کتاب از شما چه پنهان
معرفی کتاب از شما چه پنهان
کتاب از شما چه پنهان نوشتهٔ احمد طالبی نژاد است. نشر چشمه این ناداستان را در قالب خاطرات روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب از شما چه پنهان
کتاب از شما چه پنهان برابر با یک ناداستان در قالب خاطرات است. این کتاب به قلم یکی از پیشکسوتان دنیای سینما نوشته شده است. احمد طالبی نژاد خاطرات مطبوعاتی و سینمایی خود را در طول چندین سال فعالیت حرفهای با ما در میان گذاشته است. این کتاب را یک زندگینامهٔ خودنوشت دانستهاند که با بازگویی خاطرههای سالهای نوجوانی نویسنده آغاز میشود و در نهایت مجموعهای از تجربیات او را در زمینهٔ فیلمسازی و همکاری با بزرگان سینما به مخاطبان ارائه میکند. صراحت، رکگویی و طنز از ویژگیهای این کتاب به شمار میآید. این ناداستان را بخوانید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرند، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص، یا ارائهٔ اطلاعات و به دلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم عامهٔ مردم است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب، یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ «مبتنی بر واقعیت» از هدفهای دیگر ناداستاننویسی هستند. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتوانند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها، نقدهای ادبی.
خواندن کتاب از شما چه پنهان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان معاصر ایران و قالب خاطرات پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب از شما چه پنهان
«از دوستی که زحمت حروفچینی متن را بر عهده داشت، خواستم به عنوان نخستین خوانندهٔ این پرتوپلاها حس کلیاش را بگوید. به نکتهای اشاره کرد که برایم جالب بود. اینکه فضای کلیاش خیلی تلخ است. نمیدانم، شاید حق با او باشد. تلاشم این بود که برعکس حالوهوایی شیرین بر آن حاکم باشد ولی چه کنم که این روزهایی که میگذرد، چیز شیرینی دوروبرم نمیبینم. هر چه هست کوششم این بوده که صادق باشم. شاید از خواص سنوسال باشد، شاید هم... باز هم نمیدانم. اما برای اینکه دستکم این تلخی را از پایانش بگیرم برمیگردم به ماجرای وعدهدادهشده دربارهٔ اولین عشق سینماییام. اواخر دههٔ ۱۳۷۰، روزی نمیدانم برای چهکاری در دفتر سیمون سیمونیان ــ مدیر روابط عمومی وقت خانهٔ سینما ــ نشسته بودم و نشریهای را ورق میزدم. خانمی میانسال وارد شد و از سیمون سراغ مسئول خانهٔ سینما را گرفت. سیمون دلیل مراجعهاش را پرسید. آن خانم با صدایی لرزان گفت که میخواهد از خودش اعادهٔ حیثیت کند و توضیح داد که مسعود دهنمکی که آن سالها با انتشار نشریات رادیکالی مثل شلمچه و دوکوهه، علیه مظاهر فساد و بیعدالتی تیغ کشیده بود، در جایی ضمن هشدار نسبت به اینکه مظاهر فساد فیلمفارسی دوباره به سینما برگشتهاند، آن خانم را هم جرثومهٔ فساد قلمداد کرده که در فساد فیلمفارسی غرق بوده و حالا توسط یک فیلمساز ارزشی ــ سید رضا میرکریمی ــ با فیلم کودک و سرباز به سینمای مقدس ما برگشته است. در لحن و صدای آن خانم بغض تلخی بود که کنجکاوم کرد بدانم کیست. سیمون او را به انجمن بازیگران که اتفاقاً آن روز جلسه داشت، ارجاع داد و وقتی رفت از او پرسیدم کی بود؟ سیمون نگاهی کرد و گفت نشناختی؟ و توضیح داد که کیست. یکه خوردم. عشق دوران نوجوانیام؟ هیجانزده از جا برخاستم و گفتم میشود وقتی برگشت صدایش بزنی؟ دلم میخواهد باهاش حرف بزنم.
نیمساعت بعد وقتی از پلهها پایین آمد، سیمون صدایش زد و من را معرفی کرد و گفت که از منتقدان چهوچه هستم و شاید بتوانم کمکی بکنم. او که معلوم بود از دست منتقدان و نویسندگان دل خوشی ندارد، با احتیاط روبهرویم نشست و سر درددلش باز شد و از زندگی سختی که پس از فوت همسرش ایرج صادقپور داشته گفت و اینکه چون دچار افسردگی بوده، پسر بزرگش او را به بازگشت به کار سینما تشویق کرده و باقی مسائل. من هم تا آنجا که عقلم قد میداد، دربارهٔ فضایی که در مطبوعات جاری است چیزهایی گفتم و به اینجا رسیدم که برخورد آن آقا را نباید به حساب همهٔ مطبوعاتیها بگذارد و بههرحال در حد توانم از دلش درآوردم. بعد هم توصیه کردم به دیدن دهنمکی برود. این جلسه باب آشنایی دورادور من با زنی که جز یک خال کوچک روی صورتش هیچ نشانی از آن دختر شیطانبلایی که در سکانس معروف فیلم کاکو در دکان نانوایی با پرتاب سنگریزهها به طرف جوان هممحلهایاش از او دلربایی میکرد یا در شاعرانهترین سکانس اروتیک سینمای ایران در فیلم طوقی وقتی که همراه با ضربههای کمان حلاجی عواطف عاشقانهاش را بیرون میریخت، نداشت. مدتی بعد در جریان جشنوارهٔ فیلم فجر او را دیدم. با خوشحالی به طرفم آمد و گفت میدانی چه اتفاقی افتاد؟ چند روز بعد از اینکه در خانهٔ سینما حرف زدیم نشانی دفتر دهنمکی را پیدا کردم و رفتم سراغش. جایی بود شبیه جبهه. از دم در تا توی اتاقها گونیهای شن چیده بودند. سراغش را گرفتم. پس از کلی سینجیم به حضور پذیرفته شدم و گفتم سلام من فلانی هستم. همان جرثومهٔ فساد. تا نگاهش به من افتاد و دید زنی میانسال در هیبت یک مادر روبهرویش ایستاده، از خجالت سرش را زیر انداخت. اول سکوت و بعد شروع کرد به عذرخواهی و اظهار شرمندگی که من تصور دیگری داشتم و با احترام از هم خداحافظی کردیم. چند سال بعد که دهنمکی به سلک فیلمسازان پیوست و اخراجیها را ساخت، جایی دیگر این خانم را دیدم. اینبار هم با خوشحالی به طرفم آمد و گفت دهنمکی برای نمایش خصوصی فیلمش برایش کارت دعوت فرستاده است. گفتم مبارک است. چندباری که او را اینجا و آنجا دیدهام، خواستهام ماجرای عشق آتشینم را در نوجوانی برایش تعریف کنم ولی یک حس گنگ و وصفناشدنی مانع این کار شده است. چون آن عشق خام و غیرمنطقی نوجوانی حالا جایش را به حس احترام داده است. او که پیرانهسر بازیگر پرکاری شده، طی این سالها چندین نقش ماندگار از خود به یادگار گذاشته است. حالا من دارم پدربزرگ میشوم، او هم لابد مادربزرگ شده است. در فیلمهایش هم بارها نقش مادر و مادربزرگ را بازی کرده ولی تصویر آن دختر زیبا و شیطانبلا که در فیلم پل آن رانندهٔ میانسال لکوموتیو را شیفته و در کاکو، دو برادر را اسیر عشوههایش و در لیلی و مجنون قیس عامری را مجنون خود کرد، هنوز از ذهن من و همنسلانم پاک نشده است.»
حجم
۲۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۱ صفحه
حجم
۲۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۱ صفحه