دانلود و خرید کتاب شب شاه‌کشان علیرضا شهبازین

معرفی کتاب شب شاه‌کشان

«شب شاه‌کشان» رمانی است از علیرضا شهبازین( -۱۳۶۷)، بر اساس روایت‌های تاریخ هخامنشی که جسته و گریخته بر کتیبه های خشتی و سنگی برای ما به یادگار مانده است. ماجرای کوروش کوچک و جنگ وی با برادرش اردشیر موضوع اصلی این رمان است. قصه از نبرد کوروش کوچک با اردشیر دوم آغاز و در این نبرد کوروش کشته می‌شود. داستان عمدتا با برداشتی آزاد از تاریخ وقایع روزگار هخامنشی به تصویر کشیده می‌شود. ماجراهای کتاب هر چند پایه‌های تاریخی دارد اما به دلیل نبودن اسناد کافی بر مبنای تخیل نویسنده پیش می‌رود. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «تالار از دخترانی نژاده از سرتاسر شاهنشاهی پُر بود تا داریوش دوم، فرزند خشایارشای بزرگ، همه را ببیند و یکی را انتخاب کند. هیچ‌وقت نفهمید از سرِ شوخی بود یا نه. هیچ‌وقت هم نپرسید، چون از جوابش می‌ترسید. به خاطر سروته یک کلاف بود یا واقعاً شاه او را به خاطر خودش پسندیده بود؟ همه‌ی دختران را میانه‌ی تالار جمع کردند. به آن‌ها کلافی سردرگم دادند. گفتند سروته کلاف را که رنگ کرده‌اند پیدا کنید. هر که پیروز این میدان باشد همسر پادشاه است. دختران همه یک‌به‌یک چون مادری دلسوز نشستند، پا روی پا انداختند، شروع کردند به باز کردن گره‌ها، گره‌هایی محکم و کور. اما پریزاد چون دیگران ننشست، پا روی پا نینداخت. چاقویی برداشت. کلاف را از وسط دونیم کرد. رشته‌ها روی زمین ریخت. سروته کلاف را در جا پیدا کرد. سر کلاف فیروزه‌ای بود و رنگ تهش یادش نمی‌آمد. ته کلاف چه رنگی بود؟ دختران پشت‌چشم نازک کردند و پریزاد گفت که از من سروته کلاف را خواستند‌، نه چیزی دیگر. پادشاه نگاهش به او افتاد و این‌گونه او شهبانو شد و همان‌گونه هم شهبانو ماند. کلافی سردرگم و تیزیِ یک تیغ که می‌برید و جلو می‌رفت».
ز. آروشا دهقان
۱۳۹۸/۱۲/۰۸

وقتی خواندنش رو شروع کردم خیلی جذاب بود‌. به قدری که همون روز رفتم کتابفروشی و نسخه‌ی فیزیکیش رو خریدم تا ادامه‌ش رو ساده تر بخونم اما وقتی به پایان داستان رسیدم... واقعا ناامید شدم. نویسنده ایده‌ی خوبی داشت. قلمش جذاب

- بیشتر
Mithrandir
۱۳۹۸/۱۲/۰۷

اوضاع دربار هخامنشی پس از عصر طلایی کوروش و داریوش به خوبی به تصویر کشیده شده تو این کتاب. شخصیت پردازی های کتاب فوق العادس. سیر زندگی همه افراد به خوبی نشان داده شده. با پایانی بس هیجان انگیز! هشدار: این کتاب

- بیشتر
مها
۱۳۹۸/۱۱/۱۸

همیشه ضلع سوم قدرت و سیاست ، خون بوده و هست. رمان ترکیبی از تخیل و واقعیت هست با فضایی وهم الود در سرتاسر داستان، با فضا سازی و صحنه های گیرا و پرکشش که شما رو تا اخر با

- بیشتر
مهرآسا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۱۵

کتاب خوبی بود. من داستانش رو دوست داشتم ولی کاش کمی بیشتر به شخصیت‌هایی غیر از راوی پرداخته میشد

R.R
۱۳۹۸/۱۱/۰۴

رمانی تاریخی هست همراه با تخیل نویسنده.نویسنده تقریبا به هویت تمامی شخصیت ها بسیار خوب پرداخته و سعی نکرده شخصیتی رو بدون نقص جلوه بده و این موضوع,داستان رو بسیار جذاب کرده. دیالوگ های کتاب هم فوق العاده دلنشین و جذابند.

mahta.mahbood
۱۴۰۰/۰۸/۲۲

خیلی دوستش داشتم. اگر طولانی‌تر بود و کمی بیشتر روی شخصیت‌پردازی‌ها کار میشد قطعا پنج ستاره میدادم. تنها مشکلم این بود که شخصیت مهمی مثل بهمن عملا برای مخاطب ناشناخته میمونه

zeinab
۱۳۹۶/۰۹/۰۶

خیلی زیبا بود و لحن و سبک بیان نویسنده بسیار فاخر و دلپذیر بود

«زنان شاید جنگجو نباشند، اما یونانیان بیهوده نگفته‌اند جنگ‌های بزرگ دنیا همیشه بر سرِ زنی بوده.»
farzane
این‌جا بدون مردان آسودگی هست؟ دختر گفته بود «از من نشنیده بگیر، آسودگی هست، زندگی نیست!»
ز. آروشا دهقان
دختران آب دیگر ایمان سابق را نداشتند. وسط راه از پاکی خود خسته می‌شدند.
farzane
درد آدمی را جاودان می‌کند نه نام
مها
گفت «هیچ می‌دانی شاه‌کشان به بهشت نمی‌روند؟» سمیرا گفت «شاهان به بهشت می‌روند؟»
ز. آروشا دهقان
پیربانو وردخوانی را تمام کرد. گفت «هیچ می‌دانی شاه‌کشان به بهشت نمی‌روند؟» سمیرا گفت «شاهان به بهشت می‌روند؟»
farzane
«زیاده نگو پسرجان. من فقط نخواستم پسر دومم هم در این گنداب بزرگ شود.»
farzane
یاد افسانه‌ای افتاد که پدرش از برج بابل گفته بود. مردمانی همه یک‌رنگ و یک‌زبان برجی می‌ساختند تا همه باهم به آسمان بروند. تندری از پی خشمی آسمانی به برج آتش انداخت. انسان را چه به سودای آسمان؟ مردمان جادو شدند، دیگر زبانِ هم را نمی‌فهمیدند، رنگ‌ها و زبان‌ها زیاد شد، سفید و سیاه، سرخ و زرد به جان هم افتادند، جنگ و مرگ. برج بابل هم به‌آسمان‌نرفته خرابه‌ای شد در بسترش.
R.R
سمیرا همان جا از یکی از دختران آب پرسیده بود این‌جا بدون مردان آسودگی هست؟ دختر گفته بود «از من نشنیده بگیر، آسودگی هست، زندگی نیست!»
farzane
اولین قانون میهمانی‌های دربار: پهلوی چپت را بپوشان. اگر در آن شلوغی دشمنی ناغافل آن‌جا را بدرد، بیچاره، درجا کارَت تمام است.
farzane
نگاه کن چگونه پیلان و شیران می‌گریزند. آن‌چه در دست دارید شمشیر است، نه چوبک چوگان. در دست بگیرید و در این آخرین جنگ بجنگید
farzane
انسان را چه به سودای آسمان؟
Mithrandir
خواجه گریسته و گفته همه‌ی عمر کوشیدم در تاریخ نامم به بزرگی برود، اما پریزاد راست گفت خواجه همیشه خواجه است. حالا که اسمم به بزرگی نیست، بگذار به نفرین باشد. دل‌خوش باشم بعد از مرگم مردمان از من حتا شده به نفرین یاد می‌کنند.
farzane
سمیرامیس دید ایزد چنگ‌زن از بالای کوه پایین می‌آید و چه با شکوه می‌نوازد. آن‌طرف‌تر، انسانی، مردی دید که نشسته و نی می‌زند. سمیرا خواست فریاد بزند «‌های مرد! ایزد چنگ‌زن به زمین می‌آید! روی خاک بیفت.» اما مرد می‌نواخت. سایه‌ی بلند خداوند چنگ‌زن همه‌ی دشت را می‌پوشاند و نزدیک می‌شد. نبرد چنگ و نی بود، یکی می‌زد و یکی می‌نواخت. تارهای چنگ در دست‌های ایزد آتش گرفت. نیِ مرد هم سوخت. سمتِ هم حمله کردند. از دور نبردشان را می‌دید، می‌شنید. می‌چرخیدند. ضربه می‌زدند.
farzane
«در میدان جنگ از روبه‌رو می‌جنگی، این‌جا پسِ هر دیوارش دشمنی در کمین است.»
R.R
«من پرسش‌های تو را پاسخ دادم و تو نه. در سرزمین ما مَثلی است که می‌گویند پرسش بی‌پاسخ را با خون می‌شویند.»
R.R
افسانه نگو مادر، افسانه‌گویی یهودی شبی در بی‌خوابی به من افسانه‌ای گفت از دو برادر در نخستین روزهای آفرینش که برهم رشک بردند. به چه چیزِ هم نمی‌دانم. یا نه، می‌دانم که بین دو برادر چه چیزها برای حسد هست. برادری دیگری را کشت و نمی‌دانست با جنازه چه کند. جنازه روی خاک مانده بود. کلاغی از آسمان آمد و با چنگالش زمین را کند. برادر زنده هم زمین را کند. جنازه را به زمین داد. زمین از آن جسد بیابان شد. زمینْ برادر زنده را نفرین کرد و از آن به بعد هر جا که او پا گذاشت، بیابان شد. خشک‌سالی شد.
R.R
«نگاه کن چگونه پیلان و شیران می‌گریزند. آن‌چه در دست دارید شمشیر است، نه چوبک چوگان. در دست بگیرید و در این آخرین جنگ بجنگید.» سرباز گفت «زبان شما را که نمی‌فهمند.» سمیرا گفت «آری، زبان‌نفهم‌اند.»
R.R

حجم

۱۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۱۳۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان