کتاب بعد زلزله
معرفی کتاب بعد زلزله
کتاب بَعدِ زلزله مجموعه شش داستان از نویسنده سرشناس ژاپنی، هاروکی موراکامی است که با ترجمه بهرنگ رجبی منتشر شده است.
درباره کتاب بعد زلزله
یازده رمان، چهار مجموعه داستان، و هفت کتابِ غیرداستانی از مجموعه آثار موراکامی است. موراکامی در داستانهایش وهم و واقعیت را بههم میآمیزد و شخصیتهایش را در دامِ دنیاهایی میاندازد که مناسباتش را نمیفهمند. با اینکه زندگی ادامه دارد و آدمهایش اغلب از گزندِ خطرات جانِ سالم به درمیبَرند، اما از گذرِ مسیری که میپیمایند زیروزِبَر میشوند و کم پیش میآید آخرِ قصه، همانی باشند که اولش بودهاند.
در سال ۱۹۹۵ زلزلهای سهمگین کوبه را در ژاپن لرزاند. و هزاران کُشته و بسیار ویرانیها بهجا گذاشت. موراکامی اهلِ کوبه نبود و خیلی کسی را آنجا نداشت، اما در نوجوانی مدتی را آنجا سر کرده بود و مثلِ همهٔ شخصیتهای شش قصهای که حولِ همین فاجعه نوشت، چیزی نامرئی و توضیحندادنی به کوبه وصلش میکرد. شخصیتهای اصلیِ این قصههایش هر کدام جایی دیگر دارند روزگار میگذرانند اما زلزله سایهٔ سنگیناش را روی زندگیشان میاندازد و وادارشان میکند از روالِ روزمره بیرون بزنند و پا به وادیهایی تازه بگذارند.
خواندن کتاب بعد زلزله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو که یکی از شهرهای ژاپن است، متولد شد. در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونهگات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک روزهایش را میگذراند. او برای رمانها و داستانهایش که به زبانهای بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده میشوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.
از کتابهای مشهور هاروکی موراکامی که به فارسی هم ترجمه شدهاند، میتوان به جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی و کافکا در ساحل اشاره کرد.
بخشی از کتاب بعد زلزله
وقتی چند دقیقهای قبلِ نیمهشب تلفن زنگ زد، جونکو داشت تلویزیون تماشا میکرد. کایسوکی گوشهٔ اتاق هدفونبهگوش نشسته بود، چشمانش نیمبسته، و همهنگام با حرکتِ انگشتان بلندش بر سیمهای گیتاربرقی، سرش را عقبجلو تاب میداد. داشت قطعهای با ریتم تند تمرین میکرد و اصلاً نفهمید تلفن دارد زنگ میزند. جونکو گوشی را برداشت.
میاکی با آن صدای خفه و لهجهٔ اوزاکایی آشنایش پرسید «بیدارت کردم؟»
جونکو گفت «نه، بیداریم هنوز.»
«من دمِ ساحلَم. باید ببینی اینهمه کُندهٔ شناور و! میتونیم یه آتیشِ حسابی راه بندازیم ایندفعه. میآی؟»
جونکو گفت «حتماً. بذار لباس عوض کنم؛ ده دقیقهٔ دیگه اونجام.»
جورابشلوارییی پوشید، رویش هم شلوارجینش را، بالاتنه پولیوری یقهاسکی، و بستهای سیگار هم چپاند توی جیبِ کُتِ پشمیاش. کیف، کبریت، دستهکلید. با پا آهسته زد به پشتِ کایسوکی. کایسوکی هدفون را از روی گوشاش برداشت.
جونکو گفت «من دارم میرم دمِ ساحل آتیشبازی.»
کایسوکی با اخم پرسید «باز هم میاکی؟ شوخیت گرفته؟ میدونی که، فِوریهست. ساعت هم دوازدهِ شبه. الان میخواین برین آتیش درست کنین؟»
«مشکلی نیست. تو نمیخواد بیای. من خودم میرم.»
کایسوکی آهی کشید؛ «نه، میآم. یه دقیقه وقت بده لباس عوض کنم.»
آمپلیفایرش را خاموش کرد، روی زیرشلواریاش شلوار پوشید، پولیور، و رویش ژاکتی کُرکدار که زیپش را تا دمِ چانه داد بالا. جونکو روسرییی پیچید دورِ گردنش و کلاهی بافتنی هم سرش گذاشت.
وقتی داشتند میرفتند سمتِ ساحل کایسوکی گفت «دیوونهاین شماها، چی تو آتیش درست کردن هست که اینقدر باهاش کِیف میکنین؟»
شبِ سردی بود اما هیچ بادی نمیآمد. کلماتی که از دهانشان بیرون میآمدند در هوا یخ میزدند.
جونکو گفت «چی تو پِرلجَم هست که تو اینقدر باهاش کِیف میکنی؟ یه مقدارِ زیادی سروصدائه دیگه فقط.»
کایسوکی گفت «پِرلجَم تو کُلِ دنیا ده میلیون طرفدار داره.»
جونکو گفت «خب، آتیش درست کردن هم پنجاه هزار ساله که تو کُلِ عالم طرفدار داشته.»
حجم
۱۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
(۸-۲۹-[۲۰۶]) این کتاب مجموعه ای از شش داستان کوتاهه که با هم ارتباط درونی و موضوعی دارن و همشون هم در حاشیه ی زمین لرزه ای که در سال ۱۹۹۵ در کوبه ژاپن اتفاق افتاده، در جریانن؛ موراکامی در این داستان
عااالی بود حتما بخونید یه داستان ساده که پشتش هزارتا چیز ناگفته هستش
من اصلا دوست نداشتم، همش منتظر بودم اتفاقی بیفته، ارتباطی بین داستان ها باشه اما هیچ چیز جالبی نبود. هر داستان هم مستقلا حرف خاصی برای گفتن نداشت، من اصلا نپسندیدم
اولین کتابی بود که از این نویسنده میخوانم. بزرگترین دلیل تبحر داستاننویسی موراکامی را میتوان نامرئیبودن مرز بین واقعیت و خیال در متنهایش دانست. این کتاب مجموعه داستان کوتاه است. من با «جونپِی»، شخصیت اصلی داستان «شیرینی عسلی»، همذاتپنداری کردم
یه مجموعه داستان کوتاه خیلی خوب در مورد واکنشی که مردم به یه زلزله ای میدن که شاید خود شخص مستقیما از زلزله اسیب ندیده کل مجموعه یه حالت رمان به خودش گرفته
بهرنگ رجبی سعی کرده ترجمه روانی ارائه بده، ولی به نظرم به طرز اغراقآمیزی عامیانه شده. حتی جایی که لازم نبوده ساختار و ترتیب جمله رو شکسته. خود کتاب خیلی خوبه.
من که اصلا نتونستم هیچ ارتباطی با کتاب بگیرم.هروقت گوش میکردم یه حس سردرگمی داشتم.
موراکامی خوندن برای من مثل مدیتیشن میمونه یهو از دنیای خودم پرت میشم توی یه دنیای دیگه که توش یه جور غم عجیب داره! انگار گرگی که وسط برف زمستون بچه هاشو از دست داده باشه و حالا نمیدونه واسه کی
من کتاب چاپی رو خوندم. خیلی برای من جذابیت نداشت. پیام خاصی هم از داستانها دریافت نکردم.
واقعیتش اصلا نپسندیدم،نصفشو خوندم هرچی منتظر شدم شاید یکی از داستانهاش جذاب باشه خبری نشد.