کتاب زندگی ناممکن
معرفی کتاب زندگی ناممکن
کتاب زندگی ناممکن نوشتهٔ مت هیگ و ترجمهٔ مهسا صباغی است. انتشارات میلکان این رمان انگلیسی را منتشر کرده است. این رمان اثری دیگر از نویسندهٔ کتاب پرفروش «کتابخانهٔ نیمهشب» است.
درباره کتاب زندگی ناممکن
مت هیگ در کتاب زندگی ناممکن (The Life Impossible) داستانی از شخصیتی به نام «گریس وینترز» را روایت کرده است؛ شخصیتی تنها و ناامید که به جادو و نیروهای خارقالعادهی طبیعت اعتقادی نداشت، اما این وضعیت تا زمانی ادامه پیدا کرد که گریس وینترز برای کشف راز مرگ دوستش وارد جزیرهای زیبا شد. گریس وینترز زنی ۷۲ساله است که بهتازگی شوهر خودش را از دست داده و زندگی روزمرهاش با غمهای بسیاری درگیر است. روزی گریس وینترز متوجه میشود که دوست بسیار قدیمیاش فوت کرده و یک هدیهٔ عجیب را برای او به ارث باقی گذاشته؛ چه هدیهای؟ یک خانهٔ زیبا در جزیرهای حیرتانگیز به نام «ایبیزا» که در اسپانیا واقع شده است. او راهی جزیزه میشود تا بفهمد نیت دوستش از چنین هدیهای چه بوده است.
خواندن کتاب زندگی ناممکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلیس و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره مت هیگ
مت هیگ در سال ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان به دنیا آمد. او رماننویس و روزنامهنگار است. مت تحصیلاتش را در دانشگاه هال در رشتهٔ زبان انگلیسی و تاریخ به پایان برد. او آثار داستانی و غیرداستانی بسیاری برای کودکان و بزرگسالان نوشته است. مت هیگ در ۲۴سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد، اما توانست آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد. رمان «کتابخانهٔ نیمهشب» و کتابی به نام «کتاب آرامش» از آثار او هستند.
بخشی از کتاب زندگی ناممکن
«من کلمهٔ «پیشگو» را هم به جستوجوی گوگلم اضافه کردم و فقط یک لینک دیگر یافتم که مربوط به فهرست غرفههای بازار لاس دالیاس بود. بنابراین، دوباره فقط اسم خالی او را جستوجو کردم.
چند مطلب مختلف پیدا کردم. بیشترشان دربارهٔ خوانندگی او در هتلی به نام بوناویستا در سانتا اولالیا بودند که مربوط به سالها پیش بود. عکسی از کریستینا وجود داشت که او را در کلوپ شبانهای به اسم کو در سال ۱۹۸۶ نشان میداد. عکس دیگری او را کنار فِرِدی مرکوری نشان میداد که در آنجا بسیار ذوقزده به نظر میرسید. اما مشخص بود که این عکس هم دقیقاً در همان شبی گرفته شده که عکس قابشدهٔ روی دیوار گرفته شده بود. ظاهراً این جشن تولد چهلویکسالگی فِرِدی مرکوری در پایکس هتل بود. کریستینا هم جزء چند هنرمند محلی بود که آن شب برنامه اجرا کرده و آواز خوانده بودند. توی این یکی، کریستینا کلاه بولر کوچکی به سر داشت. ظاهرش توی این عکس مرا یاد شخصیت سالی بولز در فیلم کاباره میانداخت. متوجه شدم اینجا همان مکانی است که گروه موسیقی پاپ وَم! چند سال پیش موزیک ویدئوِ کلوپ تروپیکانا را در آن فیلمبرداری کرده بودند. زندگی هیجانانگیزی به نظر میرسید.
هرچه بیشتر دربارهٔ کریستینا تحقیق میکردم، بیشتر به او افتخار میکردم. یک صفحهٔ اینستاگرامی انگلیسیزبان به نام «نوستالژیهای ایبیزا» از او و یکی از دوستانش نام برده بود که در سال ۱۹۸۱ در کلوپی به نام گلوری اجرا کرده بودند.
این عکس دقیقاً همان کریستینایی بود که من از زمانهای قدیم به یاد داشتم؛ فقط کمی آرایش بیشتری کرده بود و مویش هم پفدارتر به نظر میرسید. عکس دیگری از او در دیاریو وجود داشت که در آن مویش کمی سفید شده بود. او در کنار دو نفر دیگر ایستاده بود و باهم یک پلاکارد بزرگ را در دست گرفته بودند. روی پلاکارد نوشته بود: «نفت بینفت.» متن به زبان اسپانیایی بود. بنابراین، آن را توی مترجم گوگل کپی کردم و متوجه شدم که در سال ۲۰۱۴ اعتراضاتی در ایبیزا علیه یک شرکت نفتی اسکاتلندی به راه افتاده بود که قصد داشتند در خلیج ایبیزا نفت استخراج کنند. در ادامه خواندم به دلیل شدت اعتراضات این شرکت هرگز موفق نشد برنامههایش را عملی کند. دههزار نفر به طرف ایبیزا تاون راهپیمایی کرده بودند. همین تعداد هم یک بار در اعتراض به تأسیس یک زمین گلف در کالا دی هورت تجمع کرده بودند. در مطلب دیگری هم به کریستینا اشاره شده بود که با اعتراضات علیه تأسیس هتلی در کالا یونگا ارتباط داشت.»
حجم
۳۹۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۹۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
نظرات کاربران
کتابش شبیه سایر کتاب های دیگهی مت هیگه و با یک داستان خیالی بهمون یادآوری میکنه که چه حقایق سادهای در زندگی هست که گاها ازشون غافلیم. داستان زندگی یک پیرزن هفتاد و دو ساله رو تعریف میکنه که به واسطهی
داستان خوب شروع شد. ولی هر چه جلوتر رفت مخصوصا از وسطهای کتاب، تبدیل به رمان کودک و نوجوان شد. و بعد تبدیل به فیلمنامه های درجه چند هالیوودی! مدل آخرالزمانی. چند کتاب از مت هیگ خوندم و جالب بودن
نمیدونم چطور باید قضاوت کنم یا چقدر این داستان انگیزشی هست و آیا واقعا مشکلات اینگونه حل میشه یا نه. ولی آخر کتاب میبینی موریس مشکلش با پول حل شد پس زیاد نمیشه شعار داد