کتاب پینوکیو
معرفی کتاب پینوکیو
کتاب پینوکیو نوشتهٔ کارلو کولودی و ترجمهٔ بهروز غریب پور است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب پینوکیو
کتاب پینوکیو (Pinocchio) برابر است با یک رمان برای کودکان و نوجوانان. این رمان در ۳۶ فصل نوشته شده است. بهروز غریب پور (هنرمند تئاتر عروسکی) این رمان مشهور را از زبان اصلی (ایتالیایی) به پارسی برگردانده است. داستان چیست؟ «پینوکیو» پسرکی چوبی است که هر گاه دروغ میگوید، دماغش دراز میشود، اما او چرا باید دروغ بگوید؟ او چطور به این دنیا آمده است و سرانجامش چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. کارلو کولودی کتاب حاضر را در سال ۱۸۸۳ میلادی نوشت.
خواندن کتاب پینوکیو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره کارلو کلودی
کارلو کلودی در ۲۴ نوامبر ۱۸۲۶ میلادی در فلورانسِ ایتالیا به دنیا آمد. ابتدا بهعنوان روزنامهنگار، منتقد و نویسندۀ کتابهای آموزشی فعالیت کرد، اما کتاب «پینوکیو» او را چنان مشهور کرد که امروز جزو بزرگترین نویسندگان آثار ادبی کودکان به حساب میآید. در ۲۰سالگی با نوشتن یک مقاله برای یک انتشارات وارد عرصۀ نویسندگی شد و در ۲۲سالگی روزنامهنگار شد و مقالات انتقادی نوشت؛ همچنین به ترجمۀ آثار حوزۀ کودک مانند ترجمۀ قصۀ «شتهٔ پریان» اثر «شارل پرو»، شنلقرمزی، زیبای خفته و گربۀ چکمهپوش پرداخت. کارلو کلودی در سال ۱۸۹۰ درگذشت.
بخشی از کتاب پینوکیو
«بالاخره کالسکه بیسروصدا از راه رسید. چرخهایش را با پارچههای کهنه طنابپیچ کرده بودند و به همین علت وقت حرکت صدایی نداشت. دوازده جفت الاغ، یعنی بیست و چهار الاغ که همه به یک اندازه بودند اما رنگ پوستشان فرق میکرد: خاکستری، سفید، خالخالی و زرد و آبیِ راهراه، کالسکه را میکشیدند. تنها تفاوت الاغها با الاغهای دیگر این بود که به جای سُم و پای برهنه چکمههایی با ساق کوتاه و مثل آدمها پوشیده بودند. همهٔ چکمهها هم از چرمِ سفید بودند.
کالسکهچی چه شکلی بود؟ گِرد و قلنبه و انگار که به صورتش کره مالیده باشند چرب و چیلی بود. صورتش آدم را یاد گوجهفرنگی میانداخت، چون دهانی کوچک، نیمهباز، قرمز و خندان داشت. صدای کالسکهران شبیه صدای گربهای بود که خودش را برای صاحبخانه لوس میکند.
کالسکهران چنان جذاب بود که هر بچهای از او خوشش میآمد و فوری کشتهمردهاش میشد و دلش میخواست از بقیه جلو بزند و سوار کالسکهاش بشود تا خود را به شهری برساند که روی نقشهٔ جغرافیا به نام «شهر خوشباشان» اسمگذاری شده بود.
کالسکه پر از بچههای هشت تا دوازدهساله بود که مثل ماهیهای نمکزده که توی بشکه ریخته شده باشند طوری تَنگ هم نشسته و به هم چسبیده بودند که نفسشان بند میآمد. با اینکه هیچکدامشان از اینجور چپیدن کنار هم راضی نبودند جیکشان درنمیآمد چون دلشان خوش بود تا چند ساعت دیگر به جایی خواهند رسید که در آن از درس و مشق و مدرسه و معلم و ناظم و مدیر و چه و چه و چه خبری نیست. برای همین نه گرسنگی سرشان میشد، نه خستگی، نه تشنگی و نه بیخوابی.
وقتی کالسکه توقف کرد، کالسکهرانِ گِرد و قُلُمبه و کوتوله با لبخند و هزار فوتوفن و زبانبازی از فتیله سؤال کرد: «خب، آقاپسر، تو دلت میخواد به سرزمین خوشبختی و سعادت بیایی؟»
ـــ بله که میخوام باهاتون بیام.
ـــ عزیز من، کوچولوی ناز من، توی کالسکهٔ من که جای خالی نیست. نگاه کن ببین کالسکه پُره.
ـــ نگران نباش، اگه اون تو جا نباشه، مهم نیست، بیرون کالسکه و روی دستکهاش میشینم.
فتیله این را گفت و بیمعطلی جستی زد و روی دستک آهنی کالسکه نشست.
کالسکهران با همان اداواطوار رو کرد به پینوکیو و پرسید: «تو چی عزیزم؟ تو هم میآیی، با ما میآیی یا اینجا میمونی؟»
پینوکیو گفت: «نه من نمیآم. اینجا میمونم. باید برگردم خونهمون و به مدرسه برم و درس بخونم و پسر خوبی باشم.»»
حجم
۱۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه