دانلود و خرید کتاب برادرم لوبیا! الیف آکارداش ترجمه بهاره فریس‌آبادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب برادرم لوبیا!

کتاب برادرم لوبیا!

معرفی کتاب برادرم لوبیا!

کتاب برادرم لوبیا! نوشتهٔ الیف آکارداش و ترجمهٔ بهاره فریس آبادی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان از کشور ترکیه را روانهٔ بازار کرده است. این اثر که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده، جلد اول از مجموعهٔ «من و لوبیا» است.

درباره کتاب برادرم لوبیا!

مجموعهٔ «من و لوبیا» عنوان یک مجموعۀ سه‌جلدی از الیف آکارداش است. «عدس» راوی این کتاب‌ها است؛ دختربچه‌ای ۱۱ساله، کتاب‌خوان، زبر و زرنگ، حاضرجواب و بامزه که البته اغلب کلی آتش می‌سوزاند. «لوبیا» برادر «عدس» است؛ یکی از همان دیوانه‌هایی که گاه «عدس» را حسابی کلافه می‌کند. کتاب برادرم لوبیا! (دور از دسترس بزرگسالان نگهداری شود!) برابر با یک رمان از کشور ترکیه و جلد نخست از یک مجموعه است. داستان این رمان که در ۱۵ فصل نوشته شده، چیست؟ در این داستان دختر ۱۱ساله که بنا بر دلایلی نامش به «عدس» تغییر کرده و نویسنده است و خوب می‌داند که چگونه باید یک داستان را بنویسد، قصد دارد فوت‌وفن‌های نویسندگی را به برادرش «لوبیا» یاد بدهد. او در این داستان دربارهٔ انتخاب طرح اولیه، شخصیت‌پردازی، چیدمان، انواع سبک‌ها و تکنیک‌ها در داستان‌نویسی، ویژگی‌های بیانی و... صحبت کرده است. «مزین ییلماز» تصویرگری این اثر را بر عهده داشته است.

خواندن کتاب برادرم لوبیا! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب برادرم لوبیا!

«یک فاجعهٔ واقعی! نخیر! باید کلمه‌ای بدتر از فاجعه برایش پیدا کنم. فرهنگ لغات را هم نگاه کردم. کلمه‌ای که پیدا کردم «انهدام» بود. مغزم منهدم شده بود. دنیا روی سرم خراب شده بود؛ سرم شپش گذاشته بود! تا آن روز به بیماری‌های زیادی مبتلا شده بودم ولی تا به حال چنین مصیبتی ندیده بودم. می‌توانستم به خارش سرم عادت کنم، اما به زندگی با شپش‌ها هرگز!

توی کلاس همه گرفتارش شده بودند. تشخیص این‌که از چه کسی و از کجا شروع شده هم غیرممکن بود. یک کلاس پر از کلهٔ شپشی! حتی فکر کردن به‌ش هم وحشتناک بود و من داشتم با آن زندگی می‌کردم. وقتی فریاد زدم «یکی به دادم برسد!»، مادرم داروخانه را خالی کرد و به خانه آورد. اگر اشتباه نشنیده باشم، در کنار شامپوهای جورواجور و شانهٔ مخصوص شپش، یک شیشه حشره‌کش هم خریده بود! مادرم خیلی آهسته گفت: «اگر هیچ‌چیز اثر نکرد، به عنوان آخرین راه‌حل از این استفاده می‌کنیم.» یعنی چه؟ منظورش از آخرین چاره چه بود؟ یعنی اگر شپش‌ها سرم را ترک نمی‌کردند، خطر سمپاشی شدن از سر تا نوک پا تهدیدم می‌کرد؟ شپش موجودِ خیلی کوچکی است، چطور در مقابل این‌همه داروی شیمیایی تا این حد مقاومت از خودش نشان می‌دهد؟ نکند از ماسک گاز استفاده می‌کند؟ هر وقت شروع می‌کردیم به صحبت دربارهٔ این موضوع، مادرم پچ‌پچ‌کنان حرف می‌زد! ظاهراً مدام در حال زیاد شدن بودند! چطور حسابشان را داشت؟ نمی‌دانم! هرچند از آن‌جا که مدام بالای سر من در حال جوریدن کله‌ام بود، سرشماری کردن شپش‌ها هم برایش کار غیرممکنی نبود.

اولین ضربه‌ای که شپش‌ها به من زدند، از دست دادن بلوز بافتنی سیاهی بود که خیلی دوستش داشتم! به‌زور از تنم درش آوردند.

«موهای سیاه بلندت به قدر کافی مشکل‌ساز هست، این بلوز بافتنی سیاه یقه‌اسکی را دیگر از تنت دربیاور! شپش‌ها با خیال راحت می‌توانند روی آن گردش کنند. همین الآن درش بیاور.»

این‌ها را خواهرم ملک گفت. هیچ‌وقت لحظه‌ای را که پیشنهاد آتش زدن و سوزاندن بلوزم را داد فراموش نمی‌کنم. می‌خواستم بگویم: «بلوز را ول کنید، بیایید این کله را بردارید ببرید.» رفتار خواهرم زینب را هم که اصلاً تعریف نکنم بهتر است. نگاهش به من می‌گفت که باید خانه را ترک کنم. به هر حال مجبور بودم به تصمیماتی که اعضای خانه درباره‌ام می‌گرفتند تن بدهم. در حالی که با تمام قوا مشغول مبارزه با شپش‌ها بودم، عمه‌ام تلفن کرد! ظاهراً دخترعمه و پسرعمه‌هایم هم به شپش مبتلا شده بودند. دو روز پیش زینب و ملک به خانهٔ عمه‌ام رفته بودند. همین‌طور که مکالمهٔ تلفنی مادرم و عمه‌ام ادامه داشت، چشم‌های مادرم یواش‌یواش بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و سرانجام روی خواهرهایم ثابت ماند.

«سریع بیایید این‌جا! سرتان را خم کنید ببینم!»

من, که سرم دارو زده شده بود و توی روسری نازکی پیچیده شده بود، گوشه‌ای نشسته بودم و به اتفاقات نگاه می‌کردم. خواهرهایم خیلی ناشی بودند! حتی بلد نبودند سرشان را برای معاینهٔ مادرم درست خم کنند. به هر حال من روزها بود که در آن وضع به سر می‌بردم. بسیار تجربه کسب کرده بودم و در این زمینه آدم واردی به حساب می‌آمدم. با شنیدن صدای جیغ مادرم، متوجه شدیم که سر زینب و ملک هم شپش گذاشته. دروغ است اگر بگویم در دلم به‌شان نخندیدم! در این دنیا هیچ‌کس را نباید به دیدهٔ تحقیر نگاه کرد دوست من!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
چرا برندینگ از سئو مهمتر است؟
محمدامین زندی فرد
مقایسه تبحر حرکتی و شاخص های روانی در کودکان دارای اختلال بیش فعالی و سالم
وجیهه رستم زاده رشتخوار
غار همایونی
محمدرضا یگانه ملاطی
زمزمه کن اگر کلمات را نمی دانی
بیانکا ماریس
هر تکه من
مژگان صابردل حقیقی
الگوها و روش های تدریس کاربردی
جواد سلیمانپور
افسانه های ازوپ (جلد سوم)
گروه ادبی گریباودو
دو قدم تا معامله
الهه کبریایی
سالار مگس ها
ویلیام گلدینگ
آموزه های آواگونه برای والدین
وندی موگل
شناخت برشت
برنار دور
ورطه تباهی
ریحانه میرجانی
BIOهای جذاب، به سبک پروفایل ماشین های باری
مرتضی حدادی
ورزش و فیلسوفان (جلد دوم)
اردشیر نورایی
شامی که خودش پخته می‌شد
جی سی هسیو
صورت های مالی تلفیقی نمونه برای شرکت های کوچک و متوسط
موسسه پرایس واترهاس کوپرز
شبکه اجتماعی اینستاگرام و عملکرد تحصیلی دانش آموزان
معصومه رضایی‌جونقانی
جامعه شناسی سلیقه
یوکا گرونو
روانشناسی ورزش
برایتون دبلیو. بریور
تا انتهای خیال مارال
مریم صفری (مارال)

حجم

۶۸۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۶۸۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان