دانلود و خرید کتاب من از مردن می ترسیدم سهیل مومنین
تصویر جلد کتاب من از مردن می ترسیدم

کتاب من از مردن می ترسیدم

نویسنده:سهیل مومنین
انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب من از مردن می ترسیدم

کتاب من از مردن می ترسیدم نوشتهٔ سهیل مومنین است. نشر صاد این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک داستان ایرانی.

درباره کتاب من از مردن می ترسیدم

کتاب من از مردن می ترسیدم حاوی داستانی است درمورد خانواده، دوستان، توکل و تغییر نگرش به زندگی. با مطالعهٔ این اثر درمی‌یابید که حداقل کاری که انسان در طول زندگی‌اش می‌تواند انجام دهد، فارغ از غلبه بر ترس‌هایش، حفظ امید به زندگی و از همه مهم‌تر کسب تجربه از اتفاق‌هایی است که یا خود به آن دامن زده و یا در آن به‌عمد و یا غیرعمد نقشی داشته است.

خواندن کتاب من از مردن می ترسیدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب من از مردن می ترسیدم

«تعطیلات به پایان رسیده بود و احساس می‌‌کردم امسال سال من است، نوبتی هم بود باید نوبت من می شد، با مدیرم آقای محمودی صحبت کردم و گفتم با اینکه عاشق کارم و هستم و اینجا برایم بهترین شغل دنیاست اما بر حسب ادب و وظیفه باید زودتر اطلاع می‌‌دادم که شاید تا یکی دوماه دیگر بیشتر در خدمت‌‌تان نباشم.

آقای محمودی که آن روزها رابطه‌‌مان باهم بیشتر از یک مدیر وکارمند بود، پیشنهاد دریافت یک نمایندگی برای شهر قم را هم به من داد و گفت درب اینجا همیشه بر روی تو باز است و بهترین آرزوها را برایم خواست.

جسمم تهران و دل و فکرم پیش مریم بود، از طرفی با خودم می‌‌گفتم اگر در نجاری کار کنم که نان باز و سر سفره می‌‌برم و داماد سر خانه که نمی‌‌شوم، اگر هم کتاب فروشی کوچکی راه اندازی کنم هم باز روی پای خودم ایستادم و فقط می‌‌ماند محل سکونت که اگر مریم بخواهد در خانه پدری‌‌اش باشد همانجا می‌‌مانیم اگر هم نه منزلی اجاره می‌‌کنم، خدا بزرگ است، بقول پدر یکی از بچه ها زن روزی خودش را می‌‌آورد.

تغیرات زیادی در خودم می‌‌دیدم، مثلاً شب‌‌ها قبل از خواب ذکر می‌‌گفتم و برای درگذشتگان فاتحه می‌‌فرستادم، دعای فرج می‌‌خواندم و استغفار می‌‌کردم، تغییر که می‌‌گویم نه از این تغییرها که هر سال شب تولد یا شب سال تحویل با خودمان خلوت می‌‌کنیم تا ببینیم در یک سالی که از عمرمان گذشت با خودمان چند چند بودیم و چه به‌‌دست آوردیم و چه از دست دادیم، تغییر به معنی آرام‌‌تر بودن، صبورتر بودن، ساده‌‌تر می‌‌گرفتم و از همه بیشتر شاکرتر بودم.

هر روز بعد از خارج شدن از محل کارم با مریم تماس می‌‌گرفتم و از اتفاقات روزمره با هم صحبت می‌‌کردیم، البته ماجرای مینا را هرگز به او نگفته بودم، یکی دو روزی بود که یا دیر جواب می‌‌داد یا اصلاً جواب نمی‌‌داد! احساس می‌‌کردم کمی با من سرد و بی‌‌تفاوت شده است! البته ارتباط صمیمی و گرمی هم نداشتیم، کتابی صحبت می‌‌کردم، ابراز علاقه‌‌ای بین‌‌مان نبود و در حد همان دوران کارگر وکارفمایی اما با تعداد دیالوگ‌‌های بیشتری باهم در ارتباط بودیم.

فکرم را مشغول کرده بود، شرایط مرخصی گرفتن برای چند روز نبود وگرنه قصد داشتم حضوراً با مریم صحبت کنم.

صبح قبل از اینکه به محل کارم برسم با خانه‌‌شان تماس گرفتم، گوشی را برداشت و از تماس آن موقع‌‌ام تعجب کرد و پرسید اتفاقی افتاده؟ گفتم اینجا نه بلکه احساس می‌‌کنم آنجا اتفاقی افتاده و من را در جریان آن نگذاشتی! تا همه چیز را ول نکردم و نیامدم آنجا تا خودم بفهمم، خودت بگو چی شده؟

گفت وقتی خانواده عمویم ماجرای خواستگاری شما را شنیدند به احسان تلفن کردند و انگار احسان به رگ غیرتش برخورده!

گفتم خوب ادامه‌‌اش، گفت احسان به دیدنم آمد، مکث کرد، گفتم خوب بعدش چی شد، گفت بعدش را فقط خدا می‌‌داند.

با عصبانیت گفتم یعنی چه مگر من مسخره شما هستم، گفت به‌‌خدا من تقصیری ندارم و حالا که مادرم هم نیست بی‌‌پناه‌‌تر از قبل شده‌‌ام، هرچه باشد عمویم بزرگ‌‌تر من است، زن عمویم هم اصرار دارد من با احسان ازدواج کنم؛ گفتم مگر شازده پسر در عسلویه سر سپرده نداشت، چه شد فیلش یاد هندوستان کرد، گفت نمی‌‌دانم به‌‌خدا، چه‌‌کار باید بکنم و تلفن را قطع کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۶۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان