نظرات کاربران درباره کتاب روزگاران: کتاب اسارت
۴٫۳
(۴)
|قافیه باران|
با ۱۰۰ خاطره ی کوتاه از اسارت جنگ همراه بشید.....
تلخه حقیقتا! ...غربت و دوری، شکنجه، گرسنگی، بیماری و جراحت، نبود ابتدایی ترین امکانات....
اما این وسط کدبانوییِ اسرای عزیزمون هم جالبه!
..................
هر آسایشگاه یک تکه زمین کوچک داشت که توش کشاورزی میکردند. سبزی میکاشتند، کاهو و چیزهای دیگر.
غذا درست میکردیم با سبزی...کم می آمد، کاهو می ریختیم! باز هم کم می آمد هر چیز سبزی که در آمده بود، می ریختیم توش!!
😊😅
پ.ن : یاد آشپزهای دانشگاه مون افتادم!
| قافیه باران |
😅صحیح
m.sattari
ما یه غذایی داریم تو دانشگاه به عنوان شام به نام خوراک مرغ، تو طول هفته هر چی از غذاهای دیگه اضافه مونده میریزن توش، همه عاشقشیم اصلا انقدر طرفدار داره😐😐
| قافیه باران |
🙏
S
100خاطره کوتاه از اُسرا خاطراتی از صبر و مقاومت این عزیزان.
گفته بود مترجم نمیخوام خودم دردم رو میگم
شکم درد داشت دکتر به ش گفته بود چته؟
به شکمش اشاره کرده بود و گفته بود :
"فی قُلوبهم مَرَضا " دکتر هم بهش گفته بود " فَزادَهُمُ
اللّهُ مَرَضا
**************
کُرد بود گیوه می بافت چنان با دقت زیرپوش های نخی را می شکافت که می شد یک نخ بلند از این سر اردوگاه تا آن سر بعد نخ ها رو می پیچید دو روز طول میکشید بعد آنها را چهار لا میکرد .یک تکه سیم خاردار صاف می کرد و سرش را هم بر می گرداند می شد سوزن .
دمپایی ها را پاره می کرد روی کَفِش گیوه می بافت این آخریها که می آمدیم خیلی ها بلد بودن گیوه ببافند.
Mahdi
حقیقتا محتاجیم به دعای شما. باز هم سپاسگزارم نسبت به این همه لطف و محبت .
S
زنده باشی آقا مهدی عزیز فرزند با محبت ایران زمین، قطعا آینده درخشانی در پیش رو داری من حقیرهمواره دعا گوی جنابعالی هستم و امید دارم به آنچه آرزو داری خواهی رسید ،چون لیاقتش را دارید .دعا خیر حقیر بدرقه راهت به خدا می سپارمت .و بزودی منتظر کتاب جدید و حضورگرم شما هستم.حق یارت و موفق باشی گرامی.
Mahdi
سلام آقا سالار عزیز (و همچنین خانم حسینی گرامی)
خواستم از شما به خاطر لطفی که در طی این چند ماه نسبت به من داشتید تشکر کنم. قصد دارم مدتی از طاقچه دور باشم. هم به خاطر تعلیقی که در روند تفکر ایجاد میکند ( متاسفانه هنگامی که از چنین برنامه های اینترنتی استفاده میکنم، توانایی منسجم سازی افکارم رو از دست میدم ) و هم مدتی است که از خواندن کتاب های الکترونیک لذت نمی برم و دلم در پی استشمام بوی کاغذ کتاب می تپد. خواستم سپاسگزار روزهایی باشم که بودید و راهنمایی های با ارزش تان رو از من حقیر دریغ نکردید. سپاسگزار امیدبخشی های بی منت تان. امیدوارم روزی بتوانم پاسخگوی این میزان از لطف و همراهی باشم. امیدوارم که جامعه ادب جای کوچکی هم برای من داشته باشه. مگر کسی هست که دوست نداشته باشد معتبرترین نویسنده ایران نام بگیرد؟ فکر نکنم کسی اهل قلم باشد و چنین آرزویی رو در سر نپروراند. چنین مقامی که سال ها دست به دست چرخیده است. از آل احمد و علوی بگیرید تا همین الان که استاد دولت آبادی حرف اول را می زند. نمی دانم، کمی غریب است. لااقل برای من غریب است. می نویسم. اگر مردم مشتاق بودند که هیچ، اگر نبودند هم باز می نویسم. لااقل برای دل خودم. مدتی بود که داستان ها رو به شکلی می نوشتم تا به دل مخاطب خوش بیاید. می خواهم برای خودم بنویسم. به قول رضا امیرخانی: چگونه نوشتن رو بعد از چند سال میشه یاد گرفت، مهم این هست که چه بنویسی. رسالت قلم دروغ نیست. قصد دارم به بهترین شکل ممکن به این رسالت جلا ببخشم. شد که شد، اگر نشد هم که هیچ. زندگی همین است دیگر. باید زیست. به قول پائولو کوئلیو: همه چیز از پیش تعیین شده است. مکتوب. اگر خدا بخواهد، من بنده ی نالایق هم ارثی از این نعمات زمینی خواهم برد. این دنیا چندی بیش نخواهد بود. می گذرد. البته جسارت است که من این حرف ها رو در برابر شما می زنم. بی شک علم و معرفت شما بیش از این دو خط سیاهه است که در ذهن من می جوشد. بزرگید آقا سالار، به حق. حکما که قسمتی بود که موجب شد من با شما آشنا شوم. هیچ امری بی حکمت نیست. باز هم در برابر شما جسارت است اگر حرف از حکمت و قسمت بزنم. در هرصورت باز هم سپاسگزارم و همچنین قدردان زحمت ها تان. یحتمل باز هم خبر جوی شما خواهم بود. از شما هم بسیار سپاسگزارم خانم حسینی. لطف شما نسبت به من بی اندازه بود در این مدت. امیدوارم همیشه در دامن خانواده تون سالم و سلامت باشید. همچنین آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما و خانواده تون، آقا سالار.
کاربر ۳۳۴۵۴۹۸
سلام کتابی زیبا و مختصر بود
حجم
۲۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
حجم
۲۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان