
کتاب گریه نکنید مثل ابر باهار
معرفی کتاب گریه نکنید مثل ابر باهار
کتاب «گریه نکنید مثل ابر باهار» نوشتۀ مهدی رجبی است و انتشارات علمی و فرهنگی آن را منتشر کرده است. این کتاب، نوجوانان را با مفاهیم عمیق انسانی آشنا میکند.
درباره کتاب گریه نکنید مثل ابر باهار
کتاب گریه نکنید مثل ابر بهار داستانی لطیف و درعینحال عمیق است که با زبانی کودکانه، تجربهای سنگین و سرشار از احساس را روایت میکند؛ تجربهای که شاید بسیاری از بزرگترها هم نتوانند آن را درک یا تاب بیاورند. راوی داستان، پسربچهای به نام میلاد است که در پی یک اتفاق ساده؛ بالارفتن از درخت برای نجات گربهٔ پسرعمو، دچار حادثه میشود و به کما میرود؛ اما این کما، برای او تنها خوابی سنگین نیست؛ دنیایی تازه و نادیدنیست که در آن با چشمانی بسته، همه چیز را میبیند.
نثر کتاب گریه نکنید مثل ابر بهار از همان ابتدا با لحنی سرشار از صمیمیت و شوخطبعی شروع میشود. میلاد با طنز کودکانهای از پرستار مهربانش مرجان و اصرار مادرش برای صدازدن او با نام اشتباهش میگوید، از ماکارونیای که مادر دوست ندارد؛ ولی او و برادر دوقلویش عاشقش هستند. این جزئیات زندگی روزمره، پیش از آن که فضای تراژیک داستان آشکار شود، ما را با دنیای کودکانهای روبهرو میکند که پر از مهر و شیطنت است؛ اما کمکم، واقعیت تلختری از پسِ این روایت کودکانه سر برمیآورد.
یکی از نقاط قوت کتاب گریه نکنید مثل ابر بهار، استفادهٔ هنرمندانه از زبان کودکانه در دل مفاهیم پیچیدهای؛ چون مرگ، جدایی و آگاهی روح است. میلاد بدون اینکه واژهای فلسفی به زبان آورد، از تجربهای میگوید که ما آن را در روایتهای کهن و عرفانی دیده و شنیدهایم: آگاهی روح در هنگام بیهوشی جسم. این همزیستی خیال و واقعیت و نیز شوخطبعی و تلخی، از کتاب تجربهای منحصربهفرد میسازد.
گریه نکنید مثل ابر بهار نه فقط داستانی دربارۀ یک کودک بیمار است، بلکه روایتی است دربارهٔ عشق، پیوند، جدایی و امید. داستانی که با صداقت و ظرافت، یکی از سختترین تجربههای انسانی را از نگاه یک کودک به تصویر میکشد. این کتاب میتواند مخاطبان نوجوان را با مفاهیم عمیق انسانی آشنا کند؛ بیآنکه آنها را از مسیر تخیل و احساس دور کند.
خواندن کتاب گریه نکنید مثل ابر باهار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گریه نکنید مثل ابر باهار
«تا حالا شنیدهاید که کسی بتواند با چشمهای بسته دنیا را تماشا کند؟ خب حتماً شما هم مثل بقیه بیخبرید. اما یک نفر توی اتاق شمارهٔ دوازده هست که میتواند مثل آبخوردن این کار را انجام دهد و او کسی نیست جز من. نزدیک یک ماه است که اینجا خوابیدهام. هوای این جا بدک نیست. ملافههای تختم همگی سفید و تمیزند هر روز پرستار مهربان و قشنگی میآید و ملافهها را عوض میکند. اسمش مرجان است؛ اما مامان همیشه صدایش میکند: «مریم جون». مرجان یکبار حسابی کلافه شد و به مامان گفت: خانم اسم من مرجان است نه مریم.»
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۳٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه