دانلود و خرید کتاب مدار بسته فرانسیسکو خیمنس ترجمه مریم مفتاحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مدار بسته

کتاب مدار بسته

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مدار بسته

کتاب مدار بسته نوشتهٔ فرانسیسکو خیمنس و ترجمهٔ مریم مفتاحی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب مدار بسته

کتاب مدار بسته برابر با رمانی برای کودکان است. این کتاب، داستان زندگی کودکی مهاجر را روایت کرده است. این رمان نامزد جایزهٔ کتاب کودک «جین آدامز» در سال ۱۹۹۸ میلادی، برندهٔ جایزهٔ «جان و پاتریشیا بیتی» در سال ۱۹۹۸ و نیز برندهٔ جایزهٔ «آمریکا» در سال ۱۹۹۷ میلادی بوده است. شخصیت این داستان گفته است که وقتی کوچک بود و در ال رانچو بلانکو زندگی می‌کرد (دهکده‌ای کوچک در مکزیک، واقع بر تپه‌ای خشک و بی‌آب و علف در چند کیلومتری شمال گوئادالاخارا) واژهٔ مرز را بسیار می‌شنید. اولین‌بار در اواخر دههٔ ۱۹۴۰ میلادی بود که این کلمه را شنید. مامان و بابا به او و «روبرتو»، برادر بزرگش گفتند که همین روزها سفر دورودرازی را به‌سمت شمال آغاز می‌کنند، از مرز می‌گذرند و وارد کالیفرنیا می‌شوند و از نداری نجات پیدا می‌کنند.

خواندن کتاب مدار بسته را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مدار بسته

«روزها بود که وقتی از مدرسه به خانه می‌آمدم بابا را می‌دیدم که روی زمین دراز کشیده و می‌نالد که کمردردش دارد او را می‌کشد و نمی‌تواند سر کار برود. اغلب از ترک کورکوران و بازگشت به سانتا ماریا حرف می‌زد. اما تازگی‌ها تغییر عقیده داده بود و فکر می‌کرد شاید حالش بهتر شود. همیشه نگران بود که پس‌اندازمان در پایان فصل پنبه‌چینی آن‌قدر نباشد که بتوانیم ماه‌های زمستان را سر کنیم. دسامبر رو به پایان بود ولی هنوز فقط روبرتو برادر بزرگم بود که سر کار می‌رفت. مامان خانه می‌ماند تا از بابا و رورا و رووِن مراقبت کند. دو برادر کوچک‌ترم توریتو و ترامپیتا با من مدرسه می‌رفتند. آخر هفته‌ها هم اگر هوا بارانی نبود ما همراه روبرتو سر کار می‌رفتیم. تنها مزرعه‌ای که باقی مانده بود تا پنبه‌چینی کنیم شامل برداشت دوم می‌شد که ما به اسپانیایی به آن «توپ» می‌گفتیم. بایستی باقیمانده برداشت اول را جمع می‌کردیم، بابت هر نیم کیلو پنبه یک سنت و نیم مزد می‌دادند.

اما یک روز که به خانه برگشتم نشنیدم که بابا ناله کند، حتی از کمردردش. به محض این‌که وارد کلبه‌مان شدم بابا با تقلای زیاد خودش را از تشک روی زمین بلند کرد و با لحن جدی گفت: «پسرم، خوبی؟»

من که نگران شده بودم که چرا باید نگران باشد، جواب دادم: «آره. بابا.»

گفت: «خدا رو شکر. پلیس مهاجرت یک ساعت پیش اردوگاه رو تجسس کرد. گفتم شاید مدرسه هم اومده باشن.»

مامان حتماً وحشت را در نگاهم دید وقتی اسم پلیس را شنیدم، چون سریع جلو آمد و بغلم کرد.

وقتی اسم پلیس به میان می‌آمد در تِنت سیتی وحشت می‌افتاد. تِنت سیتی اردوگاهی کارگری در سانتا ماریا بود که گاهی در آن ساکن می‌شدیم. عصر شنبه بود. داشتم با ترامپیتا جلوِ چادرمان تیله‌بازی می‌کردم که صدای فریادی شنیدم.

«پلیس، پلیس!»

به پشت سرم نگاه کردم، چند وانت سرپوشیده دیدم که قیژکنان ایستادند، طوری که راه ورودی اردوگاه را بستند. درهای وانت باز شدند و مردان مسلحی با اونیفرم سبز از آن‌ها بیرون آمدند. به اردوگاه حمله بردند، چادر به چادر می‌گشتند. دنبال کارگران بدون گذرنامه بودند، اما اغلب این کارگران به دشت پشت اردوگاه فرار کرده بودند. تعدادی از آن‌ها مثل ماریا دستگیر شدند و پلیس گشت مرزی آن‌ها را با خودشان برد. تعدادی هم موفق به فرار شدند. مامان و روبرتو برای خرید مواد غذایی به شهر رفته بودند. بابا گرین‌کارتش را که به کمک ایتو گرفته بود به پلیس‌ها نشان داد. پلیس‌ها هم هیچ توجهی به من و ترامپیتا نکردند.

آن روز وقتی روبرتو از سر کار به خانه برگشت، مامان و بابا با دیدن او نفس راحتی کشیدند. بابا پرسید: «تو پلیس‌ها رو ندیدی؟»

مامان همین‌طور که دست‌هایش را به هم می‌مالید گفت: «اومده بودن اردوگاه. اما ما رو ندیدن.»

روبرتو جواب داد: «نه، مزرعه نیومده بودن.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان