دانلود و خرید کتاب دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه ترجمه گلی امامی
تصویر جلد کتاب دختری با گوشواره مروارید

کتاب دختری با گوشواره مروارید

معرفی کتاب دختری با گوشواره مروارید

«دختری با گوشواره مروارید» نام معروفترین اثر نقاش هلندی قرن هفدهم، یوهانس ورمر است که بر خلاف دیگر آثار ورمر که همگی نشان از کار و فعالیت روزانه مردم عادی دارند، بسیار مبهم و کلی و بدون هیچ تمرکزی بر حرفه، مکان یا زمانی خاص خلق شده است. سوالی که این اثر برای هنر دوستان ایجاد کرده این است که صاحب تصویری که این گونه در پس‌زمینه‌ای تیره و مبهم و با پوششی نامتعارف از پس شانه‌هایش به روبه‌رو می‌نگرد کیست؟ خیلی‌ها در این باره حدس‌هایی زده‌اند و او را دختر، دوست و عده ای هم خدمتکار خانه ورمر دانسته‌اند.

تریسی شوالیه، نویسنده انگلیسی- آمریکایی و خلاق معاصر، آخرین حدسی که درباره این تصویر زده شده را دستمایه داستانی شگفت‌انگیز قرار داده است.

«گریت» دختر یک خانواده تنگ‌دست است که قرار است به خانه یوهانس ورمر نقاش برود تا خدمتکار آنها باشد. پدر گریت که کاشی‌کار است به دلیل حادثه‌ای نابینا شده و کارش را هم از دست داده است.

خانه یوهانس ورمر پر از نقاشی‌های گرانقیمت است. گریت جوان برای خدمتکاری به ‌آنجا رفته است اما روزی ورمر او رابه کارگاه می‌خواند و از او می‌خواهد روی یک صندلی بنشیند و به بیرون پنجره نگاه کند. ورمر گریت را مدل نقاشی تازه اش می‌کند اما این موضوع باعث ایجاد سو‌ء تفاهم بین نقاش و همسرش می‌شود و گریت به دردسری کش‌دار می‌افتد که ده سال بعد هم او را رها نمی‌کند.

ترسی شوالیه که استاد پرداختن به جزییات و تصاویر خاطره‌انگیز است، خواننده را در این اثر به درون نقاشی یوهانس ورمر می‌برد. این اثر داستانی اسرارآمیز، تکان دهنده و سرشار از حال و هوای زمانش است. روزنامه تایمز درباره این اثر نوشته است:

«قطعا این رمان مستحق یک یا دو جایزه است و تردید ندارم که برنده هم خواهد شد.»

vahid
۱۳۹۸/۰۵/۰۸

با درود بی کران و سپاس از تیم حرفه ای طاقچه، ⁦(✿ ♡‿♡)⁩⁦(✿ ♡‿♡)⁩⁦(✿ ♡‿♡)⁩⁦🎀🎈ازتون خواهش میکنم از لو دادن ماجرای کتاب در توضیحات ابتدایی پرهیز کنید .گاهی هم کل داستان و برخی مواقع هشتاد درصد کتاب رو در یک

- بیشتر
زهره
۱۳۹۷/۱۰/۱۰

خیلی قشنگه.ولی خیلی غلط تایپی داره.چرا اینقدر بی کیفییت و بدون بازبینی منتشر میکنید😐😐😐

Mahnaz
۱۳۹۷/۱۰/۰۸

انقدر غلط تایپی داشت که حالم گرفته شد و گذاشتمش کنار. لطفا بازنگری بفرمایید

گلنار
۱۳۹۷/۱۰/۰۴

من فیلم این داستان رو دیدم بسیار زیبا بود اکنون 100صفحه از داستان را خوانده ام بسیار شلخته تایپ شده پر از غلط های تایپی است که همش باید حدس بزنیم چه کلمه ای جای آن بوده

نَعنا🌿
۱۴۰۰/۰۸/۲۳

داستان در قرن هفده میلادی رخ میده، قرنی که همیشه برای من صرفا در مغرب زمین، خاکستریه و احساس دوگانه عجیبی به این زمان و مکان دارم. کتاب، داستانی زیبا و آرام در یک فضای خاکستری داره و یک ترجمه روان

- بیشتر
Rasta (:
۱۳۹۹/۰۸/۰۳

داستان جالبی داشت فقط در متن کتاب غلط املایی زیاد داشت. برای من خیلی جالب بود که داستان یک نقاشی معروف رو از زبان شخصیتی که داخل نقاشی هست بخونم .

معصومه
۱۳۹۸/۰۱/۰۱

کتاب شیرین و جذابیه . نه مسحور کننده نه بی نظیر اما به شدت جذاب و به غایت غم انگیز

farez
۱۴۰۲/۰۶/۲۲

دختری با گوشواره مروارید، داستانی درسبک کلاسیک.... پر از نشانه هایی از پرداختن به جزییات پوشش، اثاث منزل و حتی جنس و رنگ پارچه ها و....با توجهاتی اندک به حالات درونی و توصیفات احساسات کرکترهای داستان. چیزی که بشدت برام

- بیشتر
Hedy-lamarr
۱۳۹۸/۰۳/۲۷

داستانش معمولیه. ولی خلاقیت نویسندشو دوست داشتم.پشت نقاشی چه داستان ها هست.اونم شاهکار یوان ورمر

Emma
۱۳۹۷/۱۰/۰۳

لطفا توی کتابخانه یذاریدش

سراغم. گفت «قصاب سراغت را می‌گیرد. بیرون خانه.» کهنه‌ای که دستم بود انداختم، دست‌هایم را با پیش‌بندم تمیز کردم و دنبال او به راهرو رفتم. می‌دانستم باید پیتر پسر باشد. هرگز مرا در پاپتیست کورنر ندیده بود. دست کم صورتم لک و پَک و از حرارت رخت‌های شسته‌ی داغ، سرخ نبود. پیتر پسر گاری‌ای با خودش تا جلوی خانه آورده بود، پر از سفارشاتی که ماریاتینز داده بود. دخترها مشغول فضولی در اطراف آن بودند. فقط کورنلیا به دوروبر نگاه می‌کرد. وقتی جلوی در ظاهر شدم پیتر لبخندی به من زد. آرامشم را حفظ کردم و سرخ نشدم. کورنلیا داشت ما را می‌پایید.
Rasta (:
رفتن به خانه کار شاقی بود. متوجه شدم پس از خانه نرفتن چند یکشنبه در دوران قرنطینه، منزل‌مان برایم جای غریبی شده بود. به‌تدریج فراموش کرده بودم مادرم چیزها را کجا می‌گذارد، یا کاشی‌های کنار بخاری دیواری چه شکلی بودند، و یا نور آفتاب چگونه در ساعات گوناگون به درون اتاق می‌تابید. پس از چند ماه می‌توانستم خانه‌ی پاپتیست کورنر را از خانه‌ی خودمان بهتر تشریح کنم.
Vahid&Maryam
حس درخت سیبی را داشتم که میوه‌اش را از دست داده بود
soroor kohan
«وقتی رنگ‌ها کنار هم قرار می‌گیرند، باهم می‌جنگند، قربان.»
soroor kohan
«وقتی در بازار درباره‌ی کسی حرف می‌زنند، معمولاً دلیلی دارد، حتا اگر لزوماً آن چیزی که می‌گویند واقعیت نداشته باشد.»
markar89
چشمانش شبیه پروانه‌ای که روی گلی بنشیند، روی صورتم نشست و نتوانستم جلوی سرخ شدن چهره‌ام را بگیرم
markar89
مثل سگی بودم که زخمش را می‌لیسد تا تمیز شود ولی آن را دردناک‌تر می‌کرد.
soroor kohan
دیدن آن‌همه آدم و چیزهای تازه در یک روز عجیب بود، آن هم به دور از فضای آشنایی که زندگی‌ام را تشکیل می‌داد. پیش‌تر از آن، هر بار فرد تازه‌ای می‌دیدم همیشه افراد خانواده و همسایه‌ها دوروبرم بودند. اگر به مکان جدیدی می‌رفتم با فرانس و پدر و مادرم بودم و احساس خطر نمی‌کردم. جدید با قدیم درهم آمیخته بود، مثل وصله کردن جوراب.
فاطمه
یک نقاشی در کلیسا مانند شمعی در اتاق تاریک است ـ از آن برای بهتر دیدن استفاده می‌کنیم. پلی است میان ما و خداوند.
ف_حسنپوردکان
دلم نمی‌خواست به آینده فکر کنم.
ف_حسنپوردکان
وقتی لبخند بر لب داشت چهره‌اش مانند پنجره‌ی بازی بود.
ف_حسنپوردکان
دلم برای منزل خودمان تنگ شده بود. دلم می‌خواست وارد آشپزخانه‌ی مادرم بشوم و سبد پر از گوشت را جلویش بگذارم.
Rasta (:
مثل سگی بودم که زخمش را می‌لیسد تا تمیز شود ولی آن را دردناک‌تر می‌کرد.
soroor kohan

حجم

۲۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۲۳۷ صفحه

حجم

۲۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۲۳۷ صفحه

قیمت:
۵۳,۰۰۰
۲۶,۵۰۰
۵۰%
تومان