کتاب پیتزای برشته
معرفی کتاب پیتزای برشته
کتاب پیتزای برشته، مجموعه داستانهای کوتاه شهریار عباسی است که در جوانی نوشته است. او در داستانهای پیتزای برشته، به جزئیات روزمرهی زندگی پرداخته است.
دربارهی کتاب پیتزای برشته
کتاب پیتزای برشته، مجموعهای از داستانهای کوتاه شهریار عباسی است. شهریار عباسی داستانهایی را که در جوانی نوشته بود جمعآوری کرد و همه در را کتاب پیتزای برشته منتشر کرده است. او در پیتزای برشته به اتفاقاتی پرداخته است که در زندگی روزمرهی آدمها میافتد. دقت عباسی در بازگو کردن جزئیات ریز داستان، کتاب را به اثری خواندنی تبدیل کرده است.
کتاب پیتزای برشته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به مطالعهی داستان کوتاه علاقه دارید، از خواندن کتاب پیتزای برشته لذت میبرید.
دربارهی شهریار عباسی
شهریار عباسی سال ۱۳۴۹ در خرمآباد به دنیا آمد و کودکی را در همان شهر گذراند. او بعدا برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در همین شهر ماندگار شد. شهریار عباسی در دانشگاه تهران علوم سیاسی خوانده است. او که داستاننویس، منتقد، سردبیر مجله و مدرس کارگاههای داستاننویسی است بیشتر به دلیل آثاری که در حوزهی جنگ و دفاع مقدس دارد شناخته میشود. از میان آثار شهریار عباسی میتوان به التهاب، میخواهم یک نامۀ کوتاه بنویسم، موسم آشفتگی، زنی پنهان در میان واژهها، هتل گمو، سایههای بلند، دختر لوتی، بازیگوش و پیتزای برشته اشاره کرد. او برای آثاری که نوشته است جوایز بسیاری را از آن خود کرده است. جایزه ادبی اصفهان، جایزه ادبی هفت اقلیم، برگزیده جایزه جلال آلاحمد و نامزد نهایی جایزه شهید غنیپور از آن دسته است. شهریار عباسی همچنین بنیانگذاری مجل ایران پاک را در کارنامه خود دارد.
جملاتی از کتاب پیتزای برشته
مرد، دستِ زن را توی دستش گرفته بود و نوازشش میکرد. زن، تلویزیون تماشا میکرد و رفته بود توی نخِ داستان سریال. زنِ توی سریال، مرد غریبه را که دید، جیغ کشید.
- من میترسم حمید!
مرد نوازش کردنش را لطیفتر کرد
- از چی میترسی عزیزم؟
- از فردا. از اتاق عمل خیلی میترسم.
مرد گردنش را کج کرد، صورتِ زن را نگاه کرد
- جدی؟ شوخی میکنی!
زن باز هم مشغولِ دیدنِ تلویزیون شد. مرد هم حواسش را جمعِ نگاه به تلویزیون کرد. مردِ غریبه چاقو را زیر گلوی زن گذاشته بود
- میگی یا همین جا مثلِ سگ بکشمت؟
زن باز هم بیقراری کرد. دستش را از دستِ مرد بیرون کشید و اشکهای روی گونهاش را پاک کرد.
- بیتا! داری گریه میکنی؟
و سعی کرد او را بغل کند. زن خودش را کنار کشید
- حمید دستِ خودم نیست. میترسم.
مرد خودش را نزدیکتر کشاند
- آخهِ ترس نداره. خودت خواستی عمل کنی. من که گفتم فعلا لازم نیست.
بعد مِنّومِن کرد و ادامه داد:
- حالام اگه میترسی اصلاً ولش کن. نمیخواد عمل کنی.
زن نگاهی به دستِ راستش انداخت. مچاش را کمی چرخاند. چهرهاش از درد درهم شد.
- نه! باید عملِش کنم. خیلی اذیت میکنه، بذارم بمونه بدتر میشه.
- خب پس نباید بترسی! زود خوب میشی. مثل روز اول.
زن خودش را از روی کاناپه کند و رفت به طرفِ آشپزخانه. مرد یک مشت آجیل از روی میز برداشت، اما حواسش به آشپزخانه بود. تلویزیون پخشِ سریال را قطع کرده بود و آگهی تبلیغاتی نشان میداد. کمی که گوشش را تیز کرد صدای گریهٔ زن را از آشپزخانه شنید. زیر لب غرید
- لعنتی!
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
نظرات کاربران
افتضاح...حیف وقتی که برای خوندن نمونه گذاشتم👎👎👎
کتاب جالبی بود، داستان های کوتاه و گاها پایان باز داستان های تلخ و شیرین ، من که دوست داشتم