
کتاب خروسخوان
معرفی کتاب خروسخوان
کتاب خروسخوان نوشتهٔ یاشار کمال و ترجمهٔ علیرضا سیف الدینی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «قصهٔ جزیره» است.
درباره کتاب خروسخوان
کتاب خروسخوان سومین و آخرین کتاب از سهگانهٔ «قصٔ جزیره» به قلم یاشار کمال، یکی از بزرگترین رماننویسان قرن بیستویکم است. دو کتاب قبلی این مجموعه با نامهای «بنگر فرات خون است» و «"آب خوردن مورچه» پیش از این منتشر شدهاند. رمان «خروسخوان» رمانی حماسی است که داستان زندگی انسانهای آواره و پریشانی را روایت میکند که از جنگ گریختهاند و تلاش میکنند جزیرهای را به خانه جدید خود تبدیل کنند. یاشار کمال، نویسندهای که اغلب داستانهایش در روستاهای ترکیه میگذرد، با این حال، نوشتههایش برای خوانندگانی از هر ملیتی قابل فهم و ملموس است. او یکی از بزرگترین راویان دنیای امروز است که در آثارش در تلاش برای فهم زندگی است. نگاه یاشار کمال همواره رئالیستی است، اما این بدان معنا نیست که از دیگر سبکهای ادبی بیبهره باشد.
خواندن کتاب خروسخوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ترکیه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره یاشار کمال
یاشار کمال که نام اصلیاش «کمال صادق گوگجهای» است در سال ۱۹۲۳ متولد شد. پدرش کُرد و از اهالی بخش ارجیش از دهات اطراف دریاچهٔ وان بود که در گیرودار جنگ اول جهانی به اتفاق خانوادهاش به چکورآوا کوچ کرد. یاشار کمال چهار سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. مردی به نام «یوسفِ کُرد» هنگامی که پدر یاشار در مسجد ده نماز شامگاهی میخواند، او را خنجر زد. مردْ زخمی و غرقه در خون از مسجد بیرون دوید، اما بیش از چند قدم دور نشده بود که در جلوخان مسجد از پای درآمد. این حادثه در پیش چشم یاشار که هنوز چهار سال بیشتر نداشت روی داد. پس از اینکه پدرش در خاک و خون غلطید، ناگهان ده به هم ریخت و صدای تیراندازی بلند شد. زبان یاشار کوچک از ترس بند آمد و الکن شد؛ بهگونهای که لکنت زبان او تا ۱۲سالگی ادامه داشت. یاشار تحصیلات ابتدایی را در ده قدیرلی تمام کرد و پس از آن تا کلاس دوم متوسطه در آدانا تحصیل کرد. هنگامی که پدرش زنده بود، خانوادهٔ کمال یکی از مرفهترین خانوادههای ده بود، اما زمانی که او به هشتسالگی رسید، هر آنچه از پدر بر جای مانده بود ته کشید. کمال کوچک مجبور بود خودش نانش را به دست آورد و به خانوادهاش هم کمک کند؛ از همینرو مدت زیادی از عمرش به کارهای گوناگون گذشت. عملگی در کارخانههای گونیبافی، کارگری و میرزایی و میرآبی در مزارع و شالیزارها و... . این کارهای اجباری مانع ادامهٔ تحصیل او شد. در هشتسالگی شروع به نوازندگی کرد، اما مادرش از این کار او هیچ دل خوشی نداشت و سازهایی را که کمال با مزد عملگی و رعیتی در مزارع میخرید، میشکست یا در اجاق میانداخت و میسوزاند. دلبستگی کمال به اشعار عاشیقهای محلی بهتدریج بیشتر و عمیقتر میشد؛ تاآنجاکه بعدها کار گردآوری و مطالعهٔ فرهنگ عامه را بسیار جدی پیش گرفت. اولین شعرش در ۱۹۳۹ در مجلهٔ کوروشلر در شهر آدانا به چاپ رسید. در ۱۹۴۳ مجموعه اشعارش را به نام «مرثیهها» در آدانا به چاپ رساند. اولین داستانش را به نام «داستان کثیف» در ۱۹۴۷، وقتی در خدمت سربازی بود، نوشت. در همین سالها رمانی به نام «چارق آهنین» و داستان بلندی هم به نام «سرخک» نوشت، اما چون هیچیک را نپسندیده بود، چرکنویس آنها را پاره کرد و دور ریخت. بعد از خدمت سربازی به استانبول آمد و در ادارهٔ کار بهمدت یک سال با شغل کوچکی سر کرد؛ بعد به ده قدیرلی بازگشت و دو سال با عرضحالنویسی زندگی کرد. کتاب «ساری سیچاک» یا «گرمای زرد» را که شامل داستانهای بلند و کوتاه است در همین ایام نوشت. در ۱۹۹۷ بهسبب دفاع از صلح و حقوق بشر موفق به دریافت جایزهٔ صلح و حقوق بشرِ ناشران آلمانی شد؛ همچنین نامزد جایزهٔ ادبی نوبل ۱۹۷۳ شد. در سال ۲۰۰۸ جایزهٔ بزرگ ایلات ریاستجمهوری ترکیه را دریافت کرد و در ۲۰۱۱ به مقام افسران بزرگ لژیون دونور فرانسه رسید. دیگر آثار یاشار کمال عبارتند از «پنجاه روز در جنگلهای شعلهور» (۱۹۵۵)، «چوکوراوا در حال سوختن» (۱۹۵۵)، «لانههای پریان» (۱۹۵۷) و رمانهای «پیت حلبی»، «اینجه ممد»، «زمین آهن است» و «آسمان مس»، «اربابهای آقچهساز»، «اگر مادر را بکشند»، «بگیر نگاه کن صالح»، «افسانهٔ آناتولی»، «افسانهٔ کوه آغری»، «افسانهٔ هزار ورزو»، «چاکر جالیافه»، «علف همیشه جوان»، «سراسر این دیار» (گزارش) و «نمک میان عسل» (یادداشتها و طرحها). یاشار کمال کُرد بود و همواره از حقوق انسانی کردهای ترکیه دفاع میکرد. او در فوریهٔ ۲۰۱۵ چشم از جهان فرو بست.
بخشی از کتاب خروسخوان
«افه خنجرلی در یکی از زیباترین خانههای جزیره مینشست. هیچ یک از اهالی جزیره در دوستی و احترام به او کوتاهی نمیکرد. او از کوه پایین آمده، تعدادی مرد مسلح دور خود جمع کرده و با دستهاش از اولین کسانی بود که با یونانیها به مقابله پرداخته بودند و مثل افه دمیرچی نبود که گناهکار و بیگناه برایش فرقی نکند. حرف که میزد از خاطرات مربوط به کوه و ایستادگیاش در برابر یونانیها میگفت. در غیر این صورت همیشه سکوت میکرد. وقتی حرف میزد همه از به حرف آمدنش تعجب میکردند. همه میدانستند که او پویراز را دوست دارد و به خاطر اعتمادش به اوست که زن و بچههایش را به جزیره آورده. گاه میدیدند که تفنگ به دست در اطراف خانه پویراز قدم میزند، انگار از او در برابر کسانی محافظت کند. در جنگ استقلال، به همین صورت، با فروتنی و بی هیچ خودنمایی با یونانیها جنگیده بود و در پایان جنگ هم خودنمایی نکرده بود. عاقبت، این جزیره را پیدا کرده، با پویراز موسی آشنا شده، و فکر کرده بود جزیره کوچک و محلی است نامطمئن، اما به هر ترتیب، روزی زن و بچههایش را برداشته و به جزیره برگشته بود. هنوز مرد جوانی بود، با هیچ کاری آشنایی نداشت. نه ماهیگیری میدانست و نه مزرعهداری. از هنر و صنعت خاصی هم سررشته نداشت. با این حال پساندازی داشت که خانهای را که واسیلی برایش پیدا کرده بود با قالی، گلیمها، صندلیهای راحتی مخمل پوشانده و تزیین کرده بود. لباسهای خوب و تر و تمیزی به تن زن و بچههایش میکرد. موقع خرید خانه از پویراز خواسته بود به او کمک کند، او کیسه پول پویراز را با دست چپ پس زده، از کیسه پول خودش پول درآورده و جلو وهاب بیک گذاشته بود.»
حجم
۴۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۴۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه