دانلود و خرید کتاب زوال بتنی گریفین ترجمه آنیتا یارمحمدی
تصویر جلد کتاب زوال

کتاب زوال

نویسنده:بتنی گریفین
انتشارات:نشر پیدایش
امتیاز:
۳.۴از ۳۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زوال

«زوال» اثر «بتنی گریفین»، ‌رمانی در ژانر وحشت و فانتزی است. این کتاب براساس رمان «زوال خاندان آشر» از «ادگار آلن‌پو» نوشته شده است. ژانر آثار آلن‌پو، وحشت بود که همین دلیل خوبی برای شهرت او شد. گریفین نیز در کتابش بر این ژانر پایبند ماند، به همین دلیل داستانش پر از توصیفات سورئالیستی و فانتزی است. در این پاراگراف خلاصه‌ای از این اثر را می‌خوانیم: «مادلین آشر نفرین شده است. خانه‌ی او زنده است، نفس می‌کشد و او را زندانی کرده. اعضای خاندانش را نسل در نسل به کام جنون فرستاده، مادر و پدرش را گرفته، و حالا او و برادرِ دوقلویش را می‌خواهد. کسی نمی‌تواند کمکشان کند ولی هیچ‌کس هم، هیچکدام از اعضای نفرین شده‌ی خاندان آشر، خانه را به خوبی مادلین نمی‌شناسد. شاید سرانجام او تنها کسی باشد که بتواند به این سیاهی‌ها خاتمه بخشد...»
یوکی
۱۳۹۹/۰۵/۱۷

داستانی بسیار مسحور کننده بخصوص اگر‌ مجذوب ادبیات وحشت باشید. کمی سبک و سیاق استیون کینگی داشت بنظرم و زیاد آلن پویی نبود. کاش ترجمه کمی سلیس تر بود. مترجمان محترم دقت کنند اصطلاحات رو نمیشه گوگل ترنسلیتی در کتاب قید

- بیشتر
Agness
۱۳۹۷/۰۹/۲۵

کتاب جالبی است امامتاسفانه با قیمت غیرمنطقی! نشر پیدایش خواهشا قیمتارو کمی متعادل تر کنید. نظر ویرایش شده نثر و داستان پردازی کتاب بسیار گیراست و خواننده رو دنبال خودش میکشونه. درسته که حالتی آمیخته با ابهام‌ داره ولی به نظر من

- بیشتر
Alecsandra
۱۳۹۹/۰۱/۱۹

باید بگم در طول داستان روایت بسیار جذابی داره اما پایانش کمی گنگه . اگه کتاب های پایان باز دوست ندارید نخوانیدش ولی باید بدونید که در کل عالیه.

Zahra EL
۱۳۹۹/۰۲/۰۹

نمیشه گفت ترسناک نیست اما چیزی بیشتر از اینها داره. کم پیش میاد رمانی تا این حد من رو درگیر خودش کرده باشه، اینطوری که حتی وقتی نمیخونمش باز هم لحظه شماری کنم برای لحظه‌ای که قراره بیام سر وقتش. این کتاب

- بیشتر
『تی‌تی :)♡』
۱۴۰۰/۰۵/۲۰

بی‌نظیر بود! انقد هیجان‌انگیز بود که نتونستم لحظه‌ای زمین بذارمش! بیشتر غمگین و هیجانی بود تا ترسناک تاحالا کتابی بااین موضوع نخونده بودم و برام جدید و جذاب بود انقد باورپذیر و واقعی توصیف شده بود که من خودمو تو عمارت و کنار

- بیشتر
Nix
۱۴۰۰/۰۱/۱۶

واقعا تعجب کردم دیدم این کتاب توی طاقچست 😂 خب ، اول اینکه کل داستان این کتاب برگرفته از یکی از داستان های کوتاه نویسنده سبک وحشت یعنی ادگار آلن پوئه که به صورت اقتباس اومدن دوباره نوشتنش. مطمئنم همه بخاطر پایان

- بیشتر
بلاتریکس لسترنج
۱۳۹۷/۱۲/۱۰

کتاب جالبی نبود تمامش گنگ تماااامش گنگ حیف پول پیدایش ازت انتظار نداشتم ۶۰۰ صفحه خوندم ببینم تهش چی میشه اونم هیچی پیدایش حسن انتخاب کتابت صفر!!

هنگامه محمدی
۱۳۹۹/۰۷/۲۲

اوایلش گیج کننده ست اما تقریبا اواسط کتاب میشه از اصل ماجرا سر در آورد. کشش داستان از همین جاهاشروع میشه و کنجکاوی آدم رو تحریک میکنه. اما پایانش گنگ و بی معنی و مفهومه. حس اینکه خب حالا که

- بیشتر
Emily
۱۳۹۹/۱۱/۰۴

مطالعه نسخه چاپی منکه نفهمیدم آخرش مردن یا نمردن این همه خوندم آخرش هیچی به هیچی

soroosh7561
۱۴۰۰/۱۰/۳۰

به نظرم نام "زوال" گزینه مناسبی برای نام این کتاب نیست. به نظر بنده "هذیان های یک ذهن بیمار" برای این کتاب گزینه مناسب تری است. کمتر برایم پیش می آید که بعد از خواندن کتاب حس بدی داشته باشم

- بیشتر
امید در وجودم جان می‌گیرد. من می‌توانم آینده را عوض کنم! اگر عمیقاً بخواهم، می‌توانم!
بلاتریکس لسترنج
دارم غرق می‌شوم. می‌توانم سطح را ببینم ولی... خیلی دور است. مغزم درست کار نمی‌کند، گیج و منگ است. دوباره بیمار شده‌ام. باید بلند شوم ولی واقعاً نمی‌توانم...
بلاتریکس لسترنج
کلاستروفوبیا جان می‌گیرد. خواهرخواندهٔ نه‌چندان مهربانِ جنون.
بلاتریکس لسترنج
ما عادت کرده‌ایم طوری حس‌ها و فکرهایمان را مخفی کنیم که انگار گنجند، گنجی باارزش که هر لحظه ممکن است دزدیده شود.
mahzooni
دوست مهم نیست. رودریک باید با میل خودش به این خانه برگردد. فکر نمی‌کنم این اتفاق بیفتد. اگر برنگردد تو محو می‌شوی! لای همین اشباح و گوشه‌کنارهای خاک گرفته، تنهای تنها، مادلین آشر! محو و نیست می‌شوی! طوری که از پشت تنت بشود کاغذدیواری را دید. آن‌وقت چه کار کنیم؟! چطور پیدایت کنیم؟ آرام دور می‌شود و بهش خیره نگاه می‌کنم. زیر لب می‌گویم: «من محو نمی‌شوم!» چون رودریک برادرم است و می‌دانم که برمی‌گردد.
mahzooni
«شما شیطان را به قلبتان دعوت کرده‌اید.»
mahzooni
می‌خندم، اما جمله‌های بعدی‌اش خنده‌ام را می‌بُرد. ـ مثل مجسمه‌ها بی‌حرکت می‌نشستی ولی از من هم بلندتر تاب می‌خوردی. انگار کسی که نمی‌توانستم ببینمش تابت می‌داد. این من را می‌ترساند، مادلین.
mahzooni
آهسته می‌گویم: «شاید روزی من هم ناپدید شدم.» ولی رودریک صدایم را نمی‌شنود.
mahzooni
می‌خندد. «بچهٔ بیچاره! دخترِ تنهای بیچاره.»
mahzooni
طلسمِ آشر. نصیبِ محبوبِ خانه و کسی که بیشتر می‌خواهدش می‌شود. واقعیت دارد، خانه عشقش را روی یک دختربچه متمرکز می‌کند، و دخترهایی که همدم او می‌شوند بیشترین رنج را از این طلسم می‌برند.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
آقای آشر چند روزی هست که به شهر رفته. او عضو واقعیِ خانوادهٔ ما نیست و نمی‌تواند آن‌قدرها دوستمان داشته باشد. این منم که باید مطمئن باشم همدیگر را دوست داریم، وگرنه در این خانهٔ عتیقه و هولناک، خواهرم تبدیل به موجودی عجیب و تشنهٔ عشق خواهد شد.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸

حجم

۲۸۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

حجم

۲۸۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

قیمت:
۱۱۷,۰۰۰
تومان