دانلود و خرید کتاب پروانه در چراغانی؛ بر اساس زندگی شهید حسین خرازی (قصه‌ی فرماندهان ۵) مرجان فولادوند
تصویر جلد کتاب پروانه در چراغانی؛ بر اساس زندگی شهید حسین خرازی (قصه‌ی فرماندهان ۵)

کتاب پروانه در چراغانی؛ بر اساس زندگی شهید حسین خرازی (قصه‌ی فرماندهان ۵)

معرفی کتاب پروانه در چراغانی؛ بر اساس زندگی شهید حسین خرازی (قصه‌ی فرماندهان ۵)

مرجان فولادوند، پژوهشگر است و در این کتاب، زندگی‌نامه حسین خرازی(1365-1336)، از فرماندهان جنگ تحمیلی و دفاع مقدس را گردآوری کرده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «اولی که قد بلند بود، ساک کوچک سرمه‌ای‌اش را دست به دست کرد و رو به همراهش گفت: «قرآن داری؟» جوان که کوتاه‌تر بود، با صورت آفتاب‌سوخته و گونه‌های کودکانه و گرد گفت: «نه، برای چی؟» اولی که کلافه بود و صدایش کمکم از عصبانیت اوج می‌گرفت، گفت: «که قسم بخوریم پسر خاله صدام نیستیم!» بعد چند بار روی برگه‌‌ای که در دست داشت زد و گفت: «اینهمه مُهر و امضا، بغداد که نمی‌خواهیم برویم.» دژبان که کم سن و سال بود، با لباس مرتب نظامی، شلوار گتر کرده و پوتین‌های براق با لحنی خسته که سعی می‌کرد جدی و بی‌اعتنا باشد، گفت: «باید برگه‌تان درست باشد. من مسئول اینجا هستم.» جوان بلند قد که حالا از کوره در رفته بود، گفت: «وقتی تو کالسکه سوار می‌شدی، ما اینجا با تانک‌های عراقی می‌جنگیدیم. حالا مقررات یادمان می‌دهی؟» دومی ساکش را زمین گذاشت و آشتی‌جویانه و با حوصله دوباره توضیح داد: «اخویجان، این برگه تا همین دو ساعت پیش درست بوده، حالا چه فرقی می‌کند سه ساعت صبح مرخصی باشیم یا سه ساعت عصر؟ دو قدم تا شهر می‌رویم و برمی‌گردیم. حمام اینجا که کفاره گناه است، نه حمام. یا ذات‌الریه می‌کنی یا می‌سوزی.»
ftm.hastam
۱۳۹۵/۰۷/۰۱

جز لبخند چیزی نگفت...

کاربر ۱۹۵۶۱۲۱
۱۳۹۹/۰۳/۰۷

عالی هست حتما بخوانید

کاربر ۴۶۷۹۳۴۲
۱۴۰۱/۱۰/۲۳

نگارش خوبی نداره من به این شهید بزرگوار خیلی علاقه مندم و زیاد از ایشون شنیدم این کتاب اصلا گویا نبود و خیلی گنگ و بد نگارش شده متاسفانه

AliRafiei
۱۴۰۲/۱۲/۲۷

برخلاف خیلی کتب شهدایی دیگه انسجام نداره. بنظر میاد تحقیق خیلی خاصی صورت نگرفته و صرف چند خاطره یک چیزی رو سر هم کرده باشن

مرد انگار که بخواهد تلافی سیگار نصفه مانده‌اش را در آورد، دست بر نداشت. «مردم با دو دست، ساق و سالم اینجا در می‌مانند. تو نصفه من نمی‌فهمم آمده‌ای چه کنی! اصلا می‌خواهم بگویم دست و پاگیر می‌شوی، جبهه شده بچّه بازی! » جوان، رو به راننده گفت: «بی‌زحمت آب بریز. » مرد ته دبه را بالا آورد و نصف بیشتر آب را ریخت روی گردن جوان و لباسش را خیس کرد. «بروی خودت هم راحتتری. خدا واجب نکرده، اصلا می‌خواهم بدانم تو که نمی‌توانی سرت را بشویی،
gold eagle
چطور می‌خواهی بجنگی؟ » امّا جوان، چنانکه حرف‌های مرد را نشنیده باشد، سرش را کج کرد و کفی را که کنار گوش و گردنش مانده بود، نشان داد و گفت: «دستت درد نکند، اینجا را هم... » مرد آب ریخت... «حالا یک چیز شنیده‌اند، همه می‌خواهند بشوند خرازی. یکی نیست بگوید پدر آمرزیده‌ها، او که می‌بینید جنسش فرق دارد. اصلا او می‌نشیند توی سنگر فرماندهی، کنار بی‌سیم، از روی نقشه دستور می‌‌دهد... »
gold eagle
مرد انگار که بخواهد تلافی سیگار نصفه مانده‌اش را در آورد، دست بر نداشت. «مردم با دو دست، ساق و سالم اینجا در می‌مانند. تو نصفه من نمی‌فهمم آمده‌ای چه کنی! اصلا می‌خواهم بگویم دست و پاگیر می‌شوی، جبهه شده بچّه بازی! » جوان، رو به راننده گفت: «بی‌زحمت آب بریز. » مرد ته دبه را بالا آورد و نصف بیشتر آب را ریخت روی گردن جوان و لباسش را خیس کرد. «بروی خودت هم راحتتری. خدا واجب نکرده، اصلا می‌خواهم بدانم تو که نمی‌توانی سرت را بشویی،
gold eagle

حجم

۴۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۴۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰
۵۰%
تومان