تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

دانلود و خرید کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته
معرفی کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته
کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته نوشتهٔ «مهدی رجبی» اثری در حوزهٔ داستان نوجوانان است که نشر صوتی سماوا آن را منتشر کرده و «مرضیه صدرایی» گویندگی آن را بر عهده داشته است. این کتاب با نگاهی به دغدغههای محیطزیستی و روابط انسانی، داستانی را برای نوجوانان روایت کرده است. نسخهٔ صوتی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته اثر مهدی رجبی
کتاب صوتی «اشباح جنگل سوخته» داستانی برای نوجوانان است با محوریت محیطزیست و روابط خانوادگی. این کتاب در فضایی روستایی و شهری کوچک میگذرد و شخصیتهای اصلی آن نوجوانانی هستند که با چالشهای طبیعی و اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند. نویسنده، «مهدی رجبی» با استفاده از عناصر بومی و افسانههای محلی، فضایی رازآلود و پررمزوراز خلق کرده است که در آن باورهای خرافی، ترسهای کودکانه و واقعیتهای تلخ زندگی در هم تنیدهاند. ساختار این کتاب بر پایهٔ روایت خطی و توصیف دقیق احساسات و موقعیتها بنا شده و در کنار داستان اصلی، به موضوعاتی همچون نابودی جنگل، نقش حیوانات در اکوسیستم و تأثیر تصمیمهای انسانی بر طبیعت پرداخته است. این اثر با تمرکز بر شخصیتهایی چون بلوط، توسکا و دیاکو، تصویری از جامعهای کوچک و روابط پیچیدهٔ میان اعضای آن ارائه داده و درعینحال به دغدغههای نوجوانان دربارهٔ هویت، ترس، دوستی و مسئولیتپذیری پرداخته است.
خلاصه داستان صوتی اشباح جنگل سوخته
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با معرفی «بلوط»، دختری نوجوان و پرجنبوجوش آغاز میشود که همراه با پدرش در حاشیهٔ شهری کوچک زندگی میکند. بلوط عاشق دویدن در تپهها و تماشای طبیعت است، اما سایهٔ جنگلی سوخته و افسانههای ترسناک دربارهٔ اشباح و جغدها، فضای شهر را پر کرده است. پنج سال پیش، جنگل کنار شهر در آتش سوخت و از آن زمان، مردم شهر باور دارند که ارواح و جغدها عامل بدبختی و نحسی هستند. بلوط و پسرعمویش (توسکا) با کنجکاوی کودکانهشان، درگیر ماجراهایی میشوند که با دیدن یک شاهبوف مرموز آغاز میشود. حادثهای ناگهانی باعث آسیبدیدگی بلوط میشود و او برای مدتی توان راهرفتن را از دست میدهد. این اتفاق، ترس و خرافه را در خانواده و شهر تشدید میکند و پدر بلوط بههمراه شکارچیان محلی به شکار جغدها روی میآورد. در این میان، توسکا و بلوط با کمک عمویشان و پیرمردی منزوی به نام «آکو»، حقیقتی متفاوت را دربارهٔ جغدها و نقش آنها در طبیعت کشف میکنند. داستان با فرازونشیبهای احساسی و حوادثی همچون شکار جغدها، کشف لانهٔ جغد زخمی و تلاش برای نجات آن پیش میرود. در نهایت، بلوط با غلبه بر ترسها و پیشداوریها به درک تازهای از طبیعت و مسئولیت انسان نسبت به آن میرسد و رابطهٔ او با خانواده و محیط اطرافش دگرگون میشود.
چرا باید کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته را بشنویم؟
این کتاب صوتی به موضوعات مهمی چون محیطزیست، باورهای خرافی و تأثیر تصمیمهای انسانی بر طبیعت میپردازد. «اشباح جنگل سوخته» نهتنها ماجرای «بلوط» و دوستانش را روایت میکند، بلکه مخاطب را به تأمل دربارهٔ نقش حیوانات در اکوسیستم و مسئولیت انسان در قبال طبیعت دعوت میکند. داستان با پرداختن به احساسات و دغدغههای نوجوانان، فرصتی برای همدلی با شخصیتها و بازنگری در باورهای رایج فراهم میآورد.
شنیدن این کتاب صوتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب صوتی برای نوجوانانی که به داستانهای ماجراجویانه و محیطزیستی علاقه دارند، مناسب است و به کسانی که دغدغهٔ حفظ طبیعت، شناخت باورهای محلی و مواجهه با ترسها و پیشداوریها را دارند، پیشنهاد میشود.
درباره مهدی رجبی
مهدی رجبی، نویسندهٔ ایرانی، در سال ۱۳۵۹ در شهر خمین چشم به جهان گشود. او دارای مدرک کارشناسی در رشتهٔ سینما و کارشناسیارشد ادبیات نمایشی است. علاقهاش به نوشتن داستانهای فانتزی و تخیلی به دوران کودکیاش در یکی از روستاهای اطراف خمین بازمیگردد؛ جایی که فضای خاص آن الهامبخش بسیاری از نوشتههای او بوده است. رمان «اندوه بالابان» از آثار شاخص او است که موفق به دریافت تندیس طلایی نخستین دورهٔ جایزهٔ ادبی سپیدار شد. مهدی رجبی علاوهبر فعالیت در حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان، در زمینهٔ فیلمنامهنویسی و کارگردانی سابقه دارد. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای «اشباح جنگل سوخته»، «کنسرو غول»، «خواهران تاریک»، «یوناتارا گمشده»، «ماهیهای کف رودخانه»، مجموعهٔ سهجلدی «بردیا و گولاخها» و «خاطرات چوپان چاق» اشاره کرد.
بخشی از کتاب صوتی اشباح جنگل سوخته
«بلوط با پاهای ظریف و چابکش روی تپه. دنبال پروانهها میدوید. به نفسنفس افتاده بود و موهای بلندش مثل روبانی بلوطیرنگ پشت سرش در باد پیچوتاب میخورد. دستهایش را از دو طرف باز کرد. چشمهای آرام عسلیاش را بست و باز دوید. فکر کرد پرندهای است در باد. آنقدر دوید تا عاقبت خسته شد. روبه باد ایستاد. دهانش را باز کرد و با خوشحالی جیغ کشید و به پدرش نگاه کرد که پایین تپه، جلوی سیلوهای گندم ایستاده بود و باغچهٔ کوچک ژزهای سفید را آب میداد. از جایی که بلوط ایستاده بود سیلوهای سیمانی مثل سه دیو بزرگ خاکستری به نظر میرسیدند. دیوهایی که نان مردم این شهر کوچک به آنها وابسته بود. بلوط خورشید را که داشت پشت سیلوها غروب میکرد، تماشا کرد. آنقدر شیفتهٔ این منظره شده بود که دلش میخواست تا ابد طول بکشد. پدرش از کنار سیلوها صدایش زد: «دیرشده بلوط ... باید برگردیم خونه.» بلوط برای پدرش دست تکان داد و داد زد: «بیا اینجا! بیا خیلی قشنگه!» بعد بالا و پایین پرید و داد زد: «بابا داره تموم میشه.» پدر بلوط ژزهای سفید را رها کرد و از جادهٔ وسط تپه بالا رفت و دواندوان خودش را به بلوط رساند. پدر و دختر دستهای همدیگر را گرفتند و در سکوت آن منظرهٔ جادویی را تماشا کردند. بلوط چند بار آرام دست پدرش را فشار داد. او هم دست بلوط را. این زبان سکوت بود. زبانی که بدون حرف میتوانستند بگویند چقدر یکدیگر را دوست دارند.»
زمان
۱ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۱۹۵٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱ ساعت و ۲۵ دقیقه
حجم
۱۹۵٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد