کتاب پیک پاییزی
معرفی کتاب پیک پاییزی
کتاب پیک پاییزی سرودهٔ یزدان سعیدپور است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب پیک پاییزی
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب پیک پاییزی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیک پاییزی
«شیرین شهر
تو شیرین، لبخند ترت نازترین جنبش این شهر است
هر فرهاد با شیرینی همانندت، شادترین خسرو دهر است
راه رفتنت جانم، صدایت وحی، خندهات الگوی نقاشیست
چشمان گویشگرت ای سرو، رنگ و روی هر شعریست
مگو جانا روزگار میکند تلخی
اخم نکن، رحمی!
شکلات تلخ گردی و غایتی شیرین این شهری
اسپند دوای چشم بد از سرو سهی کردند
مردمان شهر چرا
حال خوشم با تو نمیفهمند؟
به زیباترین آفرینش مزدا و به نرگس پریشانت سوگند
مجنون و فرهاد در ترازوی عشقم فقط حرفند
قصر تلخ خواهد شد اگر غمگین باشی تو
هزاران جلوهی مهشید میارزد ناز و اخم تو
منِ صاحبدل چه صدا کنم تو را ای جانم؟
که صاحبان عقل
مجمع الشیرین نهند نامت
جانانم
باران
باد را مژدهای بادش
پیش درآمد باران
نوازش بهانهای در گریه شوق ابر
بوسههای خیس بارانی
هوا مبهوت در شادی غمگین
رقص درختان و گیاه
در بازی هوا
در زایش پرنالهی ابر
دل ساده
گر سیلی نشوی و تکراری
گر نانآوری خسته نشود به اجبار
آتشی هم چشم به راه داری
بیکران باران
شعور عشق است
غریبیها در دید دل
با روح آشنا میشود اینسان
شنای طراوت جان
نگاه میفهمد
پشت شیشه شفاف مهآلود
خلوتی با فریاد، نمنم باران
تن اسیر در چارچوب سیمانی
روح در آزاد روحانیست
این جدایی غوغاست
رگبار چهارمضراب
گه چو لشگر پارتی
غزلگونه با عشق رفتن
همراهی با قطره قطره دریا
تنهاگذاشتن تنها
به سوی آن ندیدست چشم
نگاهها از کجا آمد؟
میزبان چه زیبا بود
یکی آنجا فراری بود
خنک باران به سوی توست
نازنین باران سلامت داد
تو پاسخ گوی
خنده سخرهگرفتن گریه ابر است
اما اندیشهات زیباست
در باران باید بُرد
آواز و نوایی را به جان سرگشتهی سوزان
در باران با یار شیرینگوی عاشق
باید آواز را بر بام کاشانهات فهمید
فریب دود در سد شیشه
همزبان با ساز
هر جنبشی زیباست
بر زمین یار بارانی
بوسهای آرام، رها از چتر
دلبری ِ نرگس
نباید خفت
در گوشه باران آوازی ست
تصنیف و رنگش با ما
بیستون
بیستون امواج دریایی، در دل کوهیست
یادگاری پیر از توانستن
بغستان سنگ نیست آسمانی نشان دارد.
سرزمین مزدا
رازهایی از عشق در سینهاش دارد
نالهها دارد
پرستشگاه از خسروان و اشک چه میگوید؟
دارا سخن دارد
خاموشی کاوه
نالهی بابک
اما
رستمینه طلب دارد!
سرزمین مهر دگرگون است، چه میگوید؟
بیستون من نفس خواهد، دلش تنگ است
سنگها سد فریادند
اما
هنر یزدان، قدرت ایمان
روح آریا هم پدیدار است
مرغ سعادت نیست، مهر شیرین کو؟
دلش خون است، سینهاش آتش
نالهاش از ماست، حسرتی دارد
نگاهها محو تماشایش
اما
نگاهی در دل سنگ رفت؟
بیستون من سکوتش مملو ز فریاد است
بی ستون ما
ستونها داشت، تیشههایش کو
راستگویان خشم بر خائنین دارند، فر ایزدی نگهدارش
پاسداران نور
آتشین هوفر بر وطن دارند
تفسیر مردمان او عشق شیرین است
بیستون من، صنعت خدا و انسان است
بیستون ما عقدهای دارد
تیشه فرهاد نمیخواهد
خسرو نمییابد.
بغض
دلم گرفته دلم تنگ است
در گلویم چیزی هست
کنهای پر کینه
خونآشامی که مسکن دود را هم پس میزند
در تکرار شکستن، بغض است
آبستن گریه و آهی لیک
دوشیزهوار میرقصی
آنگاه که با هزاران خواهش آب، جریانی به گلویت راه دارد
وقتی نچنچهای بیجا و بیمایه
بر آماج قلبت میآید
علی چپ راهت...
تماشاگران رفیقنما در میدان
هیاهوهای طعنه
تو اما پوریایی که مدام رقیب هندی دارد
سیاهبختی سیاوشوار، بیآسایش گشت؟
مستانهای پر رمز و راز تهی مینامند
با خواهشِ پا، پا باشی
وقتی حتی نتوانی مُرد
بیچاره باید زیست
این داستان بغض من است
بیشعوری عجب لذتی دارد
پاکبودن شرمندگیست
اژدها بام باشد بوی جزغاله انسانیت مخدر پرطرفداریست
نمکنشناسی مهرآورتر از مهربانی شد
پروانه زیبنده موم بود بر باد شد
بغض یعنی رهایی از راه، باز پیاش جستی
اما
چسبیدن یقه قاضی در دادگاه نمایشیاش آرزویت باشد
سمیع بود و بصیر اما مست
بر شکنجهات لبخند رضایتگری زد
ریسمانش فرضی و وُتویی در کار نیست
و تو باز تنهایی
بیچارگی در من شاید این باشد
تفسیریست از اوج درماندگی در آوارگی.
ای بغض دلم گرفته دلم تنگ است»
حجم
۲۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
حجم
۲۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه