دانلود و خرید کتاب دخمه اولدوز طوفانی
تصویر جلد کتاب دخمه

کتاب دخمه

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دخمه

کتاب دخمه نوشتهٔ اولدوز طوفانی است. نشر چشمه این رمان ایرانی را منتشر کرده است. این رمان از مجموعهٔ «قفسهٔ سیاه» است.

درباره کتاب دخمه

کتاب دخمه رمانی ایرانی نوشتهٔ اولدوز طوفانی است. راوی داستان این رمان اول‌شخص است و کسی است که قدم در راه‌های پیچیدهٔ گذاشته تا بتواند هویت خود را پیدا کند و به حقیقت برسد. اولدوز طوفانی در این رمان داستان سرگردی را روایت کرده که درگیر یک پروندهٔ قتل است و در همین حین پای خانواده و حریم شخصی‌اش به میان می‌آید. «سرگرد نجفی» در این پرونده با پیرمردی عجیب روبه‌رو است که به «موش کور» شهرت یافته است. پیرمرد تونل‌هایی بی‌عیب‌ونقص حفر می‌کند. فشار روانی این پرونده تا حدی برای سرگرد نجفی و خانواده‌اش سهمگین است که باعث می‌شود همسر سرگرد به جدایی از او بی‌اندیشد. آیا همسر سرگرد از او جدا خواهد شد؟ این رمان جنایی را بخوانید تا از ماجراهای سرگرد نجفی، خانواده‌اش و پیرمرد عجیب آگاه شوید.

خواندن کتاب دخمه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به رمان‌های جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دخمه

«محب دقایقی می‌شد که رفته بود و هنوز خبری ازش نبود. فکر کرد تمام اشتباهش توی همین جمله خلاصه می‌شود و همین جمله تمام عمرش دویدن‌ها را به گند کشیده است تا جایی که دیگر نشود لجام رهاشده را توی مشت گرفت و کشید تا آن اسب وحشی درون، آن آتشفشان خشم و آن سرخوردگی درون که دم‌به‌دم فوران می‌کند، مهار شود. خم شد و آینهٔ ماشین را چرخاند سمتی که بتواند سر کوچه را ببیند. کمی دورتر مردی را دید که بچه‌ای را بغل گرفته و ساک سنگینی را انداخته بود روی شانه‌اش و آرام ولی سخت سربالایی را پیش می‌آمد. فکر کرد اگر مردی صبح به این سردی و به این زودی بچهٔ خردسالی را بغل می‌کند و با خودش هر جا می‌رود می‌کشاند، حتماً مردی است که زیر بار زندگی کمرش خمیده. با خودش زمزمه کرد آفرین، اما سریع حرفش را پس گرفت. آفرین نداشت. ذلیل بودن آفرین نداشت. تن دادن به بی‌کفایتی زنی آفرین ندارد. اما باز فکر کرد شاید زنی نیست که او به بی‌کفایتی‌اش تن داده باشد. فکر کرد شاید آن‌قدر قوی بوده که زن را کنار زده، حضانت را سرسختانه گردن گرفته و اشک و آه‌ونالهٔ زن را درآورده باشد. شیشه را کمی پایین داد و از آینهٔ بغل نگاه کرد که مرد کنار خانه‌ای کلنگی ایستاد و زنگ در را فشار داد. خانه شمالی بود و حتماً حیاطی بزرگ داشت، چون سر که خم کرد خانه را کامل ندید. یک‌طبقه بود، با آجرهایی قرمز که لبه‌های پشت‌بام با گذر زمان و باد و برف و باران سفید شده بودند، کپک‌زده بودند. مرد، بااین‌که در برایش باز شد، داخل نرفت و منتظر ماند. آجرهای قرمز خانه چیزی را از دل سال‌های قبل بیرون می‌کشیدند. کمی بلند شد تا خانه را ببیند. نمی‌توانست پیاده شود. جل‌وپلاسش و قیافه‌اش زننده بود و نگاه هر کسی را به سمتش می‌کشید. بارها رم کردن مردم را تجربه کرده بود. آجرها، بنای یک‌طبقه و در دولنگهٔ چوبی با دو کلون. خانهٔ خاله مرحمت که صاحب بقالی کوچک و درب‌وداغان کنار مسافرخانه معرفی‌اش کرد. چند روزی می‌شد در مسافرخانه مانده بود. رفته بود برای شام تخم‌مرغ بخرد. خسته بود. شب بود، سرد بود و دردِ چشمش شکنجه بود. مثل نیشتری که توی جای‌جای بدنش فروبرود. حالش خوب نبود. حتی فکر می‌کرد عفونت هم کرده است. تب داشت و شبِ قبلش لرز هم کرده بود و صبح موقع رفتن به دانشگاه، وقتی خواسته بود آب بپاشد روی صورتش، چرکی از کنار چشمش شره کرده بود، انگار اشک که از چشمی واقعی سر بخورد تا روی گونه، منتها زرد و متعفن نه زلال و شفاف. پروژه‌ای را همراه استادی انجام داده بود و پول خوبی برایش گرفته بود. برای همین وقتی بقال گفت زنی از همسایه‌ها پی کسی می‌گردد که شب‌ها نترسد، خوشحال شد، چون پیش‌پرداختش را داشت، و فردا عصر، بعد از دانشگاه که همراهش رفت، از دیدن اتاقکی گوشهٔ حیاط کنار دست‌شویی خوشحال‌تر هم شد. اتاقکی جدا از خانه، دور از خانه، دو در دو متر با یک پنجرهٔ کوچک قد پنجره‌های حمام، که رو به خانه باز می‌شدند، با سینک کوچکی کنار در و جاجیمی با رگه‌های سرخ و سورمه‌ای پهنِ کف. همین. خوب بود. هر چند بوی نم و رطوبت و ماندگی از دیوارهایش بلند بود، بهتر از بوی شپش‌کش و کف‌شوی و پیه سوخته و بوی مهوع خاک و گل چسبیده به سیب‌زمینی داخل آب جوش بود که هر ساعت بی‌وقفه توی مسافرخانه پیچ‌وتاب می‌خورد و نه وقت ناهار می‌شناخت و نه شام.»

هانی
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

کتاب با تخفیف ۷۰ درصد هنوزم بسیار گرونه، چطوری قیمت گذاری میشه این کتابا؟

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۰۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۰۲ صفحه

قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
۸۸,۰۰۰
۵۰%
تومان