کتاب تبلور روناک
معرفی کتاب تبلور روناک
کتاب الکترونیکی تبلور روناک نوشتۀ نگین رستمی است و انتشارات آراسبان آن را منتشر کرده است. کتاب تبلور روناک، داستان عشقی ممنوعه است که در یکی از روستاهای کردستان اتفاق افتاده است.
درباره کتاب تبلور روناک
ماجرای رمان تبلور روناک در حوالی سال ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای سنندج استان کردستان اتفاق میافتد. داستان عاشقی دختری به اسم روناک که دلباختهٔ پسری به اسم شاهو میشود، شاهو پسر اردشیرخان که دشمن خونی پدر روناک یعنی حاجی منوچهر است. میان این دو فرسنگها فاصله است، داستان دستخوش اتفاقات زیادی است و زندگی این دو را به چالش میکشد. حاجی منوچهر از ازدواج اولش دو دختر با نامهای چیمن و کژال دارد و حاصل ازدواج دومش با خاتون هاجر دو پسر و یک دختر با نامهای دیاکو، سیروان و روناک است. چیمن با پسری به اسم بهرام ازدواج میکند، روناک به همراه شاهو از روستا فرار میکند و در روستایی دیگر با شاهو عقد میکند، برادرهایش او را پیدا میکنند، شاهو را شکنجه و روناک را به روستا برمیگردانند و او را در خانه زندانی میکنند، پدر روناک او را تهدید میکند که اگر از شاهو طلاق نگیرد، قطع به یقین شاهو را خواهد کشت. این کتاب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده است.
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب تبلور روناک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای فارسی مناسب است.
بخشی از کتاب تبلور روناک
-«اما خوب نیست که عروسی انقدر عقب بیفته. خودت آغه مصطفی رو خیلی خوب میشناسی.»
من پادرمیانی کردم و گفتم: -«چیمن که بیوه نیست... باید جشن عروسی داشته باشه.»
پدرم به نشانهٔ تایید حرفهای من سرجنباند، مادرم چشمغرهای به من رفت و سپس استکانها را داخل سینی گذاشت و از دیواخان بیرون رفت.
پدرم دستش را به پشتی گرفت و از جا پا شد، کلاهش را روی سر گذاشت و کت را روی شانههایش انداخت و گفت: -«من میرم خونهٔ ماموستا جلال به هاجر بگید شب دیر میام خونه.»
پدرم که رفت، من آرنجم را روی پشتی گذاشتم، شقیقهام را به کف دستم یله دادم و به نیمرخ چیمن چشم دوختم. او گفت: -«خب حرف بزن روناک، تو بهرام رو دیدی؟»
-«یک بار دیدمش، فکر کنم پارسال بود وقتی از کانی۵ برمیگشتم دیدمش. قدش بلنده و مثل کاکه سیروان سیبیل داره.»
-«میدونی من به کی میام روناک؟»
-«کی؟»
چیمن دستهایش را روی سینه چلیپا کرد و قدری زیر کرسی خزید و سرش را روی پشتی گذاشت.
با چشمانی که رنگی از حسرت در آن نشسته بود، به سقف خانه چشم دوخت و گفت: -«فردین پسر آقا محمدعلی، پسرِ خوبیه نه؟»
-«من تو عروسی کلثوم دیدمش که میرقصید، دوستش داری؟»
-«نه ولی خب به نظرم پسرِ خوبیه.»
-«اونجوری که آقابابا میگه، بهرام پسر خوبیه. میگه آغه مصطفی کلی ملک و زمین داره.»
چیمن پتو را کمی بالاتر کشید و گفت: -«انشالله که خیره... هرچی خدا بخواد. تو نمیخوای ازدواج کنی؟»
-«فعلا تو برو، واسه منم خدا بزرگه. بلاخره یه بیچارهای پیدا میشه که منو بگیره.»
-«تکلیف شاهو چی میشه؟»
شاهو؟ پایان این راه به کجا ختم میشد؟ سرانجام عشق ما به کجا میرسید؟
چیمن دست روی دستم گذاشت و گفت: -«از من میشنوی از فکر شاهو بیا بیرون روناک، آغه بابا نعش تو رو هم روی دوش شاهو نمیذاره؛ در ضمن اردشیرخان هم که دشمنِ خونی ماست.»
-«چرا انقدر همه چی رو سخت کردین؟ دعوای آغه بابا و اردشیرخان به خاطر چند متر زمین ناچیز بوده... دشمنی کجا بود؟»
...»
حجم
۵۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه