دانلود و خرید کتاب فصل فیروزه محبوبه زارع
تصویر جلد کتاب فصل فیروزه

کتاب فصل فیروزه

نویسنده:محبوبه زارع
امتیاز:
۴.۲از ۸۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فصل فیروزه

«فصل فیروزه» رمانی مذهبی از نویسنده معاصر، محبوبه زارع است.

«سیندخت حریر روی صورتش را کنار زد و با ابروان در هم گره‌شده، به مرد چشم دوخت:

- برای سمندم هم کجاوه‌ای داری؟ اگر او را هم در کجاوه‌ای جای دهی، همچون زنان دیگر زیر سایه‌بان خواهم رفت. هرچند این یک قافلهٔ خانوادگی است و من را شوقی برای ورود به حریم دیگران نیست.

مرد شگفت‌زده از او دور شد. از خیره‌سری دختر در همین یکی دو روز همسفری، چیزهایی شنیده بود اما اینک به چشم خود می‌دید که او به‌راستی مردی است مقاوم در هیئت یک دختر ماهرو! شنیده بود که این دختر عجم که قبیلهٔ مولا خلیل به اسم شاهزاده می‌شناسندش، بازماندهٔ کاروان شبیخون‌زده‌ای است. زخم‌های بازویش همچنان روی پیراهن حریر، با پارچه‌ای کتانی بسته شده بود و مرد به چشم خود می‌دید که با این وجود، دختر چگونه مردانه اسب می‌راند و گاه تیری در چله کمان نهاده و دل به شکاری می‌سپارد.»

hassani
۱۳۹۹/۰۱/۱۳

خیلی کتاب خوبی بود. سال 96که از طرف دانشگاه می رفتیم مشهد ،استادمون به ما گفت که قبل رفتن به مشهد در مورد کرامات امام رضا (ع) مطالعه ای کنید اونوقت زیارت شما با سال های قبل متفاوت خواهد بود و

- بیشتر
وصال
۱۳۹۹/۰۳/۰۳

فصل فیروزه ، داستانی عاشقانه است با محوریت حضرت معصومه (علی‌ها السلام). سیندخت، دختری زرتشتی اهل یزد است. پدر تاجر دارد که با او و کاروان تجاری‌اش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. ثمره این سیروسفر، آشنایی او

- بیشتر
ح. دوست حافظ
۱۳۹۹/۰۱/۰۶

سوژه به نظرم خوب بود، ولی پتانسیل اینو داشت که بیشتر از این درباره اش نوشته بشه. شخصیت پردازی هم چندان قوی نبود و خلاصه به نظرم جای کار داشت. از نظر اطلاعات تاریخی و مذهبی کتاب خوبی بود. اگه رویای

- بیشتر
کاربر ۲۵۶۱۹۷۳
۱۳۹۹/۰۹/۲۴

کتاب داستانی زیبا داشت و اما یک موضوع مهم که داخل کتاب به درستی توصیف نشده بود پیروان دین زرتشت آتش پرست نیستند بلکه آتش رو نمادی از پاکی و مقدس میدونن و در اصل در دین زرتشت به پرستش

- بیشتر
Omid H
۱۳۹۷/۰۵/۱۵

خیلی خواندنی بود اگر از رویای نیمه شب خوشتون اومده از این کتاب هم خوشتون میاد

arezou
۱۳۹۹/۰۱/۱۳

از خوندنش لذت بردم؛ارامش بخشه!

r.heidari
۱۳۹۸/۰۶/۲۵

کوتاه اما دوست داشتنی... به جانم نشست...⁦✌️⁩

کاربر ۲۴۷۲۱۵۸
۱۳۹۹/۰۸/۲۷

این کتاب یکی از بهترین کتابهایی است تا به حال خوانده ام داستان این کتاب و عشق به حضرت معصومه طوری در اعماق دلم جا گرفت که در پایان کتاب اشک در چشمانم حلقه زد از نویسنده محترم متشکرم.

حدیثه مختاری
۱۳۹۹/۰۵/۲۶

خیلی عالی بود. یه روزه خوندم. دلم هوای زیارت حضرت معصومه کرده. السلام علیک یا فاطمه ی معصومه

Taha
۱۳۹۹/۰۵/۱۰

کتاب برای من سیر مشخص و روانی نداشت. اصلا معلوم نشد چطور این دختر از دین خود مشتاق و علاقه مند به حضرت معصومه سلام الله علیها شد. خیلی جای کار و پرداخت داشت. داستان آن برای من گنگ و

- بیشتر
«گاه لازم است که انسان با خودش خلوتی داشته باشد؛ هرچند طولانی.»
م.ظ.دهدزی
- تنها بندگان برگزیده خداوند طعم عشق را می‌چشند. همین را بدانی و باور کنی، در قاعده عشق کافی است.
عاطی
دنیا بی‌اعتبارتر از آن است که حالت را برایش دگرگون کنی. تنها راه سعادت این است که به رضای خداوند دل بسپاری و تسلیم باشی. مولای ما به ما آموخته که مؤمن باید مانند مرده‌ای در دست غَسّال باشد. در برابر ارادهٔ خداوند سر تسلیم و صبر فرود آورده و تنها به امداد و خیر او دل بسپارد.
عاطی
از هرچه بیزاری، خود را در آن بیاویز تا ریشهٔ نفرتت، تو را از حقیقت باز ندارد.
اذا ماتوا انتبهوا
وقتی خبر شهادت خواهرشان را به ایشان دادند فرمود: «هرکس خواهرم را در قم زیارت کند بهشت بر او واجب می‌شود.»
_.kowsar._
- تو عاشقش بودی اما وقتی دیدی که او را از دست داده‌ای، از پای درنیامدی. می‌بینم که زنده‌ای و قرار است به زندگی‌ات ادامه دهی. بدون بانویت... آیا این با عشق سازگار است؟ خدیجه کنار پنجره ایستاد و از لابه‌لای پردهٔ اتاق به ستاره‌های دوردست خیره شد. - عشق من به بانو، ریشه در عشق به خداوند دارد؛ ریشه در عشقی ازلی. بانویم را به‌خاطر وجود جسمانی‌اش دوست نداشتم که فنا و فراقش، عشق را از من بگیرد. عشق من به بانویم، ریشه در روحانیت او دارد که ابدی خواهد بود. از دست‌دادن جسمانیت بانویم،‌ تقدیر پروردگارم بوده و من بر آن راضی هستم.
s✒
دین، دل می‌خواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمی‌آورد
arezou
«دین، دل می‌خواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمی‌آورد.»
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
از هرچه بیزاری، خود را در آن بیاویز تا ریشهٔ نفرتت، تو را از حقیقت باز ندارد.
arezou
دنیا بی‌اعتبارتر از آن است که حالت را برایش دگرگون کنی.
_.kowsar._
. راستی اصلاً دلتنگی تفسیر چیست؟ چرا همهٔ دلتنگی‌ها با هم فرق دارند؟
arezou
- صدا از روزی سخن گفت که مادر از فرزند می‌گریزد. اگر این روز راست باشد، یعنی کیارش هم از من خواهد گریخت؟ این کدام روز است، خدیجه؟ کدام خبر است که تا این اندازه دلم را آتش زده است؟ خدیجه دست به بازوی او آویخت. - قیامت، شاهزاده! روزی که همه در پیشگاه خداوند برای حسابرسی به اعمالمان حاضر خواهیم شد. روزی که بیش از همیشه به تهی بودن زندگی دنیا ایمان خواهیم آورد. سیندخت زیر لب گفت: - اوستا نیز بشارت چنین روزی را به ما داده است اما هرگز نیاندیشیده بودم که مادرم از من فرار خواهد کرد. اگر مادرم که تا آن اندازه دلباختهٔ من بود از من بگریزد،‌ پس نباید از کیارش انتظار داشته باشم که همراهی‌ام کند.
s✒
«آن‌که من را طلب کند، من را می‌یابد و آن‌که من را یافت، من را می‌شناسد و آن‌که من را شناخت، من را دوست می‌دارد و آن‌که من را دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌که را من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او هستم.»
ساجده 😅💞
تشنه‌ام؛ جرعه‌ای از حقیقت سیرابم خواهد کرد.
arezou
رستگاری تو در عشق است سیندخت! و عشق درِ هر قلبی را نمی‌کوبد. مواظب باش آن چنان زندگی کنی که عشق درِ خانهٔ قلبت را بکوبد.
اذا ماتوا انتبهوا
برادر می‌خواست آهسته در گوش پدر بگوید: «پدر! شما درست فرمودید؛ خواهرم تکرار فاطمه (س) است.» اما می‌دانست که در عالم مشترک او و پدر،‌ به این کار نیازی نیست؛ چرا که پدر هُرم نفس‌های او را به‌خوبی دریافته و میزان شَعفِ برادرانه‌اش را به نبوغ علمی خواهر شهود کرده بود. برای همین فارغ از التهاب جان‌ها، به آرامی و اطمینان نامه را بست. نامه را در حالی بست که نفس یاران در سینه حبس مانده بود و هیجان دانستن پاسخ، جان‌ها را به لب رسانده بود. پدر نگاهی به چشمان پر از شوق جوان دوخت و پس از درنگی کوتاه در متن چشمان او، رو به کاروان مسافران فرمود: - پدرش به فدایش. پدرش به فدایش. پدرش به فدایش...
🍃🌷🍃
عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زده‌ای، اتفاق می‌افتد. دلیلش خودت هستی. در جست‌وجوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانهٔ قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.
زهرا جاویدی
تشنه‌ام؛ جرعه‌ای از حقیقت سیرابم خواهد کرد.
اذا ماتوا انتبهوا
چادرش را بر صورت محکم کرد و رو به بازماندگان زخمی خود گفت: - من را به قم ببرید. کاروان را به قم برسانید؛ زیرا من از پدرم، امام کاظم (ع)، شنیدم که فرمود: «قم مرکز شیعیان ما خواهد بود.»
🍃🌷🍃
داشت خواب کیارش را می‌دید. کیارش با ابزاری تیز، دل سنگ را می‌تراشید و واژه‌ای روی آن حک می‌کرد. آهنگِ تراشی که از حرکت دست‌های کیارش در فضا پیچیده بود، قلب سیندخت را به لرزه وا می‌داشت. اکنون داشت امتداد همان آهنگ را از کنار خیمه می‌شنید. در خواب به چشم‌های روشن او زل زد و پرسید: - چه می‌نویسی کیارش؟ و کیارش تنها نگاهش کرده و لبخند زده بود. لبخندش او را نزدیک‌تر خواند و سیندخت دید که روی سنگی سفید، درست به بزرگی سنگی که در فیروزه‌تراشی نیشابور زیر دستش دیده بود، حک کرده است: «یا عشق!»
🍃🌷🍃

حجم

۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰
۷۰%
تومان