دانلود و خرید کتاب روزگ‍اران‌: ک‍ت‍اب‌ اس‍ارت‌ لیلا قلی‌پوراسکویی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب روزگ‍اران‌: ک‍ت‍اب‌ اس‍ارت‌

کتاب روزگ‍اران‌: ک‍ت‍اب‌ اس‍ارت‌

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب روزگ‍اران‌: ک‍ت‍اب‌ اس‍ارت‌

گزیده‌ای از متن کتاب: یکی از کارهایم توی جبهه خنداندن بچه‌ها بود؛ ادای پیرمردها را درمی‌آوردم، تقلید صدا می‌کردم. بدم نمی‌آمد اسیر شوم. فکر می‌کردم اسارت یک جور زندان در بسته است. گفتم بروم بچه‌ها را بخندانم تا اسارت بگذرد. وقتی دست‌هایم را بردم بالا، گفتم «الحمدلله رب العالمین.»

به چیزی که می‌خواستم رسیدم. تا دمِ آخر هم بچه‌ها را می‌خنداندم.

|قافیه باران|
۱۳۹۸/۰۹/۲۲

با ۱۰۰ خاطره ی کوتاه از اسارت جنگ همراه بشید..... تلخه حقیقتا! ...غربت و دوری، شکنجه، گرسنگی، بیماری و جراحت، نبود ابتدایی ترین امکانات.... اما این وسط کدبانوییِ اسرای عزیزمون هم جالبه! .................. هر آسایشگاه یک تکه زمین کوچک داشت که توش کشاورزی میکردند.

- بیشتر
S
۱۳۹۵/۰۹/۲۶

100خاطره کوتاه از اُسرا خاطراتی از صبر و مقاومت این عزیزان. گفته بود مترجم نمیخوام خودم دردم رو میگم شکم درد داشت دکتر به ش گفته بود چته؟ به شکمش اشاره کرده بود و گفته بود : "فی قُلوبهم مَرَضا " دکتر هم بهش

- بیشتر
کاربر ۳۳۴۵۴۹۸
۱۴۰۰/۱۰/۱۹

سلام کتابی زیبا و مختصر بود

هر روز صبح موقع تقسیم آش می‌گفتم «برادرها، بیاید آخرین آشتون رو ببرید.» می‌گفتند «تو هر روز داری همین رو می‌گی و ما هنوز این‌جاییم.» می‌گفتم «آقا آخرین آشتونه دیگه، تا فردا از آش خبری نیست.» آخر یک روز بچه‌ها گفتند «دیگه این رو نگو. خسته شدیم از بس گفتی.» همان‌موقع بلندگوی اردوگاه اعلام کرد که قرار است بیست و ششم مرداد تعویض اسرا شروع شود. با گریه گفتم «آخرین آشتون رو بخورید که داریم تعویض می‌شیم.»
S
ابوغریب که بودیم، اتاق اتاق بود. هر اتاق سه چهار نفر. با مشت کوبیدن به دیوار با هم حرف می‌زدیم و از بقیه خبر می‌گرفتیم. توی یکی از این اتاق‌ها چهارتا دختر بودند.
S
ارتشی بود. داوطلب نبود، آورده بودندش جبهه. کم‌کم آمد توی جمع بسیجی‌های آسایشگاه.   یکی از چشم‌هایش دید نداشت، همین شد که اسمش درآمد برود ایران. نرفت. ماند پیش رفقای تازه‌اش.
S
یکی از عراقی‌ها گفته بود «چرا وقتی ما اذیتتون می‌کنیم، ساکتید؟ ما از این سکوتتون می‌ترسیم.»
|قافیه باران|
ما به‌ش می‌گفتیم «تونل وحشت.» خودشان می‌گفتند «یوم‌القیامه.» یک ردیف راست، یک ردیف چپ، می‌ایستادند کابل به دست. باید از بینشان می‌گذشتیم. سر و صورتمان را با دست می‌گرفتیم و می‌رفتیم.
|قافیه باران|
با آرد و شیر خشک، زولبیا درست می‌کردیم. واسه‌ی ماستش یا سهمیه‌ی شیر خشک بیمارها را می‌گرفتیم یا از عراقی‌ها می‌خریدیم، آردش هم که از خمیر نان‌ها بود. می‌ریختیم توی یک قیف پارچه‌ای و زولبیا درست می‌کردیم.
|قافیه باران|
قله‌ی فریاد
محمدعلی آقامیرزایی
اسارت به روایت رستم خرم‌دین
افضل قائمی‌کاشانی
با چشم‌هایم جنگیدم؛ خاطرات دیدبان و دیده‌ور هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند
زهرا اسپید
جهنم تکریت؛ خاطرات سرگرد آزاده مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی
اسماعیل امامی
بازمانده: خاطرات نورمحمد کلبادی‌نژاد
سید ولی هاشمی
اولین روزهای مقاومت
مرتضی قاضی
رقص روی یک پا؛ خاطرات شفاهی اسماعیل یکتای
مصطفی مصیب‌زاده
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
اردیبهشتی دیگر؛ خاطرات فرار عبدالمجید خزائی از زندان سلیمانیه عراق
مهناز فتاحی
وری وقت جنگه؛ خاطرات شفاهی اکبر کمالی
سیدقاسم یاحسینی
پشت دروازه‌های شهر
حسین کاوشی سیدآبادی
۱۳۳ نفر آخر: خاطرات اسیر آزاد‌شده ایرانی شریف صابری
محسن سنچولی پردل
چه کسی قشقره‌ها را می‌کشد؟
حجت شاه‌محمدی
درست یک پا روی زمین؛ خاطرات ناخدا یکم تکاور سلیمان محبوبی
محمد‌اسماعیل حاجی‌علیان
یکی از این روزها به بلوغ رسیدم
محمود نجیمی
میثم، زندگینامه و خاطرات سردار شهید مرتضی شکوری
گروه نویسندگان

حجم

۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۲۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان