دانلود و خرید کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی جیمی تامسون ترجمه مریم رفیعی
تصویر جلد کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی

کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی

معرفی کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی

کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی نوشتهٔ جیمی تامسون و ترجمهٔ مریم رفیعی است. انتشارات ایران بان این رمان نوجوان را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی

من، لوید بزرگ، بار دیگر قلم در دست می‌گیرم تا شرح اتفاقات نکبت باری را که در "مدرسه" می‌افتد، ثبت کنم. هاسدروبان سفید، دشمن قسم‌خورده‌ام، در مدرسه‌ٔ وایتشیلدز نفوذ کرده و به‌دنبال انتقام از من است. مسلماً این من هستم که پیروز می‌شوم... البته به‌محض این‌که تعلیقم پایان یابد! این کتاب را بخرید، وگرنه یکی از مجازات‌های زیر در انتظارتان خواهد بود: نوشیدن معجون کنترل ذهن - زندانی‌شدن در یک بطری شبح - مسموم‌شدن توسط یکی از ناخن‌های عجوزه‌ٔ سیاه.

خواندن کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به نوجوان‌های علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب لرد سیاه؛ بازداشت ابدی

«لوید چند بار پلک زد و از حالت خلسه‌اش بیرون آمد. نمی‌خواست دوباره به آن موجود وحشت‌انگیز تبدیل شود. لرد سیاهی که دوست‌هایش را زندانی کرده و کم مانده بود آن‌ها را نابود کند. دوست‌هایش (یا به قول خودش زیردست‌هایش، گرچه در اعماق قلبش می‌دانست که آن‌ها حقیقتا دوست‌هایش هستند) تنها چیزی بودند که در این دنیای عجیب و غریب داشت. تنها چیزی که حتی در سرزمین تاریکی داشت. نمی‌توانست آنها را از دست بدهد. هرچه باشد دوباره به لوید شیان، یک بچه‌انسان تبدیل شده بود... البته تقریبا انسان.

دوست‌هایش از یک کریستال جادویی ویژه (به نام کریستال نفرین‌شده) استفاده کرده بودند تا همگی به زمین برگردند و او را دوباره به لوید پسربچه تبدیل کنند و جوهرهٔ پلیدی را از وجودش بیرون بکشند. کریس جوهره را گرفته و جایی پنهان کرده بود تا دست لوید به آن نرسد. این هم دقیقا چیزی بود که لوید می‌خواست؛ نمی‌خواست بداند جوهره کجاست تا دوباره وسوسه شود. او انتخابش را کرده بود... تصمیم گرفته بود لوید پسربچه بماند که برای خود دوستانی داشت و به مدرسه می‌رفت و مانند یک انسان عادی در زمین زندگی می‌کرد. البته شاید به سرزمین تاریکی برمی‌گشت و آن‌جا زندگی می‌کرد... مطمئن نبود. مهم این بود که تصمیم داشت به شکل لوید باقی بماند. البته نه هر لویدی! خیال داشت لوید بزرگ باشد. البته!!

لوید دستی به چانه‌اش کشید. باید با جوهرهٔ پلیدی چه می‌کرد؟ درست است که مقدار آن زیاد نبود و نمی‌توانست کسی را کاملا به موجودی پلید تبدیل کند، ولی به هرحال خطرناک بود. باید آن را جایی نگه می‌داشت تا بعدا فکری به حالش کند.

دستش را به سمت جعبهٔ لنز مادرخوانده‌اش خانم پیورجوی۱ دراز کرد. جعبه را خالی کرد و بدون لحظه‌ای تعلل لنزها را در سطل زباله انداخت. درحالی‌که مراقب بود جوهرهٔ پلیدی با پوستش تماس پیدا نکند، آن را با استفاده از در جعبه داخل ظرف کوچک لنزها ریخت و درش را محکم بست و جعبه را در جیب روبدوشامبر سیاه‌رنگش (که طرح جمجمه داشت و آن را روی پیژامهٔ فرشتهٔ مرگش پوشیده بود) گذاشت و از دستشویی بیرون آمد.

با گام‌هایی مطمئن به اتاقش رفت (البته لوید تقریبا همیشه با گام‌های مطمئن راه می‌رفت). پرندهٔ سیاه‌رنگ براقی که روی لبهٔ پنجره نشسته بود، با دیدن او قارقار کرد.

لوید گفت: «هی، دِیو حالت چطوره؟» دیو، کلاغ طوفان (زمانی یک گنجشک ساده بود، ولی بعد از خوردن مقداری جوهرهٔ پلیدی به یک کلاغ طوفان تبدیل شده بود، پیام‌آورسیاه مرگ که چشم‌های سرخی داشت) روی شانه‌اش پرید. لوید با حواس‌پرتی پرهای سیاه زیبا و براقش را نوازش کرد. به نظر او پرهای دِیو زیبا بود، ولی همه با این نظر او موافق نبودند... درواقع هیچ‌کس با نظرش موافق نبود. البته غیر از سوز، دوستش، گرچه او یک گات بود.»

یـ★ـونا
۱۴۰۲/۰۶/۲۷

و آخرین جلدددد خیلی کم بودد اما بازم دوست داشتممم چرا آخرش یجورایی انگار ادامه داشت¿برگانم😗😐 خلاصه حتما بخونیدددش^^💙

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۰٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان