دانلود و خرید کتاب گزیده لطائف الطوائف فخرالدین علی صفی
تصویر جلد کتاب گزیده لطائف الطوائف

کتاب گزیده لطائف الطوائف

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گزیده لطائف الطوائف

«گزیده لطائف‌الطوائف» اثر مولانا فخرالدّین علی صفی (۹۳۹-۸۶۸ ه.ق) به اهتمام و بازبینی سید ابراهیم نبوی منتشر شده است. نبوی در مقدمه کتاب می‌گوید: ...لطایف از منظری دیگر نیز از ارزش‌هایی ویژه برخوردار است. از این منظر که این لطیفه‌ها گویای وضع زمانه‌اند و بیش از آنچه در تاریخ رسمی آمده است نمایانگر وضع واقعا موجود به شمار می‌روند. از این لطیفه‌ها می‌توان نشانه‌های زمان و مکان تاریخی را دریافت، به اخلاق و رفتار و ارزشهای اجتماعی واقف شد و منزلت واقعی و حقیقی طبقات اجتماعی را ارزیابی کرد. این لطایف به ما می‌گویند که واعظان و مشایخ و قاضیان و حاکمان چه منزلت واقعی نزد مردم داشته‌اند و طبقات تهیدست جامعه چگونه می‌زیسته‌اند. این لطایف تاریخ اجتماعی زمان خود را برای ما روایت می‌کنند و کلیشه‌ها (STEREOTYPE) ی اجتماعی را به ما معرفی می‌کنند. این لطایف اخلاق اقوام، اصناف و گروههای اجتماعی را برای ما واگو می‌کنند. و در پس این شناخت است که درمی‌یابیم چه نسبیت عجیب و غریبی در قضاوت تاریخی نهفته است. درمی‌یابیم که آنچه امروز در مورد گروهی و طبقه‌ای یا قومی کلیشه شده است سالها پیش چنین نبوده و اگر اندکی به شناخت تاریخی دست یابیم امکان آن را خواهیم داشت که علت تغییر کلیشه‌ها را دریابیم. از این روست که من معتقدم یکی از بکرترین و سالم‌ترین و ساده‌ترین راهها برای شناخت تاریخ اجتماعی این سرزمین - که در پس دیوار فولادی دروغ و فریب تاریخ‌نویسان نهان شده - شناخت و بررسی حکایاتی است که گاه از فرط تکرار به ضرب‌المثل بدل شده‌اند. نمونه‌ای از این حکایات را می‌خوانیم: یاد یار خسیس شخصی به خسیسی گفت: انگشترت را به من بده تا هرگاه به آن نگاه کنم یاد تو بیفتم و به این دلیل همیشه در یاد من باشی، گفت: هر وقت بخواهی که مرا به یادآوری، به این فکر کن که وقتی از فلان کس انگشتری خواستم، به من نداد.
از چنین حکایت‌ها (گزیده تاریخ بیهقی)
ابوالحسن تهامی
هزار گوهر: منتخبی از اشعار صائب‌تبریزی با بررسی اسلوب معادله در سبک هندی
مرتضی نوربخش
بدین شیرین سخن گفتن
غلامحسین یوسفی
از کاف تا نون (گفت‌وگو با دکتر میرجلال‌الدّین کزّازی گذری بر زندگی، آثار و اندیشه‌ها)
آیدین فرنگی
پرنیان هفت رنگ (چهارمقاله‌ی نظامی عروضی سمرقندی)
احمد بن عمر نظامی
از هر دری حکایتی؛ گزیده‌ی جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات
سدیدالدین محمد عوفی
همینه
کورش علیخانی
خرپژوهی
ابوالفضل زرویی نصرآباد
ایوان جان (گزیده‌ی آثار پارسی احمد غزالی)
نصرالله پورجوادی
بوی دل‌خوشی؛ گزیده‌ی اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید
پرویز بهرام
عموجان استالین
ابراهیم رها
دیوان منجیک ترمذی
علی‌بن‌محمد منجیک‌ترمذی
فردوسی؛ زندگی، اندیشه و شعر او
محمدامین ریاحی
جوامع الحکایات: قصه های شیرین ایرانی
مهری ماهوتی
دیوان غزلیات اسیر شهرستانی
جلال‌الدین میرزامؤمن‌اسیرشهرستانی
صد لیکوی دوم؛ تک‌بیتی‌های بلوچی
منصور مؤمنی
برزونامه
شمس‌الدین محمد کوسج
حکایت حکیمانه ۳
علیرضا شفیعی مطهر
از شهر خدا تا شهر انسان: در نقد و بررسی ادبیات کلاسیک و معاصر
محمد دهقانی
Aysan
۱۳۹۷/۰۴/۰۱

تلاش کردم" لطائف الطوائف "رو پنج بار بدون تپق تکرار کنم اما نشد. . کتاب خوبی بود.😊

ادریس
۱۳۹۸/۱۰/۲۸

در قدیم کسی که اهل فضل می بود کتاب لطایف الطوایف را می خواند با جنبه ای طنز به نکات معنوی اشاره می کند قصه های بهلول قصه های پادشاهان قصه های درباره امامان. هر کس نخوانده است توصیه می

- بیشتر
|قافیه باران|
۱۳۹۸/۰۸/۲۲

لطائف الطوائف مجموعه لطیفه ها و حکایات نغزیست که از گذشته مانده و سینه به سینه نقل شده. این حکایات برخی از بعد اخلاقی یا نکوهشی مهمند، برخی محتوای سرگرم کننده و شیرین دارند و دسته سوم هم حاضرجوابی و

- بیشتر
محمود
۱۳۹۸/۱۲/۱۷

سلام لطفا کتاب رورایگان کنید دراین روزهایی که خونه هستیم.

Rose water
۱۳۹۸/۰۷/۱۶

کتاب خوبی بود من که لذت بردم

لنا ولا روزی حضرت علی (ع) در راهی می‌رفت. دو تن از بزرگان صحابه نیز که قدی بسیار بلند داشتند در چپ و راست او حرکت می‌کردند، یکی از آنان به شوخی گفت: یا ابوالحسن، انت بیننا کالنون فی لنا (ای پدر حسن، تو در میان ما مانند حرف «ن» هستی در میان کلمه «لنا») حضرت در پاسخ به او گفت: لو لم اکن بینکما لکنتما لا (اگر من در میان شما نبودم، شما نبودید) چون اگر «ن» را از میان «لنا» بردارید «لا» باقی می‌ماند و کلمه «لا» در عربی به معنی «نیست» است.
S
هدیه کاروانی به مدینه رسید که عسل و غذاهای لذیذ داشت. نعیمان مقداری از آن را قرض گرفت و نزد پیامبر (ص) برد و گفت: رسول خدا، بفرمایید میل کنید. حضرت کمی خورد و بقیه را بین یاران خود تقسیم کرد. وقتی صاحبان کاروان طلب خود را خواستند، نعیمان آنان را نزد حضرت برد و گفت: ای رسول خدا، پول غذا را بده. حضرت فرمود: تو گفتی این هدیه است. نعیمان گفت: به خدا پول نداشتم و دلم می‌خواست تا غذا مالِ تو باشد و تو از آن بخوری. حضرت لبخند زد و بهای آن را پرداخت.
S
نعیمان به بهشت می‌رود زمخشری در کتاب ربیع‌الابرار نوشته که نعیمان از صحابه و مردی شوخ‌طبع و بذله‌گو بود و هر روز نزد پیامبر می‌رفت و طنز می‌گفت و حضرت را می‌خنداند و حضرت درباره او فرموده بود که نعیمان خندان به بهشت می‌رود.
S
لقمان حکیم سیاه چهره بود. شخصی او را به غلامی گرفت، مدتی که لقمان برای او کار می‌کرد، از لقمان علم و حکمت می‌دید. روزی خواجه برای امتحان به او گفت: گوسفندی را بکش و بهترین اعضای آن را برای من بیاور، لقمان گوسفند را کشت و دل و زبانش را پیش خواجه آورد، روز دیگر گفت: گوسفندی را بکش و بدترین اعضای آن را بیاور، لقمان دوباره دل و زبان آورد. خواجه گفت: در این کار چه حکمتی است؟ لقمان گفت: هیچ چیز بهتر از دل و زبان نیست اگر پاک باشد و هیچ چیز بدتر از آن نیست اگر ناپاک باشد.
Aysan
روزی بزرگان اصحاب به حضرت محمّد (ص) گفتند: تو با ما بسیار شوخی و مزاح می‌کنی و این روش برای دارنده مقام پیامبری مناسب نیست. حضرت فرمود: من جز سخن راست چیزی نمی‌گویم. و فرمود: خداوند برای مزاح راست کسی را سرزنش نمی‌کند. همچنین گفته شده است که حضرت فرمود: وای بر کسی که دروغ بگوید تا به واسطه دروغ خود جمعی را بخنداند و دوبار فرمود: وای بر او.
Aysan
زنان پیر به بهشت نمی‌روند می‌گویند روزی صفیه دختر عبدالمطلّب، عمه حضرت محمّد (ص) که دوران پیری خود را می‌گذراند، نزد حضرت محمّد (ص) رفت و گفت: ای رسول خدا، دعا کن تا به بهشت بروم. حضرت به شوخی فرمود: زنان پیر به بهشت نمی‌روند. صفیه گریان از نزد حضرت بازگشت، حضرت لبخند زد و گفت: به او بگویید پیرزنان اول جوان می‌شوند و بعد به بهشت می‌روند.
Aysan
در احادیث آمده است حضرت محمّد (ص) با فرزندان، همسران، یاران و کودکان مزاح می‌کرد. یاران حضرت نیز در حضور ایشان با یکدیگر شوخی می‌کردند و حضرت را می‌خنداندند. در چنین مجالسی، شعر هم خوانده می‌شد، یاران حضرت اشعار زیادی می‌خواندند و حضرت گوش می‌داد و آنان را به ادامه شعرخوانی تشویق می‌کرد به طوری که گاه صد بیت خوانده می‌شد. در این مجالس داستان‌ها و سرگذشت و افسانه‌های پیشینیان نیز حکایت می‌شد و گاه حضرت شرح حال گذشتگان را بیان می‌کرد. عبدالله‌بن حارث از اصحاب پیامبر گفته است: هیچکس را ندیدم که بیش از حضرت محمّد (ص) لبخند بزند.
|قافیه باران|
مردی خوشبخت دچار بدبختی شد، در دوران بدبختی، عطسه‌ای زد، عده‌ای که نزدیک او بودند فکر کردند که بادی از او خارج شده است. به او فحش و ناسزا گفتند، خودش خندید و گفت: عجب روزگاری است. در ایام خوشبختی اگر بادی از من خارج می‌شد، مردم آن را عطسه به حساب می‌آوردند و رحمک‌الله می‌گفتند و حال که در بدبختی به سر می‌برم، عطسه مرا باد می‌دانند و لعنک‌الله می‌گویند.
Aysan
فیلسوفی در صحرایی گردش می‌کرد، تیراندازی تازه‌کار و نادان را دید که هدفی را نشان کرده بود و به راست و چپ تیر می‌انداخت و هیچ کدام از تیرهایش را نزدیک هدف نمی‌زد. فیلسوف از ترس اینکه مبادا تیری به او اصابت کند، رفت و جای هدف نشست و گفت: هیچ جا ایمن‌تر از جای هدف پیدا نکردم چون به یقین تیر او به هدف نمی‌خورد.
Aysan
مأمون‌الرشید با ابویوسف که فقیه زمان‌خود و ظریف و خوش‌طبع بود شوخی کرد و از روی نکته‌سنجی گفت: از تو مسأله‌ای را می‌پرسم با تأمل جواب بده. کسی گوسفندی از شخص دیگری خرید، گوسفند پشکلی به ضرب انداخت که به چشم رهگذری خورد و او را کور کرد. دیه چشم رهگذر را فروشنده باید بدهد یا مشتری؟ گفت: فروشنده، زیرا هنگام فروختن گوسفند به مردم نگفته که در مقعد گوسفند تفنگی و منجنیقی است که مردم را کور می‌کند تا مردم دنبال او حرکت نکنند.
Aysan
شخصی نزد قاضی محمّد آمد و شکایت کرد که فلان شخص به من گفت: گُه نخور. قاضی گفت: غلط گفته است، تو برو کار خودت را بکن.
Aysan
علت آفرینش مگس صاحب کشف‌الغمه از شیخ کمال‌الدین‌بن ابی طلحه نقل کرده که احمدبن عمروبن مقدام رازی گفته است که روزی مگسی روی بدن منصور خلیفه نشست. منصور مگس را کنار زد، از آنجایی که لجاجت از خصلت‌های مگس است دوباره آمد، او باز هم مگس را کنار زد. چندبار این کار تکرار شد، منصور عصبانی شد. در همین وقت امام جعفرصادق (ع) به مجلس او آمد، منصور گفت: ای پسر عبدالله، در آفرینش مگس چه حکمتی است؟ امام فرمود: تا از طریق آن جباران و متکبران خوار شوند.
Aysan
حضرت فرمود: من جز سخن راست چیزی نمی‌گویم. و فرمود: خداوند برای مزاح راست کسی را سرزنش نمی‌کند.
|قافیه باران|
بازی از دست بکاربن عبدالملک‌بن مروان که به احمق بودن مشهور است پرواز کرد. به نوکرانش گفت: به تاخت بروید و به دروازه‌بانان بگویید تا زود دروازه‌ها را ببندند تا باز از شهر بیرون نرود، چرا که اگر از شهر بیرون رود، دیگر نمی‌توانم او را بگیرم.
Aysan
عطاری برای خواجه‌ای بخوری مرکب از عود و عنبر و صندل درست کرده بود و به این دلیل به آن مثلث می‌گفت. روزی خواجه که قصد داشت به میهمانی برود به کنیز خود گفت آتشدانی درست کن و از مثلث بخوری زیر لباسم بسوزان تا لباس‌هایم خوشبو شود، کنیز آتشدانی آورد و زیر دامن خواجه گذاشت و گلوله کوچکی از مثلث را روی آتش انداخت، در این موقع خواجه دفع نفخی کرد و بوی بد آن به مشام خودش رسید. گفت: این مثلث را بد ساخته‌اند که بوی بدی دارد، کنیز گفت: ای خواجه این بخور تا مثلث بود خوب بود وقتی آن را مربع کردی بد شد
Aysan
یکی از شیخ‌زاده‌های شهر، که از عقل کم بهره بود و ادعای شعر و شاعری داشت این غزل ایشان را خواند: بس که در جان فگار و چشم بیدارم تویی هر که پیدا می‌شود از دور پندارم تویی و بعد اعتراض کرد که شما در این شعرتان گفته‌اید: هر که پیدا می‌شود از دور پندارم تویی، شاید خری یا گاوی پیدا شود، ایشان گفتند: پندارم تویی.
Aysan
مردی خسیس که ادعای نکته‌سنجی و لطیفه‌گویی داشت، نشسته بود و می‌گفت: سه سکه زر دارم، می‌خواهم با آن چیزی بخرم و از آن چنان بخورم که سیر شوم، باقی مانده را بفروشم و همان سه سکه زر را به دست آورم. به او گفتند: به کشتارگاه برو و شکنبه‌ای به قیمت سه سکه زر بخر و آنچه را در آن است بخور و شکنبه را به سه سکه زر بفروش.
Aysan
مولانا سعید مولتانی از شاگردان مولانا قطب‌الدین خیلی سیاه‌چهره بود. شبی شیشه دوات بدون آنکه متوجه شود روی قبای سفیدش ریخت و چند جای آن سیاه شد و مولانا غافل از این اتفاق، صبح قبایش را پوشید و به کلاس درس آمد، دوستانش پرسیدند: مولانا چه کار کرده‌ای؟ مولانا قطب‌الدین به جای او در پاسخ گفت: هیچ کاری نکرده، فقط عرق کرده است.
Aysan
منصور خلیفه اموی به یکی از کارگزاران خود - که از ظلم او شکایت کرده بودند - نوشت: یا عدل یا عزل.
Aysan
چشم درد و خرما صهیب رومی که با وجود پرهیزگاری و پارسایی، زیاد طنز و لطیفه می‌گفت، تعریف می‌کند که نزد رسول خدا (ص) رفتم، حضرت در قبه خود نشسته بود و کنار او نیز خرمای خشک و خرمای تازه گذاشته بودند. یک چشم من خیلی درد می‌کرد و من بدون آنکه پرهیز کنم، خرما می‌خوردم. حضرت فرمود: ای صهیب! خرما می‌خوری در حالی که چشم تو درد می‌کند. به او گفتم: یا رسول خدا با آن طرف چشمم می‌خورم که درد نمی‌کند. حضرت چنان خندید که دندان‌های عقل او نمایان شد.
Aysan

حجم

۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان