
کتاب بازیگوش
معرفی کتاب بازیگوش
کتاب الکترونیکی بازیگوش نوشتهٔ شهریار عباسی در گروه انتشاراتی ققنوس چاپ شده است. داستان بازیگوش در دهههای چهل، پنجاه و شصت شمسی و در محیطی پرتنش روایت میشود. این رمان در بستری از تاریخ، سیاست و زندگی شخصی شکل میگیرد و به بررسی پیچیدگیهای انسانی و روابط میان افراد میپردازد.
درباره کتاب بازیگوش
این کتاب دربارۀ زندگی زن و مردی در میانه دههٔ چهل تا شصت هجری شمسی است که در یک قهوهخانهٔ بین راهی زندگی میکنند. آنها با وجود آنکه گذشتهٔ یکدیگر را نمیشناسند، ناچار به زندگی در کنار هم میشوند و درگیر اتفاقات سیاسی و اجتماعی زمان خود میگردند. شخصیتهای اصلی، سمندر و مهری، در شرایطی خاص و تحت تأثیر فشارهای سیاسی و اجتماعی، درگیر زندگی پیچیدهای میشوند. سمندر به عنوان کارگری در قهوهخانهای بین راهی مشغول به کار است و از طرفی از مرتضی، صاحب قهوهخانه، مدیون است. او با وجود این مدیون بودن، به طور غیرمستقیم درگیر مسائلی چون خیانت و قتل میشود. داستان حول محور قتل مرتضی توسط سمندر میچرخد. سمندر که همزمان با همسر مرتضی، مهری، رابطهای پیچیده دارد، پس از قتل مرتضی با چالشهای مختلفی روبهرو میشود. در این میان، روابط میان شخصیتها و تأثیر سیاست و جنگهای دوران بر زندگی آنها نقش برجستهای دارند. کتاب علاوه بر پرداختن به داستانهای شخصی و خانوادگی، به بررسی ابعاد اجتماعی و سیاسی آن دوران نیز میپردازد و ساختار تغییرناپذیر و ویرانگر قدرت را از منظر شخصیتها نمایش میدهد.
کتاب بازیگوش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی، جنایی و سیاسی مناسب است. افرادی که به داستانهای پیچیدهای که در آنها رازهای خانوادگی و شخصی کشف میشود و در بستر تاریخ و سیاست شکل میگیرد، علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب بازیگوش
«نعش سنگینتر از آن بود که انتظار داشت. دستهایش کمجان شده بود و گویی نعش چسبیده بود به زمین و نمیخواست جابهجا شود. هرچه توان داشت به کار بست. پاهای بیجان مرتضی را با دو دست گرفت و کشاندش به داخل آب. خودش هم تا زانو رفت توی آب و آنجا نعش سبکتر شد. رهایش کرد و خواست بیرون بیاید، ولی پیکر بیجان در کمعمقی آب پیدا بود و دورش را خون گرفته بود. برگشت و او را هل داد به وسط رودخانه و همراه جسم بیجان تا جایی رفت که دیگر آب تا روی شانههایش بالا میآمد. حس کرد زیر پایش دارد خالی میشود. آنجا مطمئن شد که جریان آب نعش را میبرد و دید که نعش به طرز مضحکی از سر تا کمر در آب فرورفت و پاهایش رو به بالا سیخ شد و مثل پارویی در آب شناور ماند. دیگر نمیتوانست نگهش دارد، رهایش کرد و با چشم دنبالش کرد تا جایی که گویی چوب خشکی شناور در آب پیش میرفت و هر لحظه ناپیداتر میشد. برگشت و نفسزنان کنار آب نشست. دیگر اثری از مرتضی نبود، جز رد خونی که مانده بود و کفشهایش که گویی منتظر بودند کسی آنها را به پا کند. فکر کرد باید زودتر همهچیز را پاک کند. کنار سفره خون بیشتری ریخته بود و روی سفره هم خون دلمه بسته بود. با خاک همه خونها را پوشاند و سفره را توی مشتش مچاله کرد و در آب انداخت. فقط کمی غذا روی زمین مانده بود. همهجا را وارسی کرد. به نظرش هیچ اثری باقی نمانده بود که نشان بدهد آنجا قتلی اتفاق افتاده. کفشها را هم برداشت و نزدیک آب گذاشت تا هر کس آمد فکر کند راننده کامیون خواسته تنی به آب بزند و غرق شده. با این حال، باز هم وسواسگونه روی جاهایی که خون ریخته بود خاک ریخت. دستهایش زخمی شد و خونِ دست خودش هم با خاک آمیخته شد. دستهایش را در آب شست و دوباره به وسط رودخانه نگاه کرد و عمیق نفس کشید.»
حجم
۱۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه