کتاب خیابان بوتیک های خاموش
معرفی کتاب خیابان بوتیک های خاموش
کتاب خیابان بوتیک های خاموش نوشتهٔ پاتریک مودیانو و ترجمهٔ فاطمه حسین بیگ است. انتشارات آراسبان این رمان فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خیابان بوتیک های خاموش
پاتریک مودیانو در کتاب خیابان بوتیک های خاموش داستان کارگاهی به نام «مگای رولاند» را روایت کرده است. گای رولاند، مبتلا به فراموشی است و از زندگی خود، قبل از شروع کار بهعنوان یک بازپرس خصوصی را به یاد نمیآورد. او حتی نام و ملیتش را هم از یاد برده است، اما حالا، پس از صرف زمانی طولانی در حل و فصل کردن مشکلات دیگران، گای تصمیم می گیرد تا به گرههای زندگی خود برسد و آنها را حل و فصل کند. نویسنده برای نگارش این کتاب در سال ۱۹۷۸ برندهٔ جایزهٔ «گنکور» شده است.
خواندن کتاب خیابان بوتیک های خاموش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فرانسه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره پاتریک مودیانو
پاتریک مودیانو در ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ به دنیا آمد. او نویسنده و فیلمنامهنویس قرن بیستم میلادی و اهل فرانسه و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهرههای مهمّ ادبی فرانسه به شمار میرود. نخستین رمان این نویسندۀ فرانسوی، «خیابان بوتیکهای تاریک» بوده است. نام مودیانو در دههٔ ۱۳۸۰ شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله پس از اینکه در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزۀ نوبل شد، تب ترجمۀ آثارش شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمۀ آثار او هجوم آوردند. رمان «خاطرات خفته» اثر پاتریک مودیانو، چندینبار در ایران به فارسی برگردانده شده است. جز کتابهای یادشده، «مرا نگین کوچولو مینامیدند»، «در کافه جوانی گمشده»، «افق»، «سیرکی که میگذرد» و... نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب خیابان بوتیک های خاموش
«همانطور که تاریکی شب جای خود را به سفیدی روز میداد و درختان چنار از لابهلای برف پنبهای ظاهر میشدند، مطمئنتر میشدیم که هیچ کس آنجا ما را پیدا نخواهد کرد. هیچ خطری در مژو ما را تهدید نمیکرد. کمکم ناپدید میشدیم. حتی با وجود لباسهای شهریمان که جلب توجه میکرد، پالتوی کِرِم و کلاه نمدی سورمهای ویلدمر، پالتوی پلنگی جی، بارانی حنایی و شالگردن سبز و کفشهای سیاه و سفید گلف فردی، در چنان مه غلیظی گم میشدیم. که میدانست؟ شاید همگی با هم بخار میشدیم درست مثل بخاری که پنجرهها را گرفته و پاک کردنش با دست ممکن نیست. راننده چهطور مسیر را تشخیص میداد؟ دنیز به خواب رفته و سرش را به شانهام تکیه داده بود.
اتوبوس وسط میدان، مقابل تالار شهر ایستاد. فردی چمدانها را روی سورتمهای که منتظر بود گذاشت و برای نوشیدن چیزی گرم به کافهای نزدیک کلیسا رفتیم. تازه باز شده بود و خانم جوانی که از ما پذیرایی میکرد از دیدن چنین مشتریهای سحرخیزی متعجب شده بود. نمیدانم... شاید هم لهجهٔ جی یا لباسهای شهریمان حیرتزدهاش کرده بود. همه چیز ویلدمر را شگفتزده میکرد. چیزی از کوهستان و حتی ورزشهای زمستانی نمیدانست. پیشانیاش را به شیشه چسبانده بود و با دهانی باز، بارش برف روی یادبودهای جنگ و تالار شهر مژو را تماشا میکرد. از خانم گارسون، در مورد روش کار تلسکی و چگونگی ثبتنام در کلاسهای اسکی سؤال میکرد.
خانهٔ ییلاقی ما «کوروا دوسود» نام داشت. خانهای بزرگ با کرکرههای سبز که از چوب تیره ساخته شده بود. مطمئنم فردی آن را از یکی از دوستان پاریسیاش کرایه کرده بود. مشرف به پیچ جاده بود اما به خاطر درختان کاج انبوه، از جاده دیده نمیشد. برای رسیدن به کلبه باید از جادهای پیچ در پیچ عبور میکردیم. جاده از کلبهٔ ما رد میشد و بالاتر میرفت اما هیچ وقت کنجکاو نشدم انتهایش را بدانم. اتاق من و دنیز طبقهٔ دوم بود و از پنجرهٔ بالای کاجها، میشد تمام دهکدهٔ مژو را دید. وقتی هوا خوب بود، خود را با بررسی برج کلیسا و لکههای زرد هتل در دامنهٔ روشِبرون، ایستگاه اتوبوس و پیست اسکی و کمی دورتر قبرستان سرگرم میکردم. اتاق فردی و جی، طبقهٔ اول کنار اتاق نشیمن بود و برای رفتن به اتاق ویلدمر باید یک طبقه دیگر پایین میرفتیم، اتاقی زیرزمینی با پنجرهای به شکل چشم گاو... ویلدمر آنجا را داوطلبانه انتخاب کرده بود و به آن پناهگاه زیرزمینی میگفت.»
حجم
۱۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه