
کتاب من پانزده ساله ام و نمی خواهم بمیرم
معرفی کتاب من پانزده ساله ام و نمی خواهم بمیرم
کتاب الکترونیکی من پانزده سالهام و نمیخواهم بمیرم نوشتۀ کریستین آرنوتی با ترجمۀ آفاق زرگریان در انتشارات کتابسرای تندیس چاپ شده است. این کتاب دربارۀ تجربیات یک دختر پانزدهساله در دوران محاصرۀ بوداپست در جنگ جهانی دوم است. این کتاب برندۀ جایزۀ پِره وِریته شده است.
درباره کتاب من پانزده سالهام و نمیخواهم بمیرم
این کتاب روایتگر خاطرات نویسنده از دوران نوجوانیاش در خلال جنگ جهانی دوم و محاصرۀ بوداپست است. کریستین آرنوتی، دختر پانزدهسالهای که در آن زمان در بوداپست زندگی میکرد، تجربیات خود را از روزهای سخت محاصره، بمبارانها و زندگی در زیرزمین خانهشان به رشته تحریر درآورده است. او در این خاطرات به توصیف شرایط زندگی در زیرزمین، ترسها، امیدها و تلاشهای خانوادهاش برای بقا میپردازد.
نویسنده در مقدمه کتاب اشاره میکند که چگونه در زیرزمین خانهشان، با نور کمرنگ یک شمع، شروع به نوشتن خاطرات خود کرده است. او از علاقهاش به نوشتن و نیاز به کاغذ، مداد و مدادتراش سخن میگوید و توضیح میدهد که چگونه این ابزارها برایش به معنای آزادی و شادی بودهاند. همچنین، آرنوتی به پیشینه خانوادگیاش اشاره میکند؛ پدری از اشرافزادگان مجارستان و مادری یهودی که اعتقادات مذهبیاش را پنهان میکرد تا خانواده را از خطر نجات دهد.
در ادامه، نویسنده به شرایط سخت زندگی در زیرزمین، بمبارانهای مداوم و ترس از مرگ میپردازد. او از لحظاتی میگوید که خانوادهاش مجبور بودند برای زنده ماندن، وسایلشان را با مواد غذایی معاوضه کنند و چگونه او با مذاکره، غذاهای بهتری برای خانواده تهیه میکرد. پس از پایان جنگ، آرنوتی به نوشتن ادامه داد و داستانهایش را به رادیو بوداپست فرستاد که یکی از آنها پذیرفته و پخش شد.
این کتاب تصویری واقعی و ملموس از تجربیات یک نوجوان در دوران جنگ و محاصره ارائه میدهد و نشاندهندۀ تلاشهای او برای بقا، امید و عشق به زندگی است.
کتاب من پانزده سالهام و نمیخواهم بمیرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به تاریخ، بهویژه دوران جنگ جهانی دوم، و کسانی که به خاطرات و تجربیات شخصی در زمانهای بحرانی علاقهمندند، مناسب است.
بخشی از کتاب من پانزده سالهام و نمیخواهم بمیرم
«خانه ما، که در بالای آن زیرزمین قرار داشت، از چند طبقه تشکیل شده بود. کسانی که در آن ساختمان زندگی میکردند، کاملاً با هم غریبه بودند و حالا مجبور بودند توی این زیرزمین بزرگ و نمور با هم سر کنند. همانجا، میخوردند، میخوابیدند، میشستند و گاهی با بیتوجهی با هم یکیبهدو میکردند. تقریبا همه توی زیرزمین اصلی زندگی میکردند و هر کسی جایی را برای خود معین کرده بود. این قسمتِ زیرزمین، بههنگام حملههای هوایی بهترین پناهگاه بود. آنجا را با تیرچه بلوکهای محکم ساخته بودند اما بهنظر میآمد آن تیرهای عظیم هم حتی بهاندازهٔ یک ردیف خلالدندان نمیتواند از ما در مقابل بمبارانها و سروصدای مخوف و شیطانی جنگ که از هرطرف شنیده میشد، محافظت کند. ما، انباری کوچکی را که از زیرزمین اصلی کمی دورتر بود، انتخاب کرده بودیم؛ توی آن انباری که قبلاً ذغال نگه میداشتیم و از گردوخاک و دوده اشباع شده بود، دو دست رختخواب و یک نیمکت راحتی با یک میز کوچک گذاشته بودیم. روزهای اول، یک بخاری کوچک دیواری را روشن میکردیم که هم زیرزمین را گرم میکرد و هم هوای دودآلود را به حیاط خلوت میفرستاد. ولی خیلی زود فهمیدیم به ویژه، شبها، جرقههایی که از لولهٔ آهنی هواکش بیرون میرود، ممکن است توجه دشمن را جلب کند. بنابراین دیگر آن بخاری را روشن نکردیم. در حالی که بالای سرمان شهر داشت توی آتش میسوخت، ما توی آن زیرزمین از سرما میلرزیدیم. ما هر روز برای آوردن آب، تا داک استریت۱۶ میرفتیم. از معجزه نامعلومی، هنوز منشأ آب در آنجا خشک نشده بود. از روز دوّم برق ساختمان قطع شد و ما مجبور شدیم روغن آشپزی را توی قوطیهای واکس بریزیم و بهجای فتیله از بند کفش استفاده کنیم، ولی آن شمعها بوی تهوعآوری داشت و روشنایی زرد کمرنگی تولید میکرد.»
حجم
۳۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه
حجم
۳۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۳۸۳ صفحه