنی! مقنی خیران. میرزا کجاست؟ به میرزا بگین نره توی چاه، جونش در خطره!».
mohammad
«ببین! اصلاً تو فکر کن من همین‌طوری اتفاقی انتخابت کردم، اگه هرکس دیگه‌ای رو هم انتخاب می‌کردم، اونم اتفاقی می‌شد دیگه، درسته؟». «آره راستم می‌گی! همین‌طوری اتفاقی گند زدی به کل زندگی‌م». «واسه هرکسی تو دنیا یه اتفاقی هست که بیفته و گند بزنه به کل زندگی‌ش. خودت رو نگران این موضوع نکن!».
SFatemehM
میرزا کامی از سیگار گرفت و با عصبانیت فریاد زد: «انتخاب! انتخاب! انتخاب! یه چی یاد گرفتی! چی‌کار باید می‌کردم که نکردم؟». «بهتره بگی چی‌کار نکردم که باید می‌کردم!». میرزا فقط گوش می‌داد. «تو بدترین کارِ دنیا رو کردی، تو هیچ کاری نکردی میرزا!». میرزا متوجه شد که دختر کاملاً از قصد و نیتش با خبر بوده است. بعد از مکثی کوتاه، با ناراحتی گفت: «لابد تاوانشم مرگه، ها؟». «برو شکر کن که تاوانش مرگ خودت بود!».
ریحانه
ثواب کار بازوت رو به تندیِ زبونت حروم نکن!
ahmad
زنده‌ان که نمرده باشن
ahmad
تیغ خورشید خرداد، تازه به میانهٔ آسمان رسیده بود. داغی هوا زبان سگ را به کامش می‌چسباند. اهالی روستا هم به تعداد سایه‌های درختان اطراف حوض، گروه‌گروه شده بودند؛ گروهی زیر درخت انجیر، دقیقاً زیر پنجرهٔ حمام که به‌نسبت سایهٔ پت‌وپهنی هم داشت، ایستاده بودند و مابقی هم زیر سایه‌های دیگر. چند دقیقه‌ای به سکوت گذشت تا اینکه کم‌کم برحسب عادتِ جیرانی‌ها که نمی‌توانستند زیاد در یک‌جا ساکت بمانند، حرف‌ها و پچ‌پچه‌ها را شروع کردند:
ali
«واسه هرکسی تو دنیا یه اتفاقی هست که بیفته و گند بزنه به کل زندگی‌ش. خودت رو نگران این موضوع نکن!».
h.sh
«واسه هرکسی تو دنیا یه اتفاقی هست که بیفته و گند بزنه به کل زندگی‌ش.
فانتاسماگوری♡•♡
«اتفاقیه که افتاده، کاریشم نمی‌شه کرد. سه روز دیگه این دو هفته هم تموم می‌شه». «خوشم میاد فقط می‌خوای حرف بزنی؛ پس بی‌زحمت برو به یوسف‌پته که عین مرغ سرکنده داره بالای جنازهٔ باباش بال‌بال می‌زنه، بگو اتفاقیه که افتاده، کاریشم نمی‌شه کرد».
ali
سرمای زمستان در کوچه‌های پرپیچ‌وخم و باریک جیران، مانند سگ‌های گله، وِل می‌چرخید. هوا، هوای خواب زیر کرسی بود. سرما اهالی جیران را به لحاف دوخته بود تا جایی که احدی حتی برای قضای‌حاجت هم جرئت نمی‌کرد از اتاق بیرون برود. شب به‌قدری از نیمهٔ شرعی گذشته بود که به همان اندازه وقت لازم بود تا میرکفترِ مؤذن، اذان صبح را بگوید. زمان، زمان گُل انداختن خواب اهالی جیران بود که کلون خانهٔ میرزا مقنی به صدا در آمد.
ali

حجم

۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان