
کتاب معمای دیوانه کله آبی
معرفی کتاب معمای دیوانه کله آبی
کتاب «معمای دیوانه کله آبی» نوشتۀ مهدی رجبی است و انتشارات علمی و فرهنگی آن را منتشر کرده است. معمای دیوانۀ کله آبی، داستانی نمادین و خواندنی است.
درباره کتاب معمای دیوانه کله آبی
کتاب معمای دیوانۀ کله آبی داستانی خیالی و نمادین است که در بستری فانتزی، از سرزمینی دور به نام سمودو میگوید؛ جایی خشک و گرم، با ساکنانی عجیب و متفاوت که شکمهای قلنبه و انگشتهایی بسیار دراز دارند و خانههایی مانند کاسههای وارونهٔ گلی. در دل این فضای وهمانگیز، شخصیتی مرموز به نام دیوانهٔ کله آبی زندگی میکند؛ پیرمردی با موهایی به رنگ آبی که روی سنگی نشسته و پرسشی تکراری در ذهن دارد: اینهمه سنگ از کجا آمدهاند؟
داستان معمای دیوانۀ کله آبی با ورود موجودی غریب، اسبی پنجپا، آغاز میشود. این اسب عجیب با آمدنش، نظم ذهنی مردم سمودو را به هم میریزد. برخلاف انتظار، اسب جادوگونهای است که پس از خوردن و نوشیدن، به رقصی رازآلود میپردازد و در پی این رقص، از زیر یکی از هزاران سنگ، ماری بزرگ بیرون میخزد و جواهری پیش پایش میگذارد. مردم سمودو که تا دیروز در فقر و سادگی میزیستند، حالا با جمعآوری این جواهرات، طمع ثروت میکنند؛ اما وقتی میخواهند سرچشمهٔ این ثروت را کنترل و بهرهبرداری کنند، با نابخردی دست به تخریب میزنند: آشیانهٔ مار را میسوزانند و برای رقص بیشتر، اسب را وادار به حرکات اضافی میکنند، تا آنکه حیوان از پا میافتد و میمیرد.
معمای دیوانهٔ کله آبی اثری است در ستایش بصیرت، پرهیز از طمع و تأمل در چرخهٔ تکرارشوندهٔ خطاهای انسانی. داستان در قالبی کودکانه روایت میشود؛ اما در دل خود، نقدی عمیق بر طمعورزی بشر، تخریب طبیعت و بیتوجهی به صدای خرد درونی دارد. دیوانهٔ کله آبی، با آن که دیوانه خوانده میشود، در واقع تنها عاقل قصه است.
خواندن کتاب معمای دیوانه کله آبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب معمای دیوانه کله آبی
«اولین کسی که اسب پنجپا را دید دیوانهٔ کله آبی بود. دیوانهٔ کله آبی پیرمردی بود با پشتی خمیده و موهای آبیرنگ و عجیبی که تا روی کمرش میرسید. هیچکس نام واقعیاش را نمیدانست تمام مردم سرزمین سمودو صدایش میزدند: «دیوانهٔ کله آبی». سرزمین سمودو جایی بود آن دور دورها؛ بعد از هفتمین دریا. جایی وسط یک بیابان برهوت و درندشت. هوای سمود و گرم و سوزان بود. آفتاب بیشتر طول روز را بر فرق سر آدمها میتابید. هیچ کجای سمودو نشانی از دارودرخت و سرسبزی دیده نمیشد. خانههای مردم سمودو شبیه کاسههای گرد وارونهای بود که با گل درست کرده باشند. دوروبر سمودو هم پر از سنگهای بزرگ و کوچک سیاه و گرد بود. بعضیهایشان بهاندازهٔ یک گوسفند بودند و بعضی دیگر به بزرگی یک فیل.»
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸ صفحه
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸ صفحه