دانلود و خرید کتاب هم سفر آتش و برف فرهاد خضری
تصویر جلد کتاب هم سفر آتش و برف

کتاب هم سفر آتش و برف

نویسنده:فرهاد خضری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هم سفر آتش و برف

کتاب هم سفر آتش و برف نوشته فرهاد خضری است. این کتاب رمان مستندی است از روایت فرحناز رسولی از سعید قهاری که انتشارات روایت فتح منتشر کرده است.

درباره کتاب هم سفر آتش و برف

بعد از پایان جنگ مردانی که در قافلهٔ شهدا بازماندند. در این عرصه چهرهٔ ماندگار بلندی‌های شمال‌غرب کشور، سردار سعید قهاری‌سعید، جلوه‌ای دیگر داشت. او که سالیان سال ارتفاعات غرب کشور تا کویر تفتیدهٔ قلب کشور را برای رسیدن به آمال دیرینه‌اش زیر پا گذاشته بود، سرانجام در مصاف ضدّانقلاب، شهد شیرین لقای حق را سرکشید و به یاران سرافرازش پیوست.

شهید سعید قهاری متولد ۵ فروردین ۱۳۳۱ اسدآباد، همدان است. او که فرمانده بسیج همدان بود بعدتر جانشین فرمانده سپاه همدان گشت و پس از آن فرمانده سپاه نهاوند شد و سپس به فرماندهی سپاه در سنقر که در آن زمان به درگیری با نیروهای مخالف دولت مشغول بود منصوب شد. در سال ۱۳۶۵ پس از سه سال خدمت در سنقر به تیپ جوانرود منصوب شد و بعد فرماندهی پاوه را عهده‌دار گشت. او در آن زمان بود که با شرکت در عملیات والفجر ۱۰ در جریان جنگ ایران و عراق توسط سلاح‌های شیمیایی جانباز شد. 

با گذشت حدود ۴ ماه از فرماندهی لشکر ۳ نیروی مخصوص سپاه، در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۸۵ شهید شدند. 

زندگی پرفراز و نشیب سردار شهید قهاری‌سعید با همسر فداکارش، که در برگ‌های پیش‌رو میهمان قلب‌های پاک‌تان خواهد بود، چنان عاشقانه و دل‌داده رقم خورده است که می‌توان بی‌اغراق آن را به‌مثابهٔ الگوی درخشان و ممتاز نسل جوان با تمام شوریدگی‌ها و دلدادگی‌ها قلمداد کرد.

در زندگی نه‌چندان طولانی این زوج، جلوه‌های زیبای عشق زمینی را می‌توان تصور کرد که چگونه به عشق آسمانی گره خورده و گام‌به‌گام به بالندگی و رشد نائل می‌شود. این تلألو و نورانیت مرهون همراهی‌های مسئولانه و عاشقانهٔ بانویی است که پابه‌پای سعید، قله‌های صعب‌العبور صبر و استقامت و پایداری را طی و چون تکیه‌گاهی استوار او را تا عرش بدرقه کرده است؛ بانو فرحناز رسولی که این کتاب تنها گوشه‌ای از تجلیات عشق پاک و زلال او و سعید است.

خواندن کتاب هم سفر آتش و برف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به روایت‌های مستند از تاریخ جنگ علاقه دارند پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب  هم سفر آتش و برف

زمان و زمانه بازی‌های عجیبی با تو دارند، فرحناز. این دخترک را ببین. این تویی. رها و خندان و بازیگوش. در پوست دخترانه‌ات نمی‌گنجی. دستت تیر و کمان می‌خواهد و دلت بازی‌های پسرانه. آن گنجشک‌ها را تو خودت شکار کرده‌ای، سرهاشان را تو با دست خودت کنده‌ای، کباب شده‌شان را هم تو خودت داری با شادی کودکانه و با لذتی بزرگ‌منشانه به دندان می‌کشی. انگار لذیذترین طعام هستی را فقط تویی که می‌چشی.

یا آن یکی دختر، چادر به سر و پوتین به پا و مشت در هوا گره کرده، او هم باز تویی. چشم در چشم همکلاسی‌هایی دوخته‌ای که راه‌شان را از تو سوا کرده‌اند و تو، همین تو، حاضری حتا خونت را هدیه کنی به هر کدام از این لباس سبزهایی که زخمی تیر و ترکش دوست و دشمن‌اند.

سعید یکی از همین لباس سبزهاست و به این خون احتیاج دارد و تو او را اولین بار در بیمارستان سُنقر می‌بینی. زخمی است و از درد فریاد می‌کشد، کنار زنی چادری، که نگاه نگرانش زخم به دل همه‌تان می‌زند. او همسرش طاهره است و تو اصلاً نمی‌توانی تصور کنی دو سال بعد پای سفرهٔ عقدی می‌نشینی که دامادش همین سعید زخمی است.

طاهره زندگی‌اش را رها کرده رفته و پسرکش عباس را برای تو و سعید گذاشته و تو، شاد و نگران و مصمم، دلت را از تمام دلواپسی‌ها و زخم‌زبان‌ها و نگرانی‌ها شسته‌ای. رفته‌ای یک‌دله شده‌ای، فرحناز. شده‌ای همسفر، شده‌ای سنگ صبور، شده‌ای خانه به‌دوشِ همین سعیدی که بعدها بارها هر دوتان را تهدید به مرگ می‌کنند. تو هنوز آن نارنجک را یادت هست که توی خانهٔ مریوان‌تان منفجر می‌شود. یا آن تیری را که توی بزرگراه ارومیه به قصد سر سعید شلیک می‌کنند و به سقف ماشین‌تان می‌خورد. یا آن هلی‌کوپتر آخر و آن درهٔ سرِ راه و آن برف‌های کله‌گنجشکی و آن باران تیر که سینهٔ سعید را هدف گرفته‌اند. تو همه‌شان را یادت هست، فرحناز.

این روزها چشم که می‌بندی، هر جا باشی، بارش برف را روی داغی صورتت حس می‌کنی و از همه جا صدای هلی‌کوپتر می‌شنوی و... با آن لبخند زخمی یاد یکی از خداحافظی‌های خشک و رسمی سعید می‌افتی و یاد آن جوابی که نوک زبانت نگه داشته بودی.

می‌گویی «من سربازت نیستم طاقت بیارم این‌جوری باهام حرف بزنی. من فرحنازم، زنت، حرف دارم باهات. حرفم رو خوب آویزهٔ گوشت کن. اون نگاهِ سردت داره جیگرم رو آتیش می‌زنه. نمی‌تونم تحملش کنم. دوستش ندارم. اگه تو دوستش داری، باشه، برو با هر کی دلت می‌خواد رسمی باش، ولی حق نداری از من بخوای به این رفتارت عادت کنم. می‌دونی چرا؟ چون یادم نداده‌ن از این‌جور آدم‌ها خوشم بیاد.»

تو همیشه سعید را برای خودت خواسته‌ای و او هم بدش نیامده او را این‌طور بخواهی. اما حالا در این روزهایی که جای خالی‌اش قلبت را به درد می‌آورد، غرق در رؤیاهای کودکی، باز همان دخترک شاد و رها و بازیگوشی می‌شوی که گنجشک‌های خانهٔ پدری از دست خودت و تیر و کمانت به آسمان پناه می‌برند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
«ما زن‌های شهدا جانبازهایِ گمنامِ این جنگ هستیم.»
کوثر

حجم

۲۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۴۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان